یا اسماعیل نام انگشتری زمردین مشهور. ابوریحان در الجماهر آرد: ’و وهب (المهدی) للرشید الخاتم المعروف باسماعیل من زمرده لم یر مثلها و فیها ثقبه و طلب لها سنین ما یشابها لیسدتلک الثقبه به حتی وجده بعد حین و عمل ما یهندم فیها و احضر الصواغ و صاغوا بین یدیه خاتماً و طلی المنحوت بمصطکی لیرکبه فی ثقبهالفص فوضعه الرشید علی کفه ینظر الیه معتبراً للمشابهه بینهما فوقعت علیه ذبایه و تعلق برجلها و طارت و ذهبت به. فقال الرشید: صدق اﷲ تعالی فی قوله: ضعف الطالب و المطلوب، و لما استخلف الهادی و دخل علیه الرشید رأی الاسماعیلی فی یده فحسده علیه و اراد ان یقترن بالجبل و حین خرج من عنده اتبعه الفضل بن الربیع مع اسماعیل الاسود بان یبعث الاسماعیلی الیه و ان لم یفعل فجئنی برأسه و لحقه الربیع و اخبره بالقصه فقال: واﷲ لااعطیه الا بیدی، فرجع معه الی ان بلغا الجسر فاخرجه من اصبعه و قال یافضل ا هو الاسماعیلی ؟ قال: نعم، فرمی به فی دجله، و طلبوه فلم یوجد الی ان استخلف الرشید و مضت من خلافته سنه و کان بالخلد یذکر ما عامله به موسی فتذکر الخاتم و امر الفضل بالغوص لطلبه فقال: یا سیدی قد طلب مراراً و انی لاظن ان قد علاه اکثر من اربع اذرع من الطین لتطاول المده. ثم مضی الفضل بالغواصین فقال له احدهم قف موقف الرشید و ارم بمدره فی قدرالخاتم کما رمی به، ففعل و اول ما غاص الغواص فی مسقطالمدره بعد ان قدر ما یمیل الماء به الی ان بلغ القرار، اخرج الخاتم بعینه کما هو و قرنه الرشید بالجبل کما اراد الهادی. و لم یمکن ان تبلغه المقادیر ما اراد’. (الجماهر ص 61، 62، 64، 165، 187)
یا اسماعیل نام انگشتری زمردین مشهور. ابوریحان در الجماهر آرد: ’و وهب (المهدی) للرشید الخاتم المعروف باسماعیل من زمرده لم یر مثلها و فیها ثقبه و طلب لها سنین ما یشابها لیسدتلک الثقبه به حتی وجده بعد حین و عمل ما یهندم فیها و احضر الصواغ و صاغوا بین یدیه خاتماً و طلی المنحوت بمصطکی لیرکبه فی ثقبهالفص فوضعه الرشید علی کفه ینظر الیه معتبراً للمشابهه بینهما فوقعت علیه ذبایه و تعلق برجلها و طارت و ذهبت به. فقال الرشید: صدق اﷲ تعالی فی قوله: ضعف الطالب و المطلوب، و لما استخلف الهادی و دخل علیه الرشید رأی الاسماعیلی فی یده فحسده علیه و اراد ان یقترن بالجبل و حین خرج من عنده اتبعه الفضل بن الربیع مع اسماعیل الاسود بان یبعث الاسماعیلی الیه و ان لم یفعل فجئنی برأسه و لحقه الربیع و اخبره بالقصه فقال: واﷲ لااعطیه الا بیدی، فرجع معه الی ان بلغا الجسر فاخرجه من اصبعه و قال یافضل ا هو الاسماعیلی ؟ قال: نعم، فرمی به فی دجله، و طلبوه فلم یوجد الی ان استخلف الرشید و مضت من خلافته سنه و کان بالخلد یذکر ما عامله به موسی فتذکر الخاتم و امر الفضل بالغوص لطلبه فقال: یا سیدی قد طلب مراراً و انی لاظن ان قد علاه اکثر من اربع اذرع من الطین لتطاول المده. ثم مضی الفضل بالغواصین فقال له احدهم قف موقف الرشید و ارم بمدره فی قدرالخاتم کما رمی به، ففعل و اول ما غاص الغواص فی مسقطالمدره بعد ان قدر ما یمیل الماء به الی ان بلغ القرار، اخرج الخاتم بعینه کما هو و قرنه الرشید بالجبل کما اراد الهادی. و لم یمکن ان تبلغه المقادیر ما اراد’. (الجماهر ص 61، 62، 64، 165، 187)
دهی از دهستان ایوان بخش گیلان شهرستان اسلام آباد غرب. 7000 گزی شمال باختری جوزر، کنار شوسۀ اسلام آباد غرب به ایلام. دشت. سردسیر. سکنه 250 تن. شیعه. زبان: کردی، فارسی. آب از رود خانه گنگر. محصول: غلات، برنج، توتون، لبنیات، حبوبات. شغل: زراعت و گله داری. چادرنشین هستند. زمستان به گرمسیر غربی ایوان و حدود سومار میروند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی از دهستان ایوان بخش گیلان شهرستان اسلام آباد غرب. 7000 گزی شمال باختری جوزر، کنار شوسۀ اسلام آباد غرب به ایلام. دشت. سردسیر. سکنه 250 تن. شیعه. زبان: کردی، فارسی. آب از رود خانه گنگر. محصول: غلات، برنج، توتون، لبنیات، حبوبات. شغل: زراعت و گله داری. چادرنشین هستند. زمستان به گرمسیر غربی ایوان و حدود سومار میروند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
هفت پیشوایی هفت گرایان (گویند مدار احکام ائمه بر هفت است مانند ایام هفته و آسمان های هفتگانه و ستارگان سبعه فضل بن شادان نیشابوری) منسوب به اسماعیل بن ابراهیم ع، منسوب به اسماعیل بن جعفر صادق ع پیرو آیین اسماعیلیه، جمع اسماعیلیان
هفت پیشوایی هفت گرایان (گویند مدار احکام ائمه بر هفت است مانند ایام هفته و آسمان های هفتگانه و ستارگان سبعه فضل بن شادان نیشابوری) منسوب به اسماعیل بن ابراهیم ع، منسوب به اسماعیل بن جعفر صادق ع پیرو آیین اسماعیلیه، جمع اسماعیلیان
شیعه اسماعیلیه، از فرقه های شیعه که اسماعیل فرزند امام جعفر صادق را آخرین و هفتمین امام می دانند شیعه سبعیّه، شیعه باطنیّه، شیعه هفت امامی، سبعی، سبعیّه
شیعه اِسماعیلیه، از فرقه های شیعه که اسماعیل فرزند امام جعفر صادق را آخرین و هفتمین امام می دانند شیعه سَبعیّه، شیعه باطِنیّه، شیعه هَفت اِمامی، سَبعی، سَبعیّه
از فرقه های شیعه که اسماعیل فرزند امام جعفر صادق را آخرین و هفتمین امام می دانند اسماعیلیه، شیعه سبعیّه، شیعه باطنیّه، شیعه هفت امامی، سبعی، سبعیّه
از فرقه های شیعه که اسماعیل فرزند امام جعفر صادق را آخرین و هفتمین امام می دانند اِسماعیلیه، شیعه سَبعیّه، شیعه باطِنیّه، شیعه هَفت اِمامی، سَبعی، سَبعیّه
او راست کتاب الحمیات و آن را موفق الدین بغدادی مختصر کرده است. (کشف الظنون) ، بر گزاف خرج کردن. ول خرجی. گزاف و بی اندازه یا بیجا و بی محل خرج کردن. (منتهی الارب). تلف کردن مال. باددستی. صرف چیزی در غیر محل. زیاده از حاجت خرج کردن. (غیاث). فزونی کردن در صرف مال. بگزاف خرج کردن: دست اسراف بمال پدر دراز کردند [فرزندان] . (کلیله و دمنه). پرسیدند که نان با چه خوری [از ابونصر بشربن حارث] ؟ گفت با قناعت که حلال اسراف نپذیرد. (از تاریخ گزیده). اسراف حرام است مگر درعمل خیر، اسراف در خیر نیست. اسراف عبارت از خرج کردن مال بسیار است در غرضی کوچک و بمعنی تجاوز کردن از حد معمول است در خرج کردن. و گفته اند اسراف آنست که شخصی حرام بخورد یا از حلال بیشتر از مقدار حاجت بخورد و گفته اند اسراف عبارت از تجاوز در کمیت است و آن جهل بمقادر [شاید: مقادیر] حقوق است. اسراف عبارت از خرج کردن چیزی در محل خود زیاده از حد لازم ولی تبذیر خرج کردن چیزی است در غیر محل خود و در جای غیرلازم. (تعریفات جرجانی). انفاق مال بسیار است برای امری ناچیز و پست و برخی گفته اند صرف مال است در آنچه سزاوار باشد اما زیاده از آن مقدار که سزاوار است، بخلاف تبذیر که آن صرف مال است در امر غیرلازم، چنانچه جرجانی گفته است. (کشاف اصطلاحات الفنون). - اسراف کردن، تبذیر کردن: چنین کسان را وجه کفاف بتفاریق مجری دارند تا در نفقه اسراف نکنند. (گلستان). ، خوردن هر چیزی که حلال نیست. (منتهی الارب).
او راست کتاب الحمیات و آن را موفق الدین بغدادی مختصر کرده است. (کشف الظنون) ، بر گزاف خرج کردن. ول خرجی. گزاف و بی اندازه یا بیجا و بی محل خرج کردن. (منتهی الارب). تلف کردن مال. باددستی. صرف چیزی در غیر محل. زیاده از حاجت خرج کردن. (غیاث). فزونی کردن در صرف مال. بگزاف خرج کردن: دست اسراف بمال پدر دراز کردند [فرزندان] . (کلیله و دمنه). پرسیدند که نان با چه خوری [از ابونصر بشربن حارث] ؟ گفت با قناعت که حلال اسراف نپذیرد. (از تاریخ گزیده). اسراف حرام است مگر درعمل خیر، اسراف در خیر نیست. اسراف عبارت از خرج کردن مال بسیار است در غرضی کوچک و بمعنی تجاوز کردن از حد معمول است در خرج کردن. و گفته اند اسراف آنست که شخصی حرام بخورد یا از حلال بیشتر از مقدار حاجت بخورد و گفته اند اسراف عبارت از تجاوز در کمیت است و آن جهل بمقادر [شاید: مقادیر] حقوق است. اسراف عبارت از خرج کردن چیزی در محل خود زیاده از حد لازم ولی تبذیر خرج کردن چیزی است در غیر محل خود و در جای غیرلازم. (تعریفات جرجانی). انفاق مال بسیار است برای امری ناچیز و پست و برخی گفته اند صرف مال است در آنچه سزاوار باشد اما زیاده از آن مقدار که سزاوار است، بخلاف تبذیر که آن صرف مال است در امر غیرلازم، چنانچه جرجانی گفته است. (کشاف اصطلاحات الفنون). - اسراف کردن، تبذیر کردن: چنین کسان را وجه کفاف بتفاریق مجری دارند تا در نفقه اسراف نکنند. (گلستان). ، خوردن هر چیزی که حلال نیست. (منتهی الارب).
الاسرائیلی، اسحاق بن سلیمان. طبیب گیاه شناس یهودی. رجوع به اسحاق بن سلیمان شود. در کتاب مفردات ابن البیطار چون اسرائیلی مطلق آید مراد اسحاق بن سلیمان اسرائیلی است از جمله در کلمه حصرم و بادرنجبویه
الَاسرائیلی، اسحاق بن سلیمان. طبیب گیاه شناس یهودی. رجوع به اسحاق بن سلیمان شود. در کتاب مفردات ابن البیطار چون اسرائیلی مطلق آید مراد اسحاق بن سلیمان اسرائیلی است از جمله در کلمه حصرم و بادرنجبویه
مخفف اسماعیل: آباد بر آن سی و دو دندانک سیمین چون بر درم خرد زده سین سماعیل. منجیک. ذبیح چون صد و سی و چهار سال بزیست که بد بنام سماعیل و مادرش هاجر. ناصرخسرو. زلف براهیم و رخ آتش گرش چشم سماعیل و شره خنجرش. نظامی
مخفف اسماعیل: آباد بر آن سی و دو دندانک سیمین چون بر درم خرد زده سین سماعیل. منجیک. ذبیح چون صد و سی و چهار سال بزیست که بد بنام سماعیل و مادرش هاجر. ناصرخسرو. زلف براهیم و رخ آتش گرش چشم سماعیل و شره خنجرش. نظامی
دهی از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز، در 46000 گزی جنوب باختری اهواز و 13000 گزی باختر راه اهواز به آبادان کنار رود کارون. دشت. گرمسیر. سکنه 800 تن. شیعه. زبان: عربی و فارسی. آب از رود خانه کارون. محصول آن غلات، صیفی و سبزیجات. شغل اهالی زراعت و راه آن در تابستان اتومبیل رو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز، در 46000 گزی جنوب باختری اهواز و 13000 گزی باختر راه اهواز به آبادان کنار رود کارون. دشت. گرمسیر. سکنه 800 تن. شیعه. زبان: عربی و فارسی. آب از رود خانه کارون. محصول آن غلات، صیفی و سبزیجات. شغل اهالی زراعت و راه آن در تابستان اتومبیل رو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
احمد بن محمد بن اسماعیل بن اسحاق بن ابراهیم بن اسرائیل بن فشاخر افرخشی بخارائی مکنی به ابوبکر. ازمردم بخارا و از قریۀ افرخش که آنرا فرخش نیز مینامیدند و بچهارفرسنگی بخارا بود. او پیشوای دانشمندان عصر خویش و به اسماعیلی معروف به ود و از روات درجۀ اول. و بسال 301 هجری قمری تولد یافت و در ماه رمضان سال بر 384 درگذشت و 84 سال عمر کرد. (انساب سمعانی ذیل کلمه افرخشی) (رودکی تألیف نفیسی ج 1 ص 450)
احمد بن محمد بن اسماعیل بن اسحاق بن ابراهیم بن اسرائیل بن فشاخر افرخشی بخارائی مکنی به ابوبکر. ازمردم بخارا و از قریۀ افرخش که آنرا فرخش نیز مینامیدند و بچهارفرسنگی بخارا بود. او پیشوای دانشمندان عصر خویش و به اسماعیلی معروف به ود و از روات درجۀ اول. و بسال 301 هجری قمری تولد یافت و در ماه رمضان سال بر 384 درگذشت و 84 سال عمر کرد. (انساب سمعانی ذیل کلمه افرخشی) (رودکی تألیف نفیسی ج 1 ص 450)
ابومعمر بن ابی سعید بن ابی بکر. وی شرف نفس را با شرف طبع و کرم ادب را با کرم نسب جمع داشت و در فقه مستولی و در شعر نیکوتصرف بود چندانکه صاحب بن عباد در وصف قصیده ای که ازو رسیده بود فصلی به پدر او ابوسعید نوشت و نسخۀ آن این است: و بعد فهل اتاک حدیث الاعجاب منّا و قد طلعت من ارضک فقرهالفقر و عزهالغرر و حدیقهالزهر و خلیفه المطر. تلک حسنه انتشرت عن ضؤک و غمامه نشأت بنؤک و نار قدحت بزندک و صفیحه فضل طبعت علی نقدک. و انها لقصیده ولدنا ابی معمر عمره الله تعالی ما اختار و عمر به الرباع و الدیار، خطت باقدام الاجاده و قطعت مسافهالاصابه وسعت الی کعبهالقبول و حلت حرم الامن خیرالحلول، تلبی و قد تعرّت من لباس التعمل. و تجرّدت عن غطاف التبذل. فلم تدع منسکاً من البرّ الاّقضته. و لا مشعراً من الفضل الاّ عمرته و لا معرفاً من العلم الاّ شهدته. و لا محصباً من الفهم الاً حضرته. و اجتمعنا حولها و انا لاعداد جمه. و فینا واحد یقال انه أمه کانا عدیدالموسم یعظمون الشعائر و یعلقون الستائر و یحتضنون الملتزم و یلثمون المستلم. و هذا الکتاب یرد علیکم بالخبر اسرع من اللمح البارق. نعم و من اللمع الخاطف و اخف من سابق الحجیج و ان کان المثل الاعلی لبیت الله العتیق فاحمد الله اذ قرن فضل فتاک بفضلک و جعل فرعک کاصلک و انبت غصنک علی شجرک. و اشتق هلالک من قمرک. و اراک من ظهرک من یحذو علی نجرک و یصل فخره بفخرک. و یشید من بناءالدرایه ما اسست. و یسقی من شجرالروایه ما غرست. و از غرر اشعار ابومعمر این قصیده در باب صاحب است: ماعهدت القضیب ینهض بالحق- -ف ولا البدر للتمام استسرّا حبذا الطارق الذی زار وهناً فاعاد الظلام اذ زار فجرا ثمل العطف و هو مانال خمرا عطرالجیب و هو مامس عطرا و الحیاء الملم بالخد منه صیرفی یبدل العین اخری ضمنی ضمهالوداع فعاد الش فع منا عندالتعانق وترا و سقانی بفیه خمراً بروداً عاد بعدالفراق فی القلب جمرا ملک طوعه الملوک علاء و هو طوع العفاه جاهاً و قدرا ملک انهب العروض فاضحی ال عرض منه علی البریه حظرا ملک لایری سوی الحمد مالا لا و لا الکنز غیر ما جرّ شکرا فاذا المحل حل ّ حل ّ غماماً و اذا النقع ثار ثار هزیرا و اذا ما افاد نحل کعبا و اذا ما افات نهنه عمرا و اذا ماسطا تطاول جهراً و اذا ما حبا تطوّل سرّا. (یتیمهالدهر چ حفنیه ج 3 ص 274 ببعد)
ابومعمر بن ابی سعید بن ابی بکر. وی شرف نفس را با شرف طبع و کرم ادب را با کرم نسب جمع داشت و در فقه مستولی و در شعر نیکوتصرف بود چندانکه صاحب بن عباد در وصف قصیده ای که ازو رسیده بود فصلی به پدر او ابوسعید نوشت و نسخۀ آن این است: و بعد فهل اتاک حدیث الاعجاب منّا و قد طلعت من ارضک فقرهالفقر و عزهالغرر و حدیقهالزهر و خلیفه المطر. تلک حسنه انتشرت عن ضؤک و غمامه نشأت بنؤک و نار قدحت بزندک و صفیحه فضل طبعت علی نقدک. و انها لقصیده ولدنا ابی معمر عمره الله تعالی ما اختار و عمر به الرباع و الدیار، خطت باقدام الاجاده و قطعت مسافهالاصابه وسعت الی کعبهالقبول و حلت حرم الامن خیرالحلول، تلبی و قد تعرّت من لباس التعمل. و تجرّدت عن غطاف التبذل. فلم تدع منسکاً من البرّ الاّقضته. و لا مشعراً من الفضل الاّ عمرته ُ و لا معرفاً من العلم الاّ شهدته. و لا محصباً من الفهم الاً حضرته. و اجتمعنا حولها و انا لاعداد جمه. و فینا واحد یقال انه أمه کانا عدیدالموسم یعظمون الشعائر و یعلقون الستائر و یحتضنون الملتزم و یلثمون المستلم. و هذا الکتاب یرد علیکم بالخبر اسرع من اللمح البارق. نعم و من اللمع الخاطف و اخف من سابق الحجیج و ان کان المثل الاعلی لبیت الله العتیق فاحمد الله اذ قرن فضل فتاک بفضلک و جعل فرعک کاصلک و انبت غصنک علی شجرک. و اشتق هلالک من قمرک. و اراک من ظهرک من یحذو علی نجرک و یصل فخره بفخرک. و یشید من بناءالدرایه ما اسست. و یسقی من شجرالروایه ما غرست. و از غرر اشعار ابومعمر این قصیده در باب صاحب است: ماعهدت القضیب ینهض بالحقَ- -ف ولا البدر للتمام استسرّا حبذا الطارق الذی زار وَهْناً فاعاد الظلام اذ زار فجرا ثمل العطف و هو مانال خمرا عطرالجیب و هو مامس عطرا و الحیاء الملم بالخد منه صیرفی یبدل العین اخری ضمنی ضمهالوداع فعاد الشَْ َفع منا عندالتعانق وترا و سقانی بفیه خمراً بروداً عاد بعدالفراق فی القلب جمرا ملک طوعه ُ الملوک علاء و هو طوع العفاه جاهاً و قدرا ملک انهب العروض فاضحی الَ َعرض منه علی البریه حظرا ملک لایری سوی الحمد مالا لا و لا الکنز غیر ما جرّ شکرا فاذا المحل حل ّ حل ّ غماماً و اذا النقع ثار ثار هزیرا و اذا ما افاد نحل کعبا و اذا ما افات نهنه عمرا و اذا ماسطا تطاول جهراً و اذا ما حبا تطوّل سرّا. (یتیمهالدهر چ حفنیه ج 3 ص 274 ببعد)
او راست: کتاب الصحابه. (کشف الظنون) ، کنایه است از قلم: بر عدو زهر و بر ولی مهره ست هرچه آن مار اسمر افشانده ست. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 82). ، سیاه. سیاه رنگ. به رنگ سیاه: سنگ سیه مخوان حجر کعبه را از آنک خوانند روشنان همه خورشیداسمرش. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 219). - سر کلک اسمر، نوک سیاه رنگ قلم به مناسبت آغشته شدن به مرکب: بحر اخضر به ارزد آن قطره کز سر کلک اسمر اندازد. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 125). - شام اسمر، شام سیاه. شب تاریک: نیزۀ دستش که چون شام اسمر است چون شفق احمرسنان باد از ظفر. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 496). ، افسانه گو و قصه خوان. (از غیاث اللغات) ، شیر ماده آهو. لبن ظبیه، نامی است برای نیزه، سال خشک و بی باران. (از اقرب الموارد)
او راست: کتاب الصحابه. (کشف الظنون) ، کنایه است از قلم: بر عدو زهر و بر ولی مهره ست هرچه آن مار اسمر افشانده ست. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 82). ، سیاه. سیاه رنگ. به رنگ سیاه: سنگ سیه مخوان حجر کعبه را از آنک خوانند روشنان همه خورشیداسمرش. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 219). - سر کلک اسمر، نوک سیاه رنگ قلم به مناسبت آغشته شدن به مرکب: بحر اخضر به ارزد آن قطره کز سر کلک اسمر اندازد. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 125). - شام اسمر، شام سیاه. شب تاریک: نیزۀ دستش که چون شام اسمر است چون شفق احمرسنان باد از ظفر. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 496). ، افسانه گو و قصه خوان. (از غیاث اللغات) ، شیر ماده آهو. لبن ظبیه، نامی است برای نیزه، سال خشک و بی باران. (از اقرب الموارد)
ابن ابراهیم خلیل (ع). مؤلف تاریخ گزیده گوید: ساره (زوجه ابراهیم) هاجر را با ابراهیم بخشید، ابراهیم را ازو پسری آمد در هشتاد وشش سالگی، او را اسماعیل نام نهاد، ساره را بدان رشک خاست، اسماعیل را ختنه کرد و بر همه مسلمانان واجب شد. چون اسماعیل دوساله شد ساره با هاجر شکیبا نبود، ابراهیم (ع) هاجر و اسماعیل را بزمین مکه برد، آنجا بگذاشت، ببرکت اسماعیل آب زمزم پیدا شد و چون قوم بنی جرهم بواسطۀ آب آنجا آمدند اسماعیل در میان ایشان پرورش یافت، چون اسماعیل چهارساله شد امرقربان رسید، و آن چنان بود که ابراهیم (ع) نذر کرده بود که اگر او را پسری بود قربان کند، درین وقت فرمان آمد که بوعده وفا نماید. ابراهیم (ع) اسماعیل را قربان خواست کرد، چون از پدر و پسر در آن کار گرانی طبع نبود حق تعالی نیت پذیرفت و از بهشت گوسفندی بکوه ثیب بحدود مکه فرستاد تا بعوض اسماعیل قربان کرد. بعد ازین به یک سال اسحاق از ساره بسن هفتادسالگی متولد شد. چون اسماعیل بحدّ مردی رسید، از بنی جرهم زن خواست، ابراهیم بدیدن اسماعیل رفت، اسماعیل بشکار بود، زن اسماعیل ابراهیم را (ع) خدمتی نکرد، ابراهیم (ع) گفت اسماعیل را بگو که آستانۀ خانه بدل کن، اسماعیل زن را طلاق داد و دیگری بخواست. چون خانه کعبه که شیث ساخته بود خراب گشته بود، ابراهیم و اسماعیل بفرمان خدای تعالی باز بنا کردند، حق تعالی حجرالاسود را بفرستاد تا در رکن خانه نشاندند و حج فرض شد. (تاریخ گزیده چ براون ج 1 ص 33-34). و هم حمداﷲ مستوفی گوید: اسماعیل علیه السلام را حق تعالی پیغمبری داد، بعمالقۀ یمن و حضرموت فرستاد، پنجاه سال ایشان را دعوت دین ابراهیم میکرد که ایمان آوردند، چون عمرش بصدوسی سال رسید درگذشت. او را در جنب مادرش هاجر در حرم کعبه دفن کردند. (تاریخ گزیده ج 1 ص 36). و رجوع بهمان کتاب ص 9، 21، 126، 130، 131 و 849 شود. لقب او ذبیح اﷲ است. مؤلف قاموس کتاب مقدس آرد: اسماعیل (مسموع از خدا) (سفر پیدایش 16: 1و 17: 20 و 21: 17) ، و او پسر ابراهیم بود که هاجر برای او تولید کرد و بدان لحاظ بنظر حقارت بخاتون خود سارا نگاه میکرد. و این مطلب سبب آن شد که هاجر و پسر وی در تنگی و تلخ جانی افتند، لکن ابراهیم با وجودنبوتی که در سفر پیدایش 16:12 مکتوب است اسماعیل رافرزند موعود می پنداشت تا زمانی که سارا حامله شده اسحاق را آورد. از آن پس هاجر و پسر او از حضور خاتون خود رانده شدند و چون هاجر کنیزک مصریه بود بملاحظۀحب وطن پسر خود را برداشته راه مصر گرفت و در اثنای راه حرارت و تشنگی بر ایشان غلبه کرد، بطوریکه مشرف بهلاکت بودند، لکن اعجازاً رهایی یافته در بیابان پاران زیست کردند. اسماعیل صیادی قوی بازو گردید و زوجه مصریه ای برای خود نکاح کرد و دوازده پسر که هر یک رأس و رئیس یکی از طوایف اعراب بودند تولید کرد (سفر پیدایش 25: 13-16) و او را دختری نیز بود که بحبالۀ نکاح عیصو درآمد (سفر پیدایش 28:9) و چون ابراهیم از دارفانی بسرای باقی شتافت اسماعیل با اسحاق برادر خود همدست شده وی را بخاک سپردند. و اسماعیل در 137 سالگی جهان را بدرود گفت. (سفر پیدایش 25: 17). اما مسکن اولاد او یعنی اسماعیلیان از حویلا تا شور که مقابل مصر است امتداد داشت (سفر پیدایش 25: 18) یعنی فیمابین بحر قلزم و سر خلیج فارس. بعدها آنها با نسل یقطان بن ابراهیم که سلسلۀ چهارمین سام و نسب به یقشان بن ابراهیم میرسانند (سفر پیدایش 25:3) و گویا با بعضی از برادران یقطان و یقشان علاوه بر طوایف کوشی که در جنوب بودند (سفر پیدایش 10: 7) در تمام شبه جزیره عربستان ساکن گردیدند. ذریۀ اسماعیل برحسب وعده الهی که در سفر پیدایش (17: 20) مکتوب است بسیار و بی شمار شد و مقصد نبوت در حق او و ذریۀ او واضح و مبرهن گشت، زانرو که او خود مرد صحرائی بوده اکثر ذریّۀ او در مشرق بدوی و صحرانشین میباشد و قصد از این گفته که ’در میان برادران خود ساکن خواهند شد’، زندگانی در میان طوایف و خویشان میباشد و دست هر کس بضد آنها و دست آنها بضد هر کس بوده، همواره آتش نزاع و جدال در میان ایشان افروخته بود و صحرانشین و غارتگربودند. طوایف اعراب بدوی که اسماعیل را رأس سلسلۀخود میدانند با وجودی که اسماً رعیت دولتند تا حال هم وحشی و گردنکش مانده اند - انتهی. اسماعیل ملقب بذبیح است، گویند او نخستین کسی بود که بعربی نوشت و بدان تکلم کرد. اصل سریانی این نام بی الف وسط تلفظ میشود و از این روی در عربی بی الف نوشته میشود. مادروی هاجر کنیزی قبطی مصری از قریه ای بود بنام ام العرب که نزدیک فرط است. (تنقیح المقال ج 1 ص 126). و رجوع باز قاموس الاعلام ترکی شود
ابن ابراهیم خلیل (ع). مؤلف تاریخ گزیده گوید: ساره (زوجه ابراهیم) هاجر را با ابراهیم بخشید، ابراهیم را ازو پسری آمد در هشتاد وشش سالگی، او را اسماعیل نام نهاد، ساره را بدان رشک خاست، اسماعیل را ختنه کرد و بر همه مسلمانان واجب شد. چون اسماعیل دوساله شد ساره با هاجر شکیبا نبود، ابراهیم (ع) هاجر و اسماعیل را بزمین مکه برد، آنجا بگذاشت، ببرکت اسماعیل آب زمزم پیدا شد و چون قوم بنی جُرْهُم بواسطۀ آب آنجا آمدند اسماعیل در میان ایشان پرورش یافت، چون اسماعیل چهارساله شد امرقربان رسید، و آن چنان بود که ابراهیم (ع) نذر کرده بود که اگر او را پسری بود قربان کند، درین وقت فرمان آمد که بوعده وفا نماید. ابراهیم (ع) اسماعیل را قربان خواست کرد، چون از پدر و پسر در آن کار گرانی طبع نبود حق تعالی نیت پذیرفت و از بهشت گوسفندی بکوه ثیب بحدود مکه فرستاد تا بعوض اسماعیل قربان کرد. بعد ازین به یک سال اسحاق از ساره بسن هفتادسالگی متولد شد. چون اسماعیل بحدّ مردی رسید، از بنی جرهم زن خواست، ابراهیم بدیدن اسماعیل رفت، اسماعیل بشکار بود، زن اسماعیل ابراهیم را (ع) خدمتی نکرد، ابراهیم (ع) گفت اسماعیل را بگو که آستانۀ خانه بدل کن، اسماعیل زن را طلاق داد و دیگری بخواست. چون خانه کعبه که شیث ساخته بود خراب گشته بود، ابراهیم و اسماعیل بفرمان خدای تعالی باز بنا کردند، حق تعالی حجرالاسود را بفرستاد تا در رکن خانه نشاندند و حج فرض شد. (تاریخ گزیده چ براون ج 1 ص 33-34). و هم حمداﷲ مستوفی گوید: اسماعیل علیه السلام را حق تعالی پیغمبری داد، بعمالقۀ یمن و حضرموت فرستاد، پنجاه سال ایشان را دعوت دین ابراهیم میکرد که ایمان آوردند، چون عمرش بصدوسی سال رسید درگذشت. او را در جنب مادرش هاجر در حرم کعبه دفن کردند. (تاریخ گزیده ج 1 ص 36). و رجوع بهمان کتاب ص 9، 21، 126، 130، 131 و 849 شود. لقب او ذبیح اﷲ است. مؤلف قاموس کتاب مقدس آرد: اسماعیل (مسموع از خدا) (سفر پیدایش 16: 1و 17: 20 و 21: 17) ، و او پسر ابراهیم بود که هاجر برای او تولید کرد و بدان لحاظ بنظر حقارت بخاتون خود سارا نگاه میکرد. و این مطلب سبب آن شد که هاجر و پسر وی در تنگی و تلخ جانی افتند، لکن ابراهیم با وجودنبوتی که در سفر پیدایش 16:12 مکتوب است اسماعیل رافرزند موعود می پنداشت تا زمانی که سارا حامله شده اسحاق را آورد. از آن پس هاجر و پسر او از حضور خاتون خود رانده شدند و چون هاجر کنیزک مصریه بود بملاحظۀحب وطن پسر خود را برداشته راه مصر گرفت و در اثنای راه حرارت و تشنگی بر ایشان غلبه کرد، بطوریکه مشرف بهلاکت بودند، لکن اعجازاً رهایی یافته در بیابان پاران زیست کردند. اسماعیل صیادی قوی بازو گردید و زوجه مصریه ای برای خود نکاح کرد و دوازده پسر که هر یک رأس و رئیس یکی از طوایف اعراب بودند تولید کرد (سفر پیدایش 25: 13-16) و او را دختری نیز بود که بحبالۀ نکاح عیصو درآمد (سفر پیدایش 28:9) و چون ابراهیم از دارفانی بسرای باقی شتافت اسماعیل با اسحاق برادر خود همدست شده وی را بخاک سپردند. و اسماعیل در 137 سالگی جهان را بدرود گفت. (سفر پیدایش 25: 17). اما مسکن اولاد او یعنی اسماعیلیان از حویلا تا شور که مقابل مصر است امتداد داشت (سفر پیدایش 25: 18) یعنی فیمابین بحر قلزم و سر خلیج فارس. بعدها آنها با نسل یقطان بن ابراهیم که سلسلۀ چهارمین سام و نَسَب به یقشان بن ابراهیم میرسانند (سفر پیدایش 25:3) و گویا با بعضی از برادران یقطان و یقشان علاوه بر طوایف کوشی که در جنوب بودند (سفر پیدایش 10: 7) در تمام شبه جزیره عربستان ساکن گردیدند. ذریۀ اسماعیل برحسب وعده الهی که در سفر پیدایش (17: 20) مکتوب است بسیار و بی شمار شد و مقصد نبوت در حق او و ذریۀ او واضح و مبرهن گشت، زانرو که او خود مرد صحرائی بوده اکثر ذریّۀ او در مشرق بدوی و صحرانشین میباشد و قصد از این گفته که ’در میان برادران خود ساکن خواهند شد’، زندگانی در میان طوایف و خویشان میباشد و دست هر کس بضد آنها و دست آنها بضد هر کس بوده، همواره آتش نزاع و جدال در میان ایشان افروخته بود و صحرانشین و غارتگربودند. طوایف اعراب بدوی که اسماعیل را رأس سلسلۀخود میدانند با وجودی که اسماً رعیت دولتند تا حال هم وحشی و گردنکش مانده اند - انتهی. اسماعیل ملقب بذبیح است، گویند او نخستین کسی بود که بعربی نوشت و بدان تکلم کرد. اصل سریانی این نام بی الف وسط تلفظ میشود و از این روی در عربی بی الف نوشته میشود. مادروی هاجر کنیزی قبطی مصری از قریه ای بود بنام ام العرب که نزدیک فرط است. (تنقیح المقال ج 1 ص 126). و رجوع باز قاموس الاعلام ترکی شود
اصل آن اسمئیل و بمعنی اژدهاست. شهریست در خطۀ بسارابیا، در انتهای جنوب غربی روسیه، در 190هزارگزی جنوب کیشه نیف، بساحل شمالی ترین امتداد دانوب در 45 درجه و 20 دقیقه و 8 ثانیۀ عرض شمالی و 26 درجه و 30 دقیقه و 1 ثانیۀ طول شرقی. این شهر یکی از بلاد بسیار مستحکم دولت عثمانی بود که همیشه عرصۀ گیرودار و معرکۀ منازعۀ دولتین روس و ترک بود و در جنگ سال 1205 هجری قمری مدت مدیدی مقابل عساکر روسیه مقاومت کرد. وقتی که روسها این شهر را گرفتند بقتل عام اهالی آن پرداختند، آنگاه دوباره بطرز جدیدی شهر را در مسافت دوهزارگزی قلعه ای از نو ساختندو بر طبق عهدنامۀ پاریس میبایست روسها این شهر را ببغدان واگذار کنند، روسها قبل از عمل باین معاهده تمام استحکامات شهر را با خاک یکسان کردند. عهدنامۀ برلن این شهر را با آن قسمت از بسارابیا که در دست دولت رومانی بود بروسها برگردانید، و در عوض دوبریجه را بدولت مزبور بخشید. اکثر اهالی اسماعیل از رومانها تشکیل شده است. در گرداگرد این شهر باغها و باغچه های باصفای بسیار و میوه جات فراوان هست و تجارت رایجی دارد مخصوصاً تجارت کلی آرد رونق دارد. سالی یک بار بازار مکارۀ پانزده روزه نیز در این شهر دائر بود
اصل آن اسمئیل و بمعنی اژدهاست. شهریست در خطۀ بسارابیا، در انتهای جنوب غربی روسیه، در 190هزارگزی جنوب کیشه نیف، بساحل شمالی ترین امتداد دانوب در 45 درجه و 20 دقیقه و 8 ثانیۀ عرض شمالی و 26 درجه و 30 دقیقه و 1 ثانیۀ طول شرقی. این شهر یکی از بلاد بسیار مستحکم دولت عثمانی بود که همیشه عرصۀ گیرودار و معرکۀ منازعۀ دولتین روس و ترک بود و در جنگ سال 1205 هجری قمری مدت مدیدی مقابل عساکر روسیه مقاومت کرد. وقتی که روسها این شهر را گرفتند بقتل عام اهالی آن پرداختند، آنگاه دوباره بطرز جدیدی شهر را در مسافت دوهزارگزی قلعه ای از نو ساختندو بر طبق عهدنامۀ پاریس میبایست روسها این شهر را ببغدان واگذار کنند، روسها قبل از عمل باین معاهده تمام استحکامات شهر را با خاک یکسان کردند. عهدنامۀ برلن این شهر را با آن قسمت از بسارابیا که در دست دولت رومانی بود بروسها برگردانید، و در عوض دوبریجه را بدولت مزبور بخشید. اکثر اهالی اسماعیل از رومانها تشکیل شده است. در گرداگرد این شهر باغها و باغچه های باصفای بسیار و میوه جات فراوان هست و تجارت رایجی دارد مخصوصاً تجارت کلی آرد رونق دارد. سالی یک بار بازار مکارۀ پانزده روزه نیز در این شهر دائر بود
قصبه ایست در مصر سفلی بساحل غربی کانال سوئز، در 70 هزارگزی جنوب پورت سعید و در 72 هزارگزی شمال سوئز در میان کانال و در ساحل شمالی دریاچۀ تمساح. این قصبه بوسیلۀ یک خط آهن از یک طرف با خط آهن سوئز و از طرف دیگر با خطوط قاهره، اسکندریه، رشید و دمیاط ارتباط دارد و یک شعبه از شعبات نیل هم از میان این قصبه جریان یافته وارد دریاچۀ تمساح میشود. در سال 1280 هجری قمری خدیو، اسماعیل پاشا این شهر را پی افکند و طبق نقشۀ وسیعی کوی و برزنهای زیبا و کوچه های دلگشا در اینجا بوجود آورد و میخواست که مرکز تجارت مهم و فروشگاه عظیمی شود، با این وصف این قصبه به ترقی مأمول نائل نشد. (از قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به ضمیمۀ معجم البلدان ج 1 صص 265- 266 شود. تعداد نفوس آن بالغ بر 15000 تن است.
قصبه ایست در مصر سفلی بساحل غربی کانال سوئز، در 70 هزارگزی جنوب پورت سعید و در 72 هزارگزی شمال سوئز در میان کانال و در ساحل شمالی دریاچۀ تمساح. این قصبه بوسیلۀ یک خط آهن از یک طرف با خط آهن سوئز و از طرف دیگر با خطوط قاهره، اسکندریه، رشید و دمیاط ارتباط دارد و یک شعبه از شعبات نیل هم از میان این قصبه جریان یافته وارد دریاچۀ تمساح میشود. در سال 1280 هجری قمری خدیو، اسماعیل پاشا این شهر را پی افکند و طبق نقشۀ وسیعی کوی و برزنهای زیبا و کوچه های دلگشا در اینجا بوجود آورد و میخواست که مرکز تجارت مهم و فروشگاه عظیمی شود، با این وصف این قصبه به ترقی مأمول نائل نشد. (از قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به ضمیمۀ معجم البلدان ج 1 صص 265- 266 شود. تعداد نفوس آن بالغ بر 15000 تن است.