ابومعمر بن ابی سعید بن ابی بکر. وی شرف نفس را با شرف طبع و کرم ادب را با کرم نسب جمع داشت و در فقه مستولی و در شعر نیکوتصرف بود چندانکه صاحب بن عباد در وصف قصیده ای که ازو رسیده بود فصلی به پدر او ابوسعید نوشت و نسخۀ آن این است: و بعد فهل اتاک حدیث الاعجاب منّا و قد طلعت من ارضک فقرهالفقر و عزهالغرر و حدیقهالزهر و خلیفه المطر. تلک حسنه انتشرت عن ضؤک و غمامه نشأت بنؤک و نار قدحت بزندک و صفیحه فضل طبعت علی نقدک. و انها لقصیده ولدنا ابی معمر عمره الله تعالی ما اختار و عمر به الرباع و الدیار، خطت باقدام الاجاده و قطعت مسافهالاصابه وسعت الی کعبهالقبول و حلت حرم الامن خیرالحلول، تلبی و قد تعرّت من لباس التعمل. و تجرّدت عن غطاف التبذل. فلم تدع منسکاً من البرّ الاّقضته. و لا مشعراً من الفضل الاّ عمرته و لا معرفاً من العلم الاّ شهدته. و لا محصباً من الفهم الاً حضرته. و اجتمعنا حولها و انا لاعداد جمه. و فینا واحد یقال انه أمه کانا عدیدالموسم یعظمون الشعائر و یعلقون الستائر و یحتضنون الملتزم و یلثمون المستلم. و هذا الکتاب یرد علیکم بالخبر اسرع من اللمح البارق. نعم و من اللمع الخاطف و اخف من سابق الحجیج و ان کان المثل الاعلی لبیت الله العتیق فاحمد الله اذ قرن فضل فتاک بفضلک و جعل فرعک کاصلک و انبت غصنک علی شجرک. و اشتق هلالک من قمرک. و اراک من ظهرک من یحذو علی نجرک و یصل فخره بفخرک. و یشید من بناءالدرایه ما اسست. و یسقی من شجرالروایه ما غرست. و از غرر اشعار ابومعمر این قصیده در باب صاحب است: ماعهدت القضیب ینهض بالحق- -ف ولا البدر للتمام استسرّا حبذا الطارق الذی زار وهناً فاعاد الظلام اذ زار فجرا ثمل العطف و هو مانال خمرا عطرالجیب و هو مامس عطرا و الحیاء الملم بالخد منه صیرفی یبدل العین اخری ضمنی ضمهالوداع فعاد الش فع منا عندالتعانق وترا و سقانی بفیه خمراً بروداً عاد بعدالفراق فی القلب جمرا ملک طوعه الملوک علاء و هو طوع العفاه جاهاً و قدرا ملک انهب العروض فاضحی ال عرض منه علی البریه حظرا ملک لایری سوی الحمد مالا لا و لا الکنز غیر ما جرّ شکرا فاذا المحل حل ّ حل ّ غماماً و اذا النقع ثار ثار هزیرا و اذا ما افاد نحل کعبا و اذا ما افات نهنه عمرا و اذا ماسطا تطاول جهراً و اذا ما حبا تطوّل سرّا. (یتیمهالدهر چ حفنیه ج 3 ص 274 ببعد)