جدول جو
جدول جو

معنی اسلمرز - جستجوی لغت در جدول جو

اسلمرز
(اَ لَمَ)
دهی از دهستان ییلاق بخش حومه شهرستان سنندج، 42000گزی شمال خاوری سنندج، 4000گزی شمال خاوری گمه دره. کوهستانی، سردسیر. سکنه 540 تن. سنی شافعی. آب آن از چشمه. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه مالرو دارد. صنایع دستی زنان، قالیچه، جاجیم و گلیم بافی است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سلماز
تصویر سلماز
(دخترانه)
سولماز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از البرز
تصویر البرز
(پسرانه)
مرکب از کوه + بلند، نام رشته کوهای شمالی ایرآنکه سرتاسر شمال ایران از مغرب به مشرق کشیده شده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اسپرز
تصویر اسپرز
طحال، غده ای در طرف چپ شکم در زیر حجاب حاجز که عمل آن ذخیره کردن گلبول های قرمز و دفاع از بدن در برابر هجوم بیماری هاست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسمر
تصویر اسمر
کسی که رنگ پوستش بین سیاهی و سفیدی باشد، گندمگون
فرهنگ فارسی عمید
(کَ مِ)
دهی از دهستان هرازپی است که در بخش مرکزی شهرستان آمل واقع است و 270 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
عابد. عابدی بزمان رسول صلوات الله علیه. (عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 7 ص 13)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
منسوب باسلم بن افصی بن حارثه بن عمرو. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ)
در اوستا، هره بره زئیتی پهلوی هره برز یا هربورس مرکب از دو جزء: هر، بمعنی کوه و برز بمعنی بالا و بلند و بزرگ یعنی کوه بلند و مرتفع. در ادبیات پارسی ’برزکوه’ هم بمعنی البرز آمده و ترجمه تحت لفظ آنست. سلسلۀ البرز از جبال طالقان تا درۀ هراز ممتد است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین نقل از یشت ها). در جغرافیای کیهان آمده است:... قسمت شمالی آن (البرز) کوه های تنکابن و کلارستاق و کجور میباشد که تا آمل کشیده شده و رودهای متعدد آن راقطع نموده به قسمت های جداگانه تقسیم میکند. قسمت مرکزی بواسطۀ درۀ نور که شعبه هراز است از کوههای شمالی جدا شده و کوههای مهم آن عبارت است از: کوههای لار (قله کلون بسته 4200 گز) که تا قلۀ دماوند پیش میرود. قسمت جنوبی موسوم به توچال در شمال تهران واقعشده و مرتفعترین قلۀ آن سرتوچال 3870 گز ارتفاع دارد. تشکیلات این رشته از نظر زمین شناسی بی نهایت جالب توجه است و با وجود آنکه این قسمت مورد مطالعۀ زمین شناسان متعدد واقع گردیده، چین خوردگی های مختلف آن راکاملاً تشخیص نداده اند ولی پس از مراجعه به تحقیقات زمین شناسان و تحقیقات محلی چنین بنظر میرسد که این قسمت در سه عهد مختلف چین خورده است. در قسمت شمالی چون فسیلهای عهد اول و زمینهای بی فسیل یافت شده معلوم میشود که بسیار قدیمی است و تأثیرات عوامل خارجی آنها را بتدریج فرسوده و پست کرده به این واسطه معادن نزدیک سطح زمین شده است. قسمت دوم که رشتۀ مرکزی البرز را تشکیل میدهد زمینها از عهد اول و دارای جنگلهای عظیم و انبوه بوده که تشکیل طبقات متعددۀ زغال سنگ داده است ولی این طبقات بحدی در دوره های بعد چین خوردگی یافته و شکستهائی در آن روی داده که تشخیص آنها مشکل شده بقسمی که اغلب زمین شناسان طبقات زغال سنگ آن را به عهد دوم نسبت میدهند، در صورتی که ممکن است تمام طبقات مزبور متعلق به عهد اول باشد و فسیل هاو سرخس هائی که در آنها یافت شده این موضوع را تأیید مینماید، منتهی چین خوردگیهای عهد دوم که مجاور با همین طبقات بوده محققین اروپائی را به اشتباه انداخته و آن را به عهد دوم نسبت داده اند.... چین خوردگیهای عهد سوم تأثیر مهمی در دو قسمت فوق داشته و قلل مرتفع متعددی که دارای سنگهای خروجی و آتش فشانی است تشکیل داده مانند کلون بسته (4200 گز) در شمال شمشک و دربندسر و قلۀ دماوند (جدیدتر) در کنار رود هراز.
قسمت سوم که موسوم به کوه های توچال است در شمال تهران واقع شده و مرتفعترین نقطۀ آن سرتوچال 3870 گز ارتفاع دارد و در مشرق به کوه های کوتاهتری ختم میشود. گردنه های عمده رشتۀ اصلی البرز از مغرب به مشرق از این قرار است: گردنۀ هزارچم که تهران را به کچور مربوط میسازد، گردنۀ افجه و شل و سفیدآب که تهران را به نور وصل می کند، گردنۀ امامزاده هاشم که تهران را به آمل مربوط مینماید.... آخرین قسمت رشتۀ اصلی البرز قلۀ دماوند در کنار رود هراز است. (از جغرافیای طبیعی کیهان صص 37- 38) :
که گم شد ز البرز سرو سهی
پراکنده شد تخت شاهنشهی.
فردوسی.
چو بگذشت بر آفریدون دو هشت
ز البرزکوه اندر آمد بدشت.
فردوسی.
سر از البرز برزد قرص خورشید
چو خون آلوده دزدی سر ز مکمن.
منوچهری.
سنگ البرز را کند آهک
آتش آب پرور تیغش.
خاقانی.
ز سختی که زد بر سرش گرز را
برافتاد شب لرزه البرز را.
نظامی.
نخستین خرامش در این کوچگاه
به البرز خواهم برون برد راه.
نظامی.
و رجوع به انجمن آرای ناصری، غیاث اللغات، فرهنگ رشیدی، قاموس الاعلام، فرهنگ جغرافیایی غرب ایران، شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
اسمر بودن. گندمگون بودن. تیره رنگ بودن:
مه قدم و فلک ردا وز تف آفتاب و ره
چهره چو ماه منخسف یافته رنگ اسمری.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 422)
لغت نامه دهخدا
(اُ پُ)
پاره ای گوشت در درون حیوان که مادۀ سوداست و اهل هند آنرا تلی خوانند. (از آنندراج). سپرز. طحال. رجوع به سپرز شود.
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ مُ)
شهریست به پرتغال (المتج ) ، دارای 5000 تن سکنه. و بدانجا پرتغالیان اسپانیاییها را مغلوب کردند (1663 میلادی). در جوار این شهر مرمرهای سیاه و سفید و سبز یافت شود و نوعی کوزه های خوشبو بدانجا میسازند که آبرا بسیار خنک میکند، استروزی (پالاس). یکی از افراد خاندان استروزی، مولد1372 میلادی وفات 1462 میلادی وی نام خود را با خدمات معارفی و احیاء علوم عصر جاویدان ساخته، نامه های باستانی یونانی را بخرج وی استنساخ و بنشر و تعمیم آنها پرداختند و او دانشگاه فلورانس را به اوج ترقی رسانید
لغت نامه دهخدا
(لِ)
دهی است جزء دهستان حومه بخش کوچصفهان شهرستان رشت که در 7هزارگزی شمال کوچصفهان سر راه مالرو عمومی کوچصفهان به خشکبیجار واقع و جلگه ای و معتدل و مرطوب است 450 تن سکنه دارد و از نورود، سفیدرود مشروب میشود. محصولات آن برنج، صیفی و شغل اهالی زراعت و راههای آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اِ لَ می یَ)
شهر و قصبۀ لوایی است بهمین اسم در ولایت ادرنه در ساحل شعبه نهر طونجه در سفح جبال بالکان جنوبی، در 65 میلی شمالی شمال شرقی ادرنه، و از مصنوعات آن بافته های پشمی و اسلحه، و در نواحی آن گل سرخ بسیار میروید و آب و عطر آنرا استخراج می کنند، و هر سال بماه حزیران بازارهای بزرگ برپا می دارند. و لوای اسلمیه محتوی هشت قضا است و آن عبارتست از قضای شهر مذکور و قضای یانبولی و قضای قرین آباد و قضای زغرۀ جدید و قضای ایدوس و قضای اخیولی و قضای برغوس و قضای مسوری. و لوای مذکور شامل 833 قریه و قضای اسلمیه دارای 67 قریه است. (ضمیمۀ معجم البلدان ج 1 ص 265)
لغت نامه دهخدا
(اِ لُ)
سباستین. حجار فلامانی. مولد آنور 1665م. و وفات 1726. وی در فرانسه بامر لویی چهاردهم بکار پرداخته است
لغت نامه دهخدا
(اَ لُ)
نهری ببصره اسلم بن زرعه را و آنرا معاویه باسلم باقطاع داده بود. و یاقوت گوید این اصطلاحی قدیم است اهل بصره را که چون نهر و قریه ای را بمردی نسبت کنند در آخر اسم وی الف و نونی افزایند چنانکه گویندعبادان بعباد بن الحصین و زیادان منسوب بزیاد و حتی گویند عبداللان منسوب بعبداﷲ است و گویا این نسبت ایرانی باشد زیرا اکثر مردم این قریه ها تاکنون ایرانیانند. (معجم البلدان: اسلمان). و رجوع بجزو 2 چ مصر ص 201 در مادۀ ’بصره’ شود
لغت نامه دهخدا
نوعی ماهی. (دزی ج 1 ص 23)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
رجوع به اسب ریس شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
اسپرس. (جهانگیری). اسپریس. اسفریس. میدان. فضا. عرصه. (برهان).
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسمر
تصویر اسمر
گندمگون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپرز
تصویر اسپرز
سپرز
فرهنگ لغت هوشیار
راهی که اسب به یک روز تواند پیمود، عرصه ای که اسب در آن تاخت کند میدان اسب دوانی اسب رس اسب رز اسپ ریس، میدان چوگان بازی و نمایش و رژه، میدان جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
راهی که اسب به یک روز تواند پیمود، عرصه ای که اسب در آن تاخت کند میدان اسب دوانی اسب رس اسب رز اسپ ریس، میدان چوگان بازی و نمایش و رژه، میدان جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از المز
تصویر المز
گرگ تیغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسلم
تصویر اسلم
سلامت، سالم تر، درست تر، سلیم تر، بی گزندتر، بسلامت تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسمر
تصویر اسمر
((اَ مَ))
گندم گون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسلم
تصویر اسلم
((اَ لَ))
سالم تر، درست تر، بی گزندتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسپرز
تصویر اسپرز
((اِ پُ))
سپرز، طحال
فرهنگ فارسی معین
سپرز، طحال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
علف هرزی که در مزارع روید، روستایی از دهستان چهاردانگه شهریاری بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
رشته کوه های شمالی ایران که قله ی دماوند جز قلل این رشته
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاهی است که نام لاتین آنmacooata saisb aeta، graeca iriioca moech است و
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مکانی در حوزه ی امام زاده حسن سوادکوه، میدانی برای.، نام مرتعی در آمل، نام گیاهی صحرایی، روستایی از دهستان میان دو رود ساری، از توابع دهستان اندرود.، طحال گوسفند و گاو، نام قلعه ای قدیمی که خرابه های آن بر روی یالی از زرین کوه
فرهنگ گویش مازندرانی
مرز اولیه ی شالیزار، مرز آبی
فرهنگ گویش مازندرانی
زنبور عسل
فرهنگ گویش مازندرانی