جدول جو
جدول جو

معنی اسلغ - جستجوی لغت در جدول جو

اسلغ
(اَ لَ)
ناپخته.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابلغ
تصویر ابلغ
بلیغ تر، رساتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسلم
تصویر اسلم
سالم تر، بی گزندتر
فرهنگ فارسی عمید
(اَ لَ)
مؤلف عقدالفرید آرد: قال الشاعر:
و اذا تکون کریهه فرّجتها
ادعو باسلم مره ورباح.
یرید التطیرباسلم و رباح، للسلامه والربح.
(عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 2 ص 140)
طفی. شاخه های مقل
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
کوه اسلم، کوهی است بخراسان که خط سرحدی ایران و روسیه از شمالی ترین قلۀ آن میگذرد. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 24)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
نام قبیله ایست از عرب. (انساب سمعانی ص 6 ب).
لغت نامه دهخدا
(اَ لُ)
جمع واژۀ سلف
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
مرد کفیده پای.
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
نعت تفضیلی از سلاطه و سلوطه. مسلطتر.
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
نعت تفضیلی از سلامت. سالم تر. بسلامت تر. درست تر. سلیم تر. بی گزندتر: اسلم طرق این است... اسلم شقوق فلان است
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
نعت تفضیلی از سلس. سلیس تر
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
آنکه موی پیش سر او رفته باشد. (منتهی الارب). مرد کل.
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
نعت تفضیلی از سلح. سرگین اندازنده تر.
- امثال:
اسلح من حباری.
اسلح من دجاجه، الحباری تسلح ساعهالخوف و الدجاجه ساعهالامن. (مجمعالامثال میدانی) : و هم ترکوک اسلح من حباری رأت صقراً و اشرد من نعام. (حیاهالحیوان ج 1 ص 205 س 3)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
مرد بینی ازبیخ بریده. (منتهی الارب). بینی ازبن بریده. مؤنث: سلتاء. ج، سلت. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
نام پدر ابوقیس شاعر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ لی ی)
منسوب باسله. کسی که بنوک زبان تکلم میکند
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ لَ)
یک اسل.
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
یا عرق اسلم. باسلیق ابطی است. یعنی رگ باسلامت تر و باسلیق ابطی را باسلامت تر از بهر آن گفته اند که اندر زیر آن شریان نیست و اندر زیر باسلیق مادیان شریان است. و نیش رگ زن بخطا بشریان نیاید. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(اَ لُ)
جمع واژۀ سلم
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ / لُ)
نامی از نامهای مردان عرب
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
نعت تفضیلی از سبوغ. یازیده تر. فراخ نعمت تر
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
شراب اسوغ، شراب گوارا و آسان گذار. (منتهی الارب). شراب آسان گوار
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
بلیغتر. رساتر: ابلغ از قس بن ساعده ایادی. کنایه ابلغ از تصریح است
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
از اعلام مردان عربست، اذم به، خوارمند نمود او را (صلته بالباء) ، یا بمعنی ترکه مذموماً فی الناس، باشد، اذمام فلان، کردن کاری و از آن سزاوار نکوهش شدن او. برای عملی درخور نکوهش شدن. کاری کردن که بدان بنکوهند. (تاج المصادر بیهقی) ، معیوب شدن، اذم ّ له و علیه، گرفت برای او زینهار، اذمام کسی، زنهار دادن. (تاج المصادر بیهقی). امان دادن. زینهار دادن او را. رهانیدن او را، بازپس ایستادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، اذمام رکاب قوم، مانده گردیدن شتران ایشان و سپس ماندن از شتران دیگر و همچنین است اذم ّ به بعیره، اندک شدن آب چاه. (تاج المصادر بیهقی)
نره. ایر، زیرکان، بسیار یاری گران. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
فحش گوی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، ملغ. (از اقرب الموارد) ، نرم و تابان گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اُ لُ)
نام قدیم ’کریستیانیا’ پایتخت نروژ که در سال 1924م. مجدداً همین نام (اسلو) متداول گردید. این شهر در خلیجی که تنگۀ اسکاژراک (سکاگراک) تشکیل میدهد واقع است و 250000 سکنه و تجارتی بارونق دارد
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابلغ
تصویر ابلغ
بی کم و کاست رساننده تر بلیغ تر رساتر: کنایه ابلغ از تصریح است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسلط
تصویر اسلط
مسلط تر، دراز زبانتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسلم
تصویر اسلم
سلامت، سالم تر، درست تر، سلیم تر، بی گزندتر، بسلامت تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسلا
تصویر اسلا
فراموشانیدن کسی را چیزی، اندوه بدر بردت، تسلیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسلح
تصویر اسلح
پیسه دار کفیده پای کوژپشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسلخ
تصویر اسلخ
ناپخته، پیسی گرفته، فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسلس
تصویر اسلس
سلیس تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسلم
تصویر اسلم
((اَ لَ))
سالم تر، درست تر، بی گزندتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابلغ
تصویر ابلغ
((اَ لَ))
بلیغ تر، رساتر
فرهنگ فارسی معین