- اسلط
- مسلط تر، دراز زبانتر
معنی اسلط - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
چیرگی، چیره دستی، چیره شدن
سلیس تر
ناپخته، پیسی گرفته، فرومایه
پیسه دار کفیده پای کوژپشت
فراموشانیدن کسی را چیزی، اندوه بدر بردت، تسلیت
پست تر، فروتر، فرومایه تر
سلامت، سالم تر، درست تر، سلیم تر، بی گزندتر، بسلامت تر
چیره، چیره دست
غلط تر
ریخته موی
دست یافتن
تسلط یافته، پیروز، چیره، برگمارده شده
مسلط شدن، چیره شدن، دست یافتن بر کسی یا چیزی
برگماشته، زور آور، غالب، مستولی
سالم تر، بی گزندتر
کارد، شمشیر، نیزه
رومی تازی شده سیسنبر از گیاهان افتاده دندان کرم خورده دندان
درشت، زبان دراز
نیزه، هر چیز باریک و تیز مانند کارد، شمشیر و تیر، خار، نوعی نی که از آن حصیر می بافند، دوخ