جدول جو
جدول جو

معنی اسقوطری - جستجوی لغت در جدول جو

اسقوطری
(اِ طَ)
سقوطری: صبر اسقوطری. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به سقرطری شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استواری
تصویر استواری
محکمی، استحکام، محکم کاری، در امور نظامی درجۀ استوار داشتن. استوار، استقامت، ثبات، پایداری، اطمینان
فرهنگ فارسی عمید
(اَسْ)
منسوب به اسوار، قریه ای از اصفهان. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(سِ طِ ری ی)
نقاد دانا. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ طَ)
گیاهی است که صبر از آن حاصل میشود. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ طَ)
نام جزیره ای است نزدیک به سواحل چهل فرسنگ در چهل فرسنگ که صبر خوب از آنجا آورند و صبر سقوطری منسوب بدانجااست و اهل آن جزیره ساحر و بی دین اند و اصل ایشان ازیونان بوده و سکندر ایشان را بجهت ساختن صبر بدین جزیره آورده و سحر ایشان به مرتبه ای است که اگر با شخصی خصمی داشته باشند اگر آن شخص حاضر شد فبها و الا صورت و شکل او را بخاطر آورند و قدحی پرآب در پیش خودنهند و شروع به سحر کنند تا آن زمان که نقطۀ خون در میان قدح آب پیدا شود و بعد از زمانی قدح پر از دل و جگر و شش گردد و آن شخص در حال بمیرد و شکم او رابشکافند جگر در شکمش نباشد. (برهان) (آنندراج). نام جزیره ای که صبر آنجا خوب باشد. (غیاث) :
تا بتلخی نبود شهد شهی همچو نهنگ
تا بخوشی نبود صبر سقوطر چو شکر.
فرخی.
رجوع به سقوطری شود
لغت نامه دهخدا
(سَ قَ طَ را)
سخت دراز. (مهذب الاسماء). درازتر از مردم و شتر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ قَ طَ ری ی)
درازتر از مردم و شتر. (منتهی الارب) ، فربه و سطبر. سختگیر. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اُ قُ طُ رَ)
سقوطر. نام جزیره ای است به اوقیانوس هند، دارای 12000 تن سکنه از مستعمرات انگلیس و نام قدیم آن دیسقوریدس است
لغت نامه دهخدا
نوعی ماهی. (دزی ج 1 ص 23)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
طایفه ای از ایل بچاقچی، از طوایف کرمان و بلوچستان. مرکب از 40 خانوار است. سردسیر، اسطور. گرمسیر، مزرج. یکی از قراء سیرجان میباشد. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 95)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
یکی از مشاهیر دانشمندان ایسلاند. مولد وی سال 1178 میلادی در شهرک داله سیسل از کشور ایسلاند. وی به سال 1241 بقتل رسید. دو تصنیف راجع به اساطیر و ضروب امثال جزیره مزبور در زبان ایسلاند دارد که کراراً طبع ونشر و بزبان های سوئدی و لاتینی نیز ترجمه شده است
لغت نامه دهخدا
(اَ ی ی)
ابوالحسین محمد بن علی بن سابور. رجوع به محمد بن علی... و انساب سمعانی (اسواری) شود، اسوان جزیره ایست در وسط رود نیل که روبروی شهر اسوان و در نزدیک شلاّلۀ نخستین واقع شده، 1500 گز طول و 500گز عرض دارد. طول و عرض آن شعبه ای از نیل که این جزیره را از شهر اسوان افراز میکند به صدوپنجاه گز بالغ می گردد و وسعت شعبه دیگر آن بیشتر است. در ازمنۀسالفه قبطیان این جزیره را آب و یونانیان و رومیان ’الفانتین’ یعنی جزیره پیل مینامیدند. شهری معمور وآثار عمران بسیار در این محل دیده میشده است، نباتات و اشجار آن هم بحدّ وفور است، و از این رو بجزیرهالزهر نیز موسوم است. برای اندازه گیری آب نیل از زمانهای بسیار قدیم مقیاس سنگی در ساحل رود مزبور موجود است. اکنون فقط دو قریه روی این جزیره دیده میشود - انتهی.
در قاموس کتاب مقدس (حزقیال 29:10) آمده: اسوان شهر قدیمی است بر مرز و بوم مصر جنوبی که اسوان حالیه را بر خرابه های آن بنا کرده اند و دارای ستونهای سنگ سماقی و تماثیل مختلفه میباشد. و فراعنه و ملوک بطالسه در این شهر هیکلها و عمارات و قصور عالیه بنیاد نهاده اند که در زیر خاک مانده. مناره های عظیمۀ مصر و تمثالهای عجیبۀ هیکلهای آنجا را از معادن سنگی آن قطع کرده اند و بر زبر سنگهای صیقلی آن شهر صورت بعض خدایان مصر بطرز هیروگلیفی منقوش است. رجوع به فهرست نخبهالدهر دمشقی و الجماهر بیرونی ص 162 و 242 و فهرست سفرنامۀ ناصرخسرو و مجمل التواریخ و القصص ص 479 و ضمیمۀ معجم البلدان ج 1 ص 266 شود
لغت نامه دهخدا
(اَسْ)
ابوعبدالله حسین بن علی اسواری قماط از مردم اصفهان. وی از برادرزادۀ ابوذرعه و احمد بن موسی بن اسحاق و جز آنان سماع دارد. (انساب سمعانی) ، نام کشوری است که انگلیس ها در جوار مصب نهر اسوان ریور ساخته اند
لغت نامه دهخدا
(اُسْری ی)
منسوب به اساوره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ قُ طَ)
سقوطری. منسوب به اسقطره. و رجوع به سقوطر شود
لغت نامه دهخدا
(اُسْ)
رجوع به سیوطی و معجم المطبوعات ج 1 ستون 450 شود، پرهیز کردن. (منتهی الارب). پرهیزیدن. (مقدمۀ لغت میرسید شریف جرجانی). حذر کردن، جد کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). کوشیدن در امری. کوشش کردن در کار و دوام کردن بر آن: اشاح علی الشی ٔ. (منتهی الارب) ، فروهشتن دم را (چنانکه اسب) : اشاح الفرس بذنبه. و بالمهمله ایضاً، او هو الصواب. (منتهی الارب) ، اعراض کردن: اشاح بوجهه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُسْ)
ابومحمد عبدالله بن علی بن عبدالله بن میمون، قاضی اسیوط. وی از عبدالرحمن بن داود الاسکندرانی و محمد بن عبدالله بن عبدالحکم و بکیر بن یحیی و علی بن عبدالعزیز و محمد بن ادریس وراق الحمیدی و جز آنان حدیث گفته و در سیوط در محرم سنۀ 310 هجری قمری درگذشت و مولد او به سیوط بسال 325 هجری قمری بود. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اُسْ)
منسوب به اسیوط. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
ژرژ د. یکی از قصه نویسان و شعرای فرانسه. مولد وی بسال 1601 میلادی در شهر هاور و وفات 1667. تألیفات بسیار دارد و در زمان خود آثار او مشهور بوده است لکن بعد از وی بکلی متروک ماند، چه بیشتر از امور عادی و مبتذل سخن رانده است
مادام، نام زوجه اسکودری شاعر فرانسوی است. وی در فن نثر مهارت تام داشت. بعض منشآت وی را جمع و نشر کرده اند
مادلین. خواهر اسکودری، شاعر فرانسوی. وی بعض قصص را برشتۀ تحریر درآورده و برخی اشعار نیز سروده است
لغت نامه دهخدا
نام طبیبی یونانی. (ابن الندیم از یحیی النحوی). یکی از اطباء دورۀ فترت بین غورس و مینس. (عیون الانباء ج 1 ص 22)
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
محکمی. قرصی. حصانت. رزانت. احکام. متانت. (مجمل اللغه) (زمخشری). استحکام. محکم کاری. دناج. رصافه. رصانت. طباخ. (منتهی الارب) : و او را (کابل را) حصاریست محکم و معروف به استواری. (حدود العالم).
به استواری جای و بپایداری کوه
فریفته شد و از راه راست کرد کران.
فرخی.
سالاری دیگر رفت جانب خراسان و ری، و استواری قدم این سالار در آن دیار آن باشد که خداوند در خراسان مقام کند. (تاریخ بیهقی ص 284). و فتح آمد کرد، کی به استواری آن شهری نباشد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 88). بعهد فرخان بزرگ با ترکان مصالحه رفت که ضریبه بستانند و بطبرستان تعرض نرسانند چون دو سال برآمد دربندها و مسالک را استواریها کردند و به اداء ضریبه و اتاوه تهاون نمودند. (تاریخ طبرستان).
آنچنان پاس دار جان عزیز
که تو خوش خسبی و ولایت نیز
گرچه صد پاسبان بوند ز پس
پاس تو به ز تو ندارد کس
با چنین مایه کاستواری تست
پاسبان تو هوشیاری تست
پاسبانی که بهر مزد بود
پاسبان نی که سیم دزد بود.
امیرخسرو.
کسی کاستواری نه کارش بود
همه کار نااستوارش بود.
امیرخسرو.
لغت نامه دهخدا
(سَ طَ)
اسقوطری. اصقوطری. منسوب به سقوطر. و از آنجا صبر معروف سقوطری خیزد:
روی بهی کجا بود مرد زحیر را که خود
وقت سقوط قوتش صبر خورد سقوطری.
خاقانی.
رجوع به سقوطر شود
لغت نامه دهخدا
(اُ قُ را)
سقطری. سقوطره. اسقطرا. (الجماهر بیرونی ص 11- ذ). جزیره ای است بدیار هند بر چپ کسی که از بلاد زنگ آید. صبر و دم الاخوین از آنجا آرند. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُ قُ را)
جزیره ای است به دریای هند بر چپ کسی که از بلاد زنگ آیدو عامه آن را سقوطره گویند. صبر و دم الاخوین از آنجاآید. (منتهی الارب) (آنندراج). جزیره بزرگی است در آن چندین شهر و قریه است... کسی که به بلاد زنگ رود ازآنجا بگذرد... بیشتر اهالی این مکان عرب نصرانی است از آنجا صبر و دم الاخوین آرند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سقطری
تصویر سقطری
دانا نکته سنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استواری
تصویر استواری
محکمی، قرصی، متانت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استواری
تصویر استواری
محکمی، سختی، ثبات، پایداری، امن یت، اطمینان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسقاطی
تصویر اسقاطی
ناکارآمد
فرهنگ واژه فارسی سره
استحکام، استقامت، استقرار، پایداری، تایید، تثبیت، تحکیم، ثبات، ثبوت، حصانت، محکمی، مقاومت، وثاقت
متضاد: سستی، نااستواری
فرهنگ واژه مترادف متضاد