جدول جو
جدول جو

معنی اسفه - جستجوی لغت در جدول جو

اسفه
(اَ سِ فَ)
که صلاحیت رستن گیاه ندارد: ارض اسفه
لغت نامه دهخدا
اسفه
(اِ فَ)
سفه. سپه. از محال سیستان. رجوع به تاریخ سیستان ص 25 و 296 شود، دهی در دوازده فرسخی میانۀ شمال و شرق فهلیان. (فارسنامۀ ناصری) ، دو فرسخ شمالی دوزه (صیمکان فارس). (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
اسفه
سفید
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسنه
تصویر اسنه
سنان ها، قطعه های آهن نوک تیز که بر سر چوب دستی یا نیزه نصب کنند، سرنیزه ها، جمع واژۀ سنان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استه
تصویر استه
ستیزه، لجاج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استه
تصویر استه
هسته، برای مثال کسی بی عیب نبود در زمانه / رطب را استه باشد در میانه (ابوالمثل- مجمع الفرس - استه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسوه
تصویر اسوه
قدوه، مقتدا، پیشوا، پیشرو، الگو، سرمشق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استه
تصویر استه
خسته، درمانده، ستوه، بستوه، استوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسفل
تصویر اسفل
پایین تر، پست تر، زیرتر، سفلیٰ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسره
تصویر اسره
خاندان، دودمان، عائله، خانواده
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
شهری در خطۀ وندیک شمال ایتالیا، در ایالت پادو، در 23 هزارگزی جنوب غربی شهر پادوی، و کارخانه های چینی سازی و ظروف سازی، و کلیسای زیبا و یک کاخ باستانی دارد
لغت نامه دهخدا
(اِ تِهْ)
سته . ستیزه. لجاج. (برهان) (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
(اِتِ)
خاندان استه، یکی از خاندانهای باستانی از نژاد آلبرت دوم که از جانب سلاطین کارلوونژی به پرنسی تسکان منصوب شده بود. مرکز افراد این خاندان شهر استه بود. و شعب بسیاری از آن منشعب شده است. خاندان ’برونسویک’ انگلستان یکی از شعب خاندان مزبور است و هنگامی در هانور فرمانفرمائی داشته اند. افراد این خانواده دانش دوست بوده اند و بر اثر خدمات خود در این طریق کسب شهرت کرده اند، هزینه کردن مال، سپری و نیست و نابود گردانیدن مال را. (منتهی الارب) ، استهلاک دین، ادای قرض بتدریج
لغت نامه دهخدا
(اِ / اُ تُهْ)
مخفف استوه. ملول. بتنگ آمده. (برهان) :
استه و غامی شدم ز درد جدائی
هامی و وامی شدم ز جستن مترب.
منجیک ترمدی.
لغت نامه دهخدا
(سِ فَ)
مؤنث کاسف، شمس کاسفه، آفتاب گرفته شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به کاسف شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسفل
تصویر اسفل
پست وپائین تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخسفه
تصویر اخسفه
جمع خسیف، چاه های پر
فرهنگ لغت هوشیار
در ترکیبهایی چون دو اسپه (با در اسپ به وسیله دو اسپ) و سه اسپه (با سه اسپ به وسیله سه اسپ) بکار میرود. سپاه لشکر عسکر قشون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسافه
تصویر اسافه
شوره زار زمین شوره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسیفه
تصویر اسیفه
زمین شور کنیزک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسنه
تصویر اسنه
جمع سنان، سر نیزه ها، جمع سن، دندان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسفجه
تصویر اسفجه
اسفنج، ابر مرده، ابر کهن
فرهنگ لغت هوشیار
ماده شیر آغل (جایگاهی که برای گوسپندان سازند، گوشتخوار جانور، گشت زمین پرهونی که زمین در یک سال می پیماید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسکفه
تصویر اسکفه
یونانی تازی شده آستانه، رویشگاه مژگان لبه پلک آستانه آستان در
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسوه
تصویر اسوه
مقتدا وپیشرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسفه
تصویر تسفه
نادانی گولی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفه
تصویر انفه
آغاز چیزی نخستین بزرگیاد (تکبیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سافه
تصویر سافه
نادان، تشنه سخت تشنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپه
تصویر اسپه
((اِ پَ))
سپاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسنه
تصویر اسنه
((اَ س ِ نَّ))
جمع سنان، دندان ها، سرهای نیزه ها، سرهای عصاها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسفل
تصویر اسفل
((اَ فَ))
پایین تر، زیرتر، مقعد، دبر، مفرد اسافل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استه
تصویر استه
((اُ تِ))
کفل، سرین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استه
تصویر استه
((اَ تِ))
دانه و هسته میوه ها، استخوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استه
تصویر استه
((اِ تُ))
مانده، درمانده، افسرده، ملول، استوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسوه
تصویر اسوه
((اُ وِ))
پیشوا، مقتداء، صبر، آنچه که بدان کسی را تسلی دهند
فرهنگ فارسی معین