جدول جو
جدول جو

معنی اسفندری - جستجوی لغت در جدول جو

اسفندری
نام محلی کنار راه خرم آبادبدزفول میان چمن جیر و کاکیه در 577100 گزی تهران
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسکندر
تصویر اسکندر
(پسرانه)
یاری کننده مرد، نام پادشاه معروف یونان بنا به روایت شاهنامه فرزند داراب پسر بهمن و ناهید دختر فیلقوس قیصر روم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اسمندر
تصویر اسمندر
سمندر، جانوری با دم بلند و دست و پای کوتاه شبیه مارمولک که در آب و خشکی زندگی می کند و در مکان های تاریک و مرطوب به سر می برد،
جانوری افسانه ای که درون آتش زندگی می کند، سمندور، سامندر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکندری
تصویر سکندری
با سر افتادن به زمین در اثر گیر کردن پا به چیزی هنگام راه رفتن یا دویدن، لغزش، سرنگونی
سکندر، به سر در آمدگی، به سر در آمدن، شکرفیدن، شکوخیدن، اشکوخیدن، آشکوخیدن، اشکوخ، آشکوخ
سکندری خوردن: با سر افتادن به زمین در اثر گیر کردن پا به چیزی هنگام راه رفتن یا دویدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسفندار
تصویر اسفندار
اسپندارمذ، در آیین زردشتی فرشتۀ نگهبان زمین و موکل بر روز پنجم هر ماه خورشیدی، ماه اسفند، روز پنجم از هر ماه خورشیدی، سپندار، سپندارمذ، اسفندارمذ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسفندان
تصویر اسفندان
خردل، سس یا چاشنی غلیظ و تندی که با مخلوط کردن دانه های گیاه خردل در آب یا سرکه تهیه می شود،
در علم زیست شناسی گیاهی از تیرۀ چلیپاییان با برگ هایی شبیه برگ ترب، گل های زرد رنگ، دانه های ریز و قهوه ای و طعم تند،
دانه های ساییده شدۀ این گیاه که به عنوان چاشنی استفاده می شود، آهوری، خردله، سپندان، سپندین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسفزاری
تصویر اسفزاری
از مردم اسفزار
فرهنگ فارسی عمید
(اِ فَ دِ سَ)
نامی است که در همدان و مردآباد به ’زیگوفیلوم فاباگو’ دهند. پیرسنداری
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ دَ ری یَ)
اسکندر در بازگشت از سفر هند بایران، در کنار اقیانوس جای مساعدی، در جوار بندری انتخاب وشهری بنا کرد که موسوم باسکندریه شد (این محل را کراچی کنونی میدانند). (ایران باستان ص 1857 و 1862)
اسکندریۀ ایسوس در کنار دریای مغرب، بناکردۀ آن تی گن اول، از سلسلۀ سلوکیان. (ایران باستان ص 2111)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
ژرژ د. یکی از قصه نویسان و شعرای فرانسه. مولد وی بسال 1601 میلادی در شهر هاور و وفات 1667. تألیفات بسیار دارد و در زمان خود آثار او مشهور بوده است لکن بعد از وی بکلی متروک ماند، چه بیشتر از امور عادی و مبتذل سخن رانده است
مادام، نام زوجه اسکودری شاعر فرانسوی است. وی در فن نثر مهارت تام داشت. بعض منشآت وی را جمع و نشر کرده اند
مادلین. خواهر اسکودری، شاعر فرانسوی. وی بعض قصص را برشتۀ تحریر درآورده و برخی اشعار نیز سروده است
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اسفیذروی. فلزی است: و هر بامداد که شیر خواهند دوشید قدحی چینی پاکیزه یا آبگینه یا اسفیدروی بگیرند و بچند آب بمالند و بشویند پاک. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بیرونی در الجماهر ص 264 آرد: فی ذکرالاسفیذروی، و هو اسم فارسی، معناه النحاس الابیض و یسمی صفراً و ذلک بالشبه اولی بصفرته. قال ابوتمام:
کثرهالصفر یمنه و شمالاً
اضعفت فی نفاسهالعقیان.
و قال ابوسعید بن دوست:
یقولون لی لما قنعت ببلغه
من العیش لاتقنع من التبر بالصفر
و لست بصفرالقلب عن طلب العلی
و لکن یدی صفر من البیض و الصفر.
و نیز رجوع به الجماهر بیرونی ص 187 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ / اِ فَ / فِ)
خواجه امام الدین بن قاضی خان بن خواجه پادشاه خان، از شاعران فارسی گوی هندوستان بود و در اوایل قرن سیزدهم میزیست و شاگرد میرزامحمدحسن قتیل بود. رساله ای منظوم از او باقی است که مطلعش این است:
پس از حمد خدا نعت پیمبر
ز بعد مدح شاه عدل گستر.
وی در کانپور بدست یکی از ملازمان تاج الدین حسین خان بقتل رسید. رجوع به تذکرۀ صبح گلشن ص 36 و الذریعه قسم اول از جزء تاسع ص 93-94 و قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1032 و فرهنگ سخنوران شود
لغت نامه دهخدا
(اَ / اِ فَ / فِ)
منسوب به اسفزار، شهری بین هرات و سجستان. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ)
وجه اشتقاق آن در اسفند گذشت، ماه دوازدهم ازسال شمسی ایرانی مطابق حوت عربی و شباط سریانی و فبراریوس رومی (از دهم بهمن تا دهم اسفند) و آن ماه سوم از زمستان است. نام ماه دوازدهم، و آن مدت ماندن آفتاب است در برج حوت. (غیاث). نام ماه دوازدهم باشد از سال شمسی. (برهان). اسپندارمذ. اسفند. اسپند. اسپندار. اسفندار: در راه سرمائی و بادی سرد بود سخت سرد خاصه تا سر درۀ دینار ساری. و این سفر در ماه اسفندارمذ بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 456).
باد عمر و ملک او چون مهر وآبان هم نشین
تا ز اسفندارمذ مه ره بفروردین برد.
مختاری.
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ دَ)
نوعی قماش. (مخترعات خاقانی). چون قماش اسکندری و دارای عقل از شکوه و شوکتش در مقام حیرانی. (نظام قاری ص 12) :
هم ز قاف قماش آن کشور
صورت خود نموده چون عنقا...
که ز اسکندری شده سلطان
که ز خارایی آمده دارا.
نظام قاری (دیوان صص 20- 21)
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ)
شجرالاسفندان تخم آن حرف است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). اسپندان. رجوع به حرف و حب الرشاد و اسفندان گرد شود
لغت نامه دهخدا
کوهی است به مغرب جیرفت و آنرا گاوکشی هم می نامند و تخت سلیمان نیز گویند. ناحیه ای است در ایالت کرمان، حد شمالی رابر و ساردویه، غربی اقطاع، جنوبی لارستان و شرقی جیرفت. ناحیه ای سردسیر است و اراضی آن بواسطۀ قنوات و شعب هلیل رود مشروب میشود و بلوک معتبر ندارد. محصولات آن تنباکو، غلات، تریاک، بادام، پسته، انجیر، انار، گردو و مصنوعات آن قالی است. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 252). و دارای معدن زغال سنگ است
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ دَ)
عمر افندی. عضو وزارت معارف مصر. او راست: 1- تاریخ مصر الی الفتح العثمانی که آنرا بیاری مستر سندج تألیف کرده، و آن خلاصه ایست از تاریخ مصر در مدت هفت هزار سال، مزین بتصاویر بسیار. و درباب عرب و ادیان و آداب و علوم و جنگهای آنان سخن بسیار رانده است. این کتاب در مصر بسال 1915م. بطبع رسیده است. 2- تاریخ أوربا الحدیثه و آثار حضارتها و آنرا بیاری سلیم افندی حسن در دو جزء تألیف کرده که در مطبعهالمعارف بسال 1335-1338هجری قمری (1917- 1920م.) چاپ شده است. (معجم المطبوعات)
بطلمیوس. لقب بطلمیوس یازدهم و دوازدهم. (از مفاتیح العلوم خوارزمی)
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ)
دهی جزء دهستان غار، بخش ری شهرستان تهران، در 6000 گزی شمال باختر مرکز بخش 4000 گزی جنوب تهران. واقع در جلگه. هوا معتدل. سکنه 100 تن زردشتی مذهب، فارسی زبان. آب آن از قنات. محصول آن غلات، سبزی کاری، چغندر قند. شغل اهالی زراعت و گاوداری. راه ماشین رو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1 ص 12)
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ)
موضعی در جوار سوته، سمت چپ جادۀ فرح آباد. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 13 و 159 بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ دَ)
سال اسکندری، سالی است که از تشرین اول آغاز میشود
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ دَ)
دهی از دهستان چرام، بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان، 3000 گزی جنوب چرام مرکز دهستان، 19000 گزی شمال شوسۀ آور به بهبهان، دشت، معتدل مالاریایی. سکنه 150 تن شیعی. زبان فارسی و لری. آب ازرودخانه. محصول آن غلات، میوه، حبوبات، برنج، لبنیات. شغل اهالی زراعت و حشم داری. صنایع دستی قالیچه و گلیم، جوال، و جاجیم بافی. راه آن مالرو است. ساکنین از طایفۀ چرام هستند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ دَ)
اسکندریه. رجوع باسکندریه شود:
که خاک سکندر باسکندریست
که کرد او بدان روزگاری که زیست.
فردوسی.
چو اسکندر آمد باسکندری
جهان را دگرگونه شد داوری.
فردوسی.
باسکندری کودک و مرد و زن
بتابوت او بر شدند انجمن.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اِ فَمَ)
روز سیم از خمسۀ مسترقۀ قدیم. (برهان). روز سوم از فردجان. (سروری). روز بیست وهشتم بهمن و سیم از پنجۀ دزدیده. رجوع به اسفندارمذ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سکندری
تصویر سکندری
بسر در آمدن (اسب) پا پیش خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الندری
تصویر الندری
بارانک
فرهنگ لغت هوشیار
دروج (گویش گیلکی) منسوب باسفنج ابری، بافت اسفنجی یا اسفنجیها. رده بزرگی از بی مهرگان گیاهی شکل که شامل همه انواع اسفنجها میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسکندر
تصویر اسکندر
سیر ثوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسفندان
تصویر اسفندان
خردل، افرا
فرهنگ لغت هوشیار
پنجمین امشاسپنداز امشاسپندان (مهین فرشتگان) دین زرتشتی، ماه دوازدهم از سال شمسی که امروز (اسفند) میگویند مدت ماندن آفتاب در برج حوت، نام روز پنجم از هر ماه شمسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسفندان
تصویر اسفندان
((اِ فَ))
خردل، افرا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سکندری
تصویر سکندری
پا پیش خوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسفنجی
تصویر اسفنجی
Spongy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
روستایی از دهستان رودپی ساری، روستایی از دهستان رودپی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از اسفنجی
تصویر اسفنجی
губчатый
دیکشنری فارسی به روسی