جدول جو
جدول جو

معنی اسفرزن - جستجوی لغت در جدول جو

اسفرزن
قلعۀ اسفرزن، قلعه ای در گرجستان. (حبیب السیر جزو 3 از ج 3 ص 197) ، نام دهی بجزیره ابن عمر که باغها و نهرهای بسیار دارد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افسردن
تصویر افسردن
پژمرده شدن، دلسرد شدن، اندوهگین شدن، یخ بستن، منجمد شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسپرزه
تصویر اسپرزه
اسفرزه، گیاهی بیابانی از خانوادۀ بارهنگ با دانه های ریز قهوه ای رنگ و لعاب دار که مصرف دارویی دارد، اسبغول، اسپغول، اسپیوش، اسفیوش، بزرقطونا، بشولیون، بنگو، روف، سابوس، سپیوش، شکم پاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسفرزه
تصویر اسفرزه
گیاهی بیابانی از خانوادۀ بارهنگ با دانه های ریز قهوه ای رنگ و لعاب دار که مصرف دارویی دارد، اسبغول، اسپرزه، اسپغول، اسپیوش، اسفیوش، بزرقطونا، بشولیون، بنگو، روف، سابوس، سپیوش، شکم پاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسفرود
تصویر اسفرود
پرنده ای کوچک با پرهای سیاه و خاکستری که در صحرا لای بوته های خاردار لانه می سازد و آن را برای گوشتش شکار می کنند، سنگ خوٰار، سنگخوٰاره، سنگخوٰارک، سفرود، قطات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استردن
تصویر استردن
ستردن، برای مثال از جا نبرد چیزی آن را که تو جا دادی / غم نسترد آن دل را کاو را ز غم «استردی» (مولوی۲ - ۹۲۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استرون
تصویر استرون
سترون، برای مثال سهل نماید بر استرونان / محنت زاییدن آبستنان (امیرخسرو۱ - ۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسپردن
تصویر اسپردن
سپردن، چیزی را برای نگه داری به کسی دادن، تسلیم کردن، تحویل دادن، واگذاشتن، سفارش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسفرغم
تصویر اسفرغم
ریحان، از سبزی های خوردنی خوشبو با ساقۀ نازک و برگ های درشت بیضی که به صورت خام خورده می شود، نازبو، اسفرم، سپرغم، سپرهم، شاه سپرم، سپرم، شاه پرم، شاه اسپرغم، شاسپرم، شاه سپرغم، ونجنک، اسپرم، شاه اسپرم، ضومران، اسپرغم، ضیمران
فرهنگ فارسی عمید
یکی از قرای معظم اعلم (همدان). (نزهه القلوب ج 3 ص 72)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ وَ)
نازا. زنی را گویند که هرگزنزاید و او را بعربی عقیمه خوانند و معنی ترکیبی آن استرمانند است، چه ون بمعنی مانند هم آمده است. (برهان قاطع). نازاینده چون استر زیرا که ون بمعنی مانند است و صحیح آنست که برای نسبت است. (رشیدی). عقیم باشد یعنی نازاینده. (اوبهی). عقیم یعنی زن نازای. (غیاث). عاقر:
گشته از زادن مخالف تو
مادر روزگار استرون.
خسروی.
نکاحی میکند با دل بهر دم صورت عنین
نزاید گرچه جمع آیند صد عنین و استرون.
مولوی.
سهل نماید بر استرونان
محنت زائیدن آبستنان.
امیرخسرو.
مخفف آن سترون است:
حبلی آیند دختران سترون.
فرخی.
کنون شویش بمرد و گشت فرتوت
از آن فرزند زادن شد سترون.
منوچهری.
دلم آبستن خرسندی آمد
اگر شد مادر روزی سترون.
خاقانی.
نفس نباتی ار بعزب خانه باز شد
عیبش مکن که مادر گیتی سترونست.
انوری
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ زَ / زِ)
قطونا. بزرقطونا. (محمود بن عمر). اسپرزه. اسپغول. شکم پاره. قارنی یارق. اسفیوس. سبیوس. سابوس. سپیوش. اشجاره. ختل. بخدق. فسیلیون. بشولیون. بنگو. حشیشهالبراغیث. ینم. هروتوم. برغوثی. هریخم. ینمه. رجوع به اسپرزه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ فُ)
جاکومّیتسو اتّندلو. از رؤسای پارتیزان های ایتالیا که خود پدر خاندانی میلانی است. (1369- 1424 میلادی).
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسفرود
تصویر اسفرود
سنگ خوراک
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی شده زراندوک از گیاهان گیاهی از تیره زرآوند که پایاست و در جنگلهای مرطوب نواحی معتدله اروپا میروید. سوش و ریشه آن بوی معطر دارد و در طب بعنوان مسهل و مقیی مصرف میگردد. برباله، اسارون شامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرون
تصویر استرون
نازا، زنی را گویند که هرگز نزاید و او را به عربی عقیمه گویند
فرهنگ لغت هوشیار
پایین ترین پایین ترین، هفتمین طبقه دوزخ که زیر همه طبقات است اسفل سافلین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسفراج
تصویر اسفراج
یونانی تازی شده مارچوبه مارچوبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسفرغم
تصویر اسفرغم
اسپرغم اسفرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افسردن
تصویر افسردن
سرد شدن، یخ بستن، منجمد گردیدن، بربسته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصفران
تصویر اصفران
دو زردی زرد و زرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استردن
تصویر استردن
ستردن، پاک کردن، محوساختن، محو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسمران
تصویر اسمران
آب و گندم
فرهنگ لغت هوشیار
آبرگ ها: دورگ درپشت که از آنها آب (منی) به نره آید دورگ دربینی که از آن ها آب آید دورگ در چشم که از آن ها اشک آید
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره بارهنگها از رده پیوسته گلبرگها نباتی است علفی یکساله بارتفاع 10 تا 30 سانتیمتر که بحد وفور بحالت وحشی در نواحی بحرالروم آسیای صغیر آفریقای شمالی آسیا (ایران) میروید اسبغول قطونا اسفیوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افسردن
تصویر افسردن
((اَ سُ دَ))
پژمردن، اندوهگین شدن، منجمد گشتن، دلسرد شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسفرزه
تصویر اسفرزه
((اِ فَ زِ))
گیاهی است از تیره بارهنگ ها، در طب قدیم به عنوان مسکّن و مسهل به کار می رفت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسفلین
تصویر اسفلین
((اَ فَ))
پایین ترین، هفتمین طبقه دوزخ که زیر همه طبقات است، اسفل سافلین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسفرغم
تصویر اسفرغم
((اِ فَ غَ یا فَ رَ غْ))
هر گیاه خوشبو، ریحان، هر نوع گیاه، سبزه، میوه، اسپرغم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسفرود
تصویر اسفرود
((اِ فَ))
سنگ خوارک، پرنده ای کوچکتر از کبک با پرهای سیاه و خاکستری، ابفهرود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسکرین
تصویر اسکرین
((اِ سْ کْ))
صفحه سفید و بزرگی برای نمایش فیلم، پرده سینما (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استردن
تصویر استردن
((اُ تُ دَ))
تراشیدن موی، پاک کردن، محو ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استرون
تصویر استرون
((اَ تَ وَ))
نازا، زنی که بچه نیاورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسپردن
تصویر اسپردن
((اِ پُ دَ))
سپردن، سفارش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسپردن
تصویر اسپردن
((اِ پَ دَ))
پی سپر کردن، طی طریق کردن
فرهنگ فارسی معین