جدول جو
جدول جو

معنی اسفاح - جستجوی لغت در جدول جو

اسفاح(چَ)
بی گرو و خطر و مراهنه اسب تاختن. یقال: اجروا اسفاحاً، ای لغیر خطر. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسفار
تصویر اسفار
(پسرانه)
معرب اسوار از نامهای تاریخی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اسفار
تصویر اسفار
کتابهای بزرگ، کتاب ها، جمع واژۀ سفر، رفتن از شهری به شهر دیگر، بقیۀ سفیدی روز پس از غروب آفتاب، جمع واژۀ سفر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسفار
تصویر اسفار
روشن شدن صبح
فرهنگ فارسی عمید
(چَ)
باز کردن، چنانکه در را. در فاکردن. (تاج المصادر بیهقی). باز کردن در: اسفق الباب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ شِ)
بسیار خورانیدن شراب را و سیر ناکردن. (منتهی الارب). در تاج العروس آمده: و من المجاز، سفه الشراب سفهاً، اذا اکثر منه فلم یرو. و از باب افعال نیاورده است
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
اسف به معنی اندوه و غم است و در (وا) اسفاه الف و هاء برای ندبه است و بمعنی تأسف و افسوس مستعمل است. (غیاث اللغات). رجوع به اسفا و اسفی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
سفال.
لغت نامه دهخدا
موضعی در نواحی شمالی طبس
لغت نامه دهخدا
(چَ)
از برگ خرما بوریا بافتن. (منتهی الارب). چیزی بافتن از برگ خرما. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بافتن به انگشتان، چنانکه حصیر را بافند.
لغت نامه دهخدا
(نُ صامْ پَ)
اصفاح سائل از حاجتش، رد کردن وی را. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). سائل را رد کردن. (تاج المصادربیهقی) (زوزنی). بازگردانیدن کسی را. (منتهی الارب). بازگردانیدن سائل را. (آنندراج). یقال: اصفح السائل، بازگردانید وی را. (از ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ سفط
لغت نامه دهخدا
(چَ)
به روشنائی روز درآمدن.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ریحانی است بغایت خوشبوی که آنرا آس میگویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ سفر. مسافرت ها: او (منتصر) بر امید آن عشوه بر صوب بخارا رحلت کرد و چون بچاه حماد رسیدلشکر او بمقاسات اسفار و معانات اخطار متبرم گشته بودند و از مداومت ضرب و حرب بستوه آمده او را فروگذاشتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 233).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام ولایتی است. گویند در آن ولایت رودخانه ای است که بهر سال سه ماه آب درو جاری است و باقی ایام منقطع باشد. (برهان). حمداﷲ مستوفی در نزهه القلوب چ بریل لیدن سال 1331 ه. ق. ج 3 ص 295 گوید: در عجایب المخلوقات آمده که در ولایت اسفار جوی آبی است که یک سال روان باشد و هشت سال در بند بود و باز نهم سال روان شود و لایزال چنین باشد
لغت نامه دهخدا
(چَ)
برجهانیدن نر بر ماده. (منتهی الارب). بر گشنی داشتن ستور. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). بر ایغری کردن داشتن
لغت نامه دهخدا
(گِرْ یَ / یِ پَ)
شنا کنانیدن کسی را. (منتهی الارب) ، تمام کردن. (تاج المصادر بیهقی) (غیاث). کامل کردن. (کنزاللغات) (غیاث) ، رسانیدن آب وضو را به مواضع آن. تمام آوردن وضو را: اسبغ الوضوء، اذا بلغه مواضعه و فی کل عضو حقه. (منتهی الارب) ، زره فراخ پوشیدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ / رُو)
پر و لبالب نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پر کردن. (زوزنی). پر کردن چنانکه لبریز گردد. تطفیح. (ازاقرب الموارد) (از متن اللغه). رجوع به تطفیح شود، خویشتن را بقطران و جز آن مالیدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، خویشتن به عطر اندودن. (از متن اللغه) ، دارو بر خویشتن اندودن. (زوزنی) ، موی زهار را به نوره بردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (زوزنی). نوره بر خود مالیدن. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اَسْ)
ج سیح. آبهای روان و نوعی از بردها و گلیمهای مخطط
لغت نامه دهخدا
(پَ خَ زَ دَ / دِ)
اطفاح دیگ، کف از سر آن گرفتن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). و نیز: اطفاح کف،گرفتن آن. (از اقرب الموارد). کفک از سر دیگ گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کف از دیگ فاگرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). کف دیگ زدن
لغت نامه دهخدا
(سِ)
آسان داشتن. (منتهی الارب). ارفاق کردن، جمع واژۀ سحر و سحر و سحر. شش های حیوانات، جمع واژۀ سحر. افسونها. (غیاث) ، مقطعهالاسحار، مقطعهالسحور. (منتهی الارب). خرگوش. ارنب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
نقل کردن خاک: اسفی فلان، یکی از سنجاقهای پنجگانه ولایت کرید (اقریطش) وجهت جنوب غربی جزیره مذکور را تشکیل میدهد. مرکز این سنجاق قریه ای موسوم به واموس میباشد و این قریه 3قضای مسمی به: 1) اسفاکیه، 2) آی، 3) اسیل، و 12 ناحیه را در بر دارد و جامع 127 دهکده است. اراضی این سنجاق نامساعدترین قطعۀ اقریطش (کرید) است برای زراعت. کوههای صربستان قسمت عمده این سرزمین را تشکیل داده و از قدیم الایام ملجاء و مأوای دزدان و راهزنان بوده است. (قاموس الاعلام ترکی) ، قضائی است در جزیره اقریطش (کرید) و مرکز آن هم قصبه ای است موسوم بهمین اسم. نواحی پنجگانه ذیل را: 1) پتروس، 2) اسفندوس، 3) قانیطواطی، 4) آی یانی، 5) استیک نفوس و 24 دهکده را در بر دارد. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
رنگ بر گرداندن، پست گرایی، کناره گزینی، خیره شدن خیره نگریستن تیزنگری، پراکندن افشاندن، دوخبافی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افساح
تصویر افساح
گستردن فراخ یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطفاح
تصویر اطفاح
لبالبی لبریز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسیاح
تصویر اسیاح
جمع سیح، آبهای روان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسماح
تصویر اسماح
رام شدن، جوانمرد گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصفاح
تصویر اصفاح
پهن کردن، خواهندن را راندن، گرایاندن گرایش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسجاح
تصویر اسجاح
آسان گرفتن، در گذشتن بخشیدن، پایین خواندن
فرهنگ لغت هوشیار
مسافرتها، سپیدیهای روز، کتابهای بزرگ، نامه ها، کتابهای کلان، ج سفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسفاط
تصویر اسفاط
جامدانها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسفار
تصویر اسفار
((اِ))
به روشنایی صبح درآمدن، روشن شدن صبح، آشکار شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسفار
تصویر اسفار
جمع سفر، نامه ها، کتاب ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسفار
تصویر اسفار
جمع سفر، سفرها
فرهنگ فارسی معین