جدول جو
جدول جو

معنی اسرب - جستجوی لغت در جدول جو

اسرب
سرب، فلزی نرم، چکش خور، قابل تورق و کم دوام به رنگ خاکستری که در مجاورت هوا تیره و در ۳۲۷ درجه سانتی گراد حرارت ذوب می شود. برای ساختن ساچمه، گلوله، حروف چاپخانه و روکش سیم های برق به کار می رود
تصویری از اسرب
تصویر اسرب
فرهنگ فارسی عمید
اسرب
(اُ رُ / اُ رُب ب)
ابار. (الجماهر ص 258). سرب. (مهذب الاسماء). سرب. اسرف. آنک. (نصاب). رصاص اسود. (ابن البیطار) (فهرست مخزن الادویه) (تحفه). ارزیز. در هند سیسا نامند. (آنندراج). سیسا که بدان گولی بندوق سازند. (غیاث). یکی از اجساد صناعت کیمیا. و از آن در صناعت کیمیا بزحل کنایت کنند. (مفاتیح العلوم). بیرونی در عنوان فی ذکر الاسرب آرد: و هو الاّنک و یعرق (ظ: یعرف) بالفارسیه اسرفا و هو بخراسان و العراق و یحمل الی الروم عزیز مسترذل یذوب من تراب مخصوص بذلک و من احجار فی معدنه و لهذا ذل و رخص فی سعره و هو بنواحی الشرق عزیز لیس له بها معدن و لذلک یجلب الیها من هذه البلاد. و ذکر یحیی بن ماسویه ان الابار الذی یعمل منه الادویه و شیافه معروف (کذا) . قال الشجری طاهر هو بالسریانیه ابار مرفوع الالف غیرممدوده و الباء الذی اذا عرب کان فاء. و قال محمد بن ابی یوسف هو بالباء و غیر ممدود الالف المفتوحه و انشد:
ذهب یباع بآنک و ابار. (الجماهر بیرونی ص 258)
لغت نامه دهخدا
اسرب
(اَ رَ)
نعت تفضیلی از سروب. رونده تر.
- امثال:
اسرب من ورل الحضیض، قال الخلیل الورل شی ٔ علی خلقه الضب الا انّه اعظم منه یکون فی الرّمال فاذا نظر الی انسان مرّ فی الارض لایردّه شی ٔ. (مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
اسرب
پارسی تازی شده اسرب سرب از توپال ها سرب رصاص اسود ارزیز
تصویری از اسرب
تصویر اسرب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسرا
تصویر اسرا
(دخترانه)
در گویش سمنان اشک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اسرا
تصویر اسرا
هفدهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۱۱۱ آیه، بنی اسرائیل، سبحان، سیر دادن در شب، در شب راه رفتن، در شب سیر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغرب
تصویر اغرب
غریب تر، باغرابت تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقرب
تصویر اقرب
نزدیک تر
فرهنگ فارسی عمید
در علم عروض ویژگی پایه ای که در آن مفاعیلن به مفعول تغییر یافته است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسری
تصویر اسری
اسیرها، گرفتارها، بندی ها، زندانی ها، کسانی که در جنگ به دست دشمن گرفتار شود، جمع واژۀ اسیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسرا
تصویر اسرا
اسیرها، زندانیها، گرفتاران، جمع واژۀ اسیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسرع
تصویر اسرع
سریع تر، تندتر، باشتاب تر، تیزتر، چالاک تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسره
تصویر اسره
خاندان، دودمان، عائله، خانواده
فرهنگ فارسی عمید
(اَ رَ)
فصیح تر. افصح. آن که بیان وی خوشتر باشد: و الصلاه و السلام علی سیدنا محمد افصح الخلق لساناً و اعربهم بیاناً. (دیباچۀ المزهر سیوطی)
لغت نامه دهخدا
(اَ رُ)
اسبان نژاد نجیب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اسبان و شتران جرد و ملس و اصیل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
نعت تفضیلی از ذرب.
لغت نامه دهخدا
تصویری از تسرب
تصویر تسرب
به سوراخ خزیدن، تراوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقرب
تصویر اقرب
نزدیکتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعرب
تصویر اعرب
فصیحتر، افصح، آنکه بیانش خوشتر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجرب
تصویر اجرب
پرخارش خارنده
فرهنگ لغت هوشیار
ویران در زبانزد) عرض (سنگی است که در آن ویرانی پدید آید وآن انداختن م و ن از مفاعلین است شکافته گوش آنست که میم اول و نون آخر (مفاعیلن) را بیندازند تا (فاعیل) بماند آنرا به (مفعول) تبدیل کنند و اسم این زحاف (خرب) است و اسم جزئی که عمل (خرب) در آن واقع شود (اخرب)
فرهنگ لغت هوشیار
نام درختی در جنگلهای ایران که چوب آنرا زغال کنند و برگش را برای پوشش بامها بکار برند و میوه اش برای تغذیه گاوها است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسری
تصویر اسری
جمع اسیر، بردگان حرکت در شب حرکت در شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسرع
تصویر اسرع
شتاب تر، تند تر، زودتر، تیزتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسراب
تصویر اسراب
روان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغرب
تصویر اغرب
غریبتر، عجیبتر، دورتر
فرهنگ لغت هوشیار
به شب پیمودن، شب گشت جمع اسیر اسیران بندیان بردگان گرفتاران. بشب راه رفتن در شب سیر کردن، به سر در آوردن، کسی را در شب، معراج محمدبن عبدالله ص یا حدیث اسرا. حدیث معراج، جمع اسیر، بندیان گرفتاران جمع اسیر اسیران بندیان بردگان گرفتاران، جمع اسیر اسیران بندیان بردگان گرفتاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسقب
تصویر اسقب
جمع سقب، شتران نوزاد نو اشتران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سارب
تصویر سارب
یکراه، یکرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جسرب
تصویر جسرب
دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسرع
تصویر اسرع
تندتر، زودتر، تندرو تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغرب
تصویر اغرب
((اَ رَ))
شگفت تر، غریب تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسری
تصویر اسری
((اَ را))
جمع اسیر، بردگان، اسیران
فرهنگ فارسی معین
((اَ رَ))
در علم عروض آن است که میم اول و نون آخر «مفاعیلن» را بیندازند تا «فاعیل» بماند، آن را به «مفعول» تبدیل کنند و اسم این زحاف «خرب» است و اسم جزیی که عمل «خرب» در آن واقع شود «اخرب»
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقرب
تصویر اقرب
((اَ رَ))
نزدیکتر
فرهنگ فارسی معین