جدول جو
جدول جو

معنی اسداس - جستجوی لغت در جدول جو

اسداس(اَ)
جمع واژۀ سدس، زره محکم، جماعت. دودمان. قبیله: الحمد ﷲ الذی اختار محمداً صلی اﷲ علیه و آله و سلم من خیر اسره. (تاریخ بیهقی ص 298) ، گروه مردم از خویش و اقارب، نزدیکان مرداز قوم وی. خویشاوندان. ج، اسر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
اسداس(نَ)
صاحب شتران سدس شدن.
لغت نامه دهخدا
اسداس
جمع سدس
اسداس در اخماس زدن: شش در پنج زدن، قمار کردن، حیله کردن
تصویری از اسداس
تصویر اسداس
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسپاس
تصویر اسپاس
سپاس، حمد، ثنا، درود، ستایش، شکر، لطف، شفقت، منت،
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ لدیس بمعنی فربه یا شتر مادۀ بسیارگوشت. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به لدیس شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ سدن، بمعنی پرده یا پردۀ بارگیر. (منتهی الارب). کجاوه پوش، اسیر کردن. (تاج المصادر بیهقی). برده کردن: و انزل الذین ظاهروهم من اهل الکتاب من صیاصیهم و قذف فی قلوبهم الرعب فریقاً تقتلون و تأسرون فریقاً. (قرآن 26/33) ، زندانی کردن. (دزی ج 1 ص 21) ، آفریدن. (تاج المصادر بیهقی). خلقت، نیک آفریدن، پالان بدوال بستن. (تاج المصادر بیهقی) ، به احتباس بول مبتلا شدن، بندگی. (دزی ج 1 ص 21)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ سدم، بمعنی گشن غالب شهوت تیزشده در گشنی، یا گشن که او را در میان شتران گذارند پس آن بانگ کند در میان آنها و شترمادگان آزمند فحل شوند، آن گشن را از میان آنها برآرند و این از جهت بد داشتن نسل اوست یا گشن بسته دهن یا بازداشته شده از گشنی بهر وجه که باشد. (منتهی الارب) ، تریهای شب
لغت نامه دهخدا
(هََ خوا / خا)
فروهشتن موی و جامه. (منتهی الارب). فروهشتن موی و پرده و مانند آن. فروگذاشتن، تندروتر. شتاب روتر: اسرع الظباء ظبی الحلب. (مجمع الامثال میدانی در ذیل اخبث)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ سدل و سدل. پرده ها. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(هََمْ پَ رَ)
خوابیدن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ سدغ
لغت نامه دهخدا
صواب طلب کردن. سداد خواستن. طلب کردن صواب را. (منتهی الارب). صواب خواستن. (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
ابن کنعان. مؤلف مجمل التواریخ و القصص گوید: حناور از بعد اس پاس بن کنعان (ملک) کنعان مستولی (شد) - انتهی. و ظاهراً کلمه مصحف یایین ناقش بن کنعان است و از مدت پادشاهی وی که با قول حمزه و طبری مطابق است نیز این حدس تأیید میشود. رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 141 متن و حاشیه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ سدّ.
لغت نامه دهخدا
(می وَ / وِ فُ)
احسان کردن. (تاج المصادر بیهقی). احسان. (زوزنی). نیکوئی کردن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
یکی از مترجمین کتاب الفلاحه الرومیه تألیف الحکیم قسطوس بن اسکور اسکینه (کذا) بعربی. (کشف الظنون چ 1 استانبول ج 2 ص 293)
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ / رِ)
اسلاس نخله، رفتن بیخ شاخ خرمابن: اسلست النخله. (منتهی الارب). و در تاج العروس آمده است: و سلست النخله کفرح، ذهب کربها. عن ابن عباد، کاسلست فهی سلاس. هکذا فی سائر النسخ و فی العباب و الذی فی التکمله واللسان فهی مسلس فیها و فی الناقه و الذی یظهر بعد التأمل ان النخله سلس اذا تناثر منها البسر و مسلاس اذا کانت من عادتها ذلک و قد مرت لها نظائر فی مواضع متعدده.
لغت نامه دهخدا
(اَ سَلْ لا)
تاریکی. (دزی ج 1 ص 23)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گیاه رویانیدن زمین. (منتهی الارب). رویانیدن زمین اندکی از گیاه را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
جمع واژۀ اسد، بمعنی شیر نر. (منتهی الارب) ، رسن، قوت، پیوندها: نحن خلقناهم و شددنا اسرهم. (قرآن 28/76) ، ایشان را آفریدیم و بستیم و قوت دادیم پیوندهای ایشان را. یا مراد از آن دو رودۀ بول و غایط است
لغت نامه دهخدا
(اَ)
یا اسناش یا اشناس. در نسخۀ خطی تاریخ سیستان متعلق به مرحوم بهار یک جا اسناش و جای دیگر اشناس، در وفیات الاعیان ابن خلکان (چ مصر ج 2 ص 479) اشناس و گردیزی (زین الاخبار چ برلن ص 19) هم با سین مهمله ضبط کرده. ابن خلکان از قول سلامی که تاریخ ولات خراسان را جمع کرده آرد که: اسماعیل بن احمد، عمرو لیث را بگرفت و او را بسمرقند فرستاد. در این وقت از طرف معتضد، عبدالله بن الفتح با عهد خراسان و تاج و لواء و خلعتها نزد اسماعیل آمد و اشناس با وی بود برای بردن عمرو لیث به بغداد، و اسماعیل عمرو را به وی تسلیم کرد و اشناس او را ببغداد برد و این در سنۀ ثمان و ثمانین و مأتین (288 هجری قمری) بود. و باز ابن خلکان در ذیل این روایت از قول ابن ابی طاهر آورده است که وقتی اسماعیل عمرو را به فرستادگان خلیفه سپرد، او را مقید کردند و یکی از اصحاب اسماعیل با تیغ کشیده، پهلوی عمرو براه افتاد و او را گفت که هرگاه برای خلاص تو حرکتی از کسی مشاهده شود گردنت را بزنیم و سرت را بسوی آنان اندازیم و بدین سبب کسی جنبش نکرد تا عمرو وارد نهروان شد... (ص 480). و در زین الاخبار هم خبر آمدن عبدالله بن الفتح و اسناس بسمرقند و آوردن عهد و لوا و بردن عمرو را مطابق روایت فوق ضبط کرده اند. (ص 19). و روایات فوق خاصه روایت ابن ابی طاهر که ابن خلکان نقل کرده است با خبر کتاب تاریخ سیستان و مواضعۀ اسماعیل با عمرو و بیانات اشناس با عمرو لیث منافات دارد، چه اشناس که یکی از معاریف خدّام درگاه خلافت است و به بردن عمرو لیث از نزد خلیفه مأمور شده مشکل است که زیر بار مواضعۀ اسماعیل و عمرو در استخلاص وی و فرار از بین راه برود، تا چه رسد که خود اشناس هم با این مواضعه بصورت همراه باشد. (تاریخ سیستان ص 261 ح). مؤلف تاریخ سیستان (صص 260-261) آرد: ’... نامۀ معتضد آمد نزدیک اسماعیل بن احمد که عمرو را بفرست. او را چاره نبود از فرمان نگاه داشتن و فرستادن عمرو، و عمرو را گفت مرا نبایست که تو بر دست من گرفته شوی، و چون گرفته شدی نبایست کانجا فرستم، و نخواهم که زوال دولت شما بر دست من باشد، اکنون فرمان او نگاه دارم و ترا بر راه سیستان بفرستم با سی سوار، جهد کن تا کسی بیاید و ترا بستاند، تا مرا عذرباشد و تا زیان ندارد. پس او را بر دست اسناش خادم بفرستاد و بیامد سی روز به نه ببود و هیچکس اندر همه خراسان و سیستان نگفت که عمرو خود هست. آخر اشناس خادم گفت ای امیر، در همه عالم کسی ترا خواستار نیست ؟ گفت ای استاد، من بر سر پادشاهان چون استاد بودم بر سر کودکان، چون کودکان از دست استاد رها یابند، کی خواهند که باز آنجا باید نشست، پس او را ببغداد برد...’. و رجوع به رودکی تألیف نفیسی ج 1 ص 312 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ اَ)
کلمه ایست که گوسپندان را بدان زجر کنند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
موضعی قرب اوزکند که اکثر مردم آنجا بدست سپاهیان جوجی کشته شدند. (حبیب السیر جزو 1 از ج 3 ص 10)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شاعر لاطینی، مولد ناپل. وی مؤلف ’تبائید’ و ’سیلوها’ است. سبک اودقیق و روشن ولی غالباً مصنوع است. (40- 96 میلادی) ، سیخ که در تون حمام و تنور نانوائی بکار برند، کفچۀ آتشدان، بیلچه. مقحاه. مسحاه. مجرفه. خاک انداز. خیسه. چمچه. کمچه
ژان سروه. کیمیاوی بلژیکی، مولد لوون. وی را با دوما درباره گاز کربنیک و اوزان آتمی تحقیقات و تتبعاتیست. (1813- 1891 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
قیاس.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بی ترس و شجاع و زیرک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جمع سدل، پرده ها،، جمع سدل، سینه ریزها گردن بندها هشتن گیسو، هشتن دامن، به فراموشی سپردن فروهشتن فرو گذاشتن آویختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپاس
تصویر اسپاس
صورتی از سپاس، حمد وثنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکداس
تصویر اکداس
جمع کدس، خرمن ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسداء
تصویر اسداء
فرو گذاشتن، به دلخواه رسیدن، نیکویی وبخشش، سخن بافی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسداد
تصویر اسداد
راستگری واداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
شامه هشتن (شامه مقنعه (هشته فرو گذاشته رها کرده آویخته، تیرگی چشم، چراغ فرا گرفتن، پرده بر گرفتن، خوابیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپاس
تصویر اسپاس
((اِ))
ستایش، شکر، سپاس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اس اس
تصویر اس اس
((اِ. اِ))
مخفف شوتز اشتانل، عنوان سازمان مخوف هیتلری. پس از پایان جنگ جهانی دوم دادگاه نورنبرگ این سازمان را سازمانی جنایت کار خواند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسدال
تصویر اسدال
((اِ))
فروهشتن، فروگذاشتن، آویختن (پرده)
فرهنگ فارسی معین