معنی اسداس - فرهنگ فارسی معین
معنی اسداس
- اسداس
- جمع سدس
اسداس در اخماس زدن: شش در پنج زدن، قمار کردن، حیله کردن
تصویر اسداس
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با اسداس
اسداس
- اسداس
- جَمعِ واژۀ سُدس، زره محکم، جماعت. دودمان. قبیله: الحمد ﷲ الذی اختار محمداً صلی اﷲ علیه و آله و سلم من خیر اسره. (تاریخ بیهقی ص 298) ، گروه مردم از خویش و اقارب، نزدیکان مرداز قوم وی. خویشاوندان. ج، اُسَر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
اسدال
- اسدال
- جمع سدل، پرده ها،، جمع سدل، سینه ریزها گردن بندها هشتن گیسو، هشتن دامن، به فراموشی سپردن فروهشتن فرو گذاشتن آویختن
فرهنگ لغت هوشیار
اسداف
- اسداف
- شامه هشتن (شامه مقنعه (هشته فرو گذاشته رها کرده آویخته، تیرگی چشم، چراغ فرا گرفتن، پرده بر گرفتن، خوابیدن
فرهنگ لغت هوشیار
اسداء
- اسداء
- فرو گذاشتن، به دلخواه رسیدن، نیکویی وبخشش، سخن بافی
فرهنگ لغت هوشیار