جدول جو
جدول جو

معنی اسحیه - جستجوی لغت در جدول جو

اسحیه
(اُ حی یَ)
هر پوست که بر گوشت پارۀ روی استخوان باشد. (از منتهی الارب). الاسحیه، کل قشره علی مضائغ اللحم من الجلد. (قاموس). واحد آن نیامده یا واحد آن سحایه است
لغت نامه دهخدا
اسحیه
(اَ یَ)
جمع واژۀ سحا و سحایه. مهرهای نامه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اضحیه
تصویر اضحیه
گوسفندی که در روز عید قربان ذبح می شود، گوسفند قربانی
فرهنگ فارسی عمید
(اِ / اُ یَ / یِ)
شاعر کلمه راکه مرادف اضحاه است به معنی دوم کلمه که روز عید نحر یا عید گوسپندکشان است بکار برده است:
تا لاله و نسرین بود تا زهره و پروین بود
تا جشن فروردین بود تا عیدهای اضحیه.
(منسوب به منوچهری)
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
مهر کردن نامه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ لی یَ)
منسوب به اسله. رجوع به اسله شود.
- حروف اسلیه، زاء و سین و صاد است
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
موضعی است به یمن که در حدیث ردّه ذکر آن آمده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ حسوه، یاری دادن کسی را در بریدن و گردآوردن حشیش، احشاش کلأ، بالیدن کلأ آن قدر که آن را بریدن نتوانند، احشاش مراءه، خشک شدن بچه در شکم او. (تاج المصادر) (منتهی الارب) ، احش ّ الشحم الناقه، باریک ساق گردانید پیه ناقه را، احششته عن حاجته، بازداشتم او را از حاجت وی به اعجال. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ سری ّ. جویهای خرد که جانب خرمابنان رود
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ سقاء. (دهار). جمع واژۀ سقاء، بمعنی مشک شیر و آب. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ سداه. تارهای جامه.
لغت نامه دهخدا
(اُ حی یَ)
جای بیضه نهادن و چوزه برآوردن شترمرغ. ادحی. ادحوّه، قبیله ایست
لغت نامه دهخدا
(اِ حی یَ / اُ حی یَ)
گوسپندی که قربانی کنند. ج، اضاحی. (از اقرب الموارد). آنچه قربان کنند. (السامی فی الاسامی) (مهذب الاسماء). گوسپند که در چاشت یا در روز عید اضحی ذبح کنند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آنچه بقربان کنند. گوسفند قربانی. اضحاه. (اقرب الموارد). رجوع به اضحاه و اضاحی شود.
لغت نامه دهخدا
(اِ یَ)
شب روشن. (از اقرب الموارد). اضحیانه. رجوع به اضحیانه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ رحی و رحاء. سنگهای آسیا، ارزان گردانیدن. (منتهی الارب). ارزان کردن. (تاج المصادر بیهقی). ارخاس. فراخ و ارزان کردن نرخ. (زوزنی) ، ارزان خریدن. (منتهی الارب) ، ارزان یافتن، ارزان شمردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ بی یَ)
باطلاق ابوکلام
لغت نامه دهخدا
(یَ)
باران سخت که پوست از روی زمین ببرد. (مهذب الاسماء). باران سخت که زمین را رندد، سیل که همه زمین رابکاود و همه چیز را برد. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اضحیه
تصویر اضحیه
گوسپند کرپانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساحیه
تصویر ساحیه
تندابه، باران سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسمیه
تصویر اسمیه
زاب چگونگی نام، نامگرایی از نهاده های فرزانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسقیه
تصویر اسقیه
جمع سقا، آبدهان، مشک ها، شیر آب ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجحیه
تصویر اجحیه
برد چیستان
فرهنگ لغت هوشیار