جدول جو
جدول جو

معنی اسحلان - جستجوی لغت در جدول جو

اسحلان
(اُ حُ)
شاب ﱡ اسحلان، جوان درازبالا یا جوان فروهشته و تنک موی یا جای جای سترده سر. (منتهی الارب) ، ناخشنود کردن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اردلان
تصویر اردلان
(پسرانه)
مرکب از ارد (درستی و راستی و پارسائی) + لان (مزید موخر)، نام طایفه ای از ایلات کرد ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارسلان
تصویر ارسلان
(پسرانه)
مرد افکن، شکست ناپذیر، شیر، دلیر، شجاع، نام پادشاه سلجوقی، نام پسر مسعود غزنوی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از استلانت
تصویر استلانت
نرم کردن، کوبیدن چیزی، رام کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارسلان
تصویر ارسلان
حیوان شیر، کنایه از شجاع، برای مثال آنچه منصب می کند با جاهلان / از فضیحت کی کند صد ارسلان (مولوی - ۵۷۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استحلاف
تصویر استحلاف
سوگند دادن، قسم دادن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
قصبه ایست در کنت نشین است میث، کنار نهر بونیه، در دوازده هزارگزی مغرب دروکده. کاخی بسیار زیبا داردو وقتی شهر مهمی بوده است. (از قاموس الاعلام ترکی) ، مرد برص زده. (منتهی الارب). پیس. (مهذب الاسماء). ج، سلع
لغت نامه دهخدا
(اِ حِ نی ی)
رجل اسحلانی اللحیه، مرد درازریش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بارون د. یکی از شرقشناسان فرانسه. متوفی بسال 1878م. وی مقدمۀ ابن خلدون را بزبان فرانسه ترجمه و در سنۀ 1863 انتشار داد. و همچنین دیوان امروءالقیس را بعد از ترجمه با متن عربی آن یکجا بطبع رسانید. و هم تقویم البلدان ابوالفدا را ترجمه کرد. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ)
شاب مسحلان، جوان دراز بالا یاجوان فروهشتۀ تنک موی جای جای سترده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مسحلانی. و رجوع به مسحلانی شود
لغت نامه دهخدا
(اُ حُ)
گیاهی است که قرون دارد مانند لوبیا و آن را نخورند و نچرانند بلکه در تدابیر عرق النسا بکار برند. (منتهی الارب). رجوع به اسحفاق شود
لغت نامه دهخدا
(اِ حِ نی یَ)
امراءه اسحلانیه،زن به شگفت آرندۀ درازبالای نیکوصورت. (منتهی الارب) ، بگریانیدن. (تاج المصادر بیهقی). گریان کردن چشم. (زوزنی) : اسخن اﷲ عینه، بگریاناد خدا چشمهای ویرا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ حُ)
نیکوصورت درازبالا.
لغت نامه دهخدا
(اِ حِ)
سیاه از هر چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ حِ)
نام کوهی است. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(اُ حُ)
درختی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ حَ)
تثنیۀ مسحل (در حالت رفعی). دو مسحل. دو کنار ریش یا دو طرف پایین عذار تا مقدم ریش. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، دو حلقۀ دو طرف دهانۀ لگام. (از منتهی الارب). رجوع به مسحل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از استوان
تصویر استوان
استوار محکم متین، معتمد امین، مضبوط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحلا
تصویر استحلا
شیرین شمردن، شیرین خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحلاب
تصویر استحلاب
دوشیدن خواستن پر شیری
فرهنگ لغت هوشیار
سوگند خواستن سوگند خواهی سوگند خواستن طلبیدن قسم سوگند دادن، سوگند دادن
فرهنگ لغت هوشیار
رواخواست بحلی خواستن حلال کردن طلبیدن، حلال ساختن حلال شمردن، حلال ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحسان
تصویر استحسان
ستودن، خوب جلوه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
پاک کردن کاسه به انگشت ته چیزی را بالا آوردن آب کاسه را بانگشت پاک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استلاب
تصویر استلاب
ربودن به بر یک زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استلال
تصویر استلال
تیغ کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
گردن نهادن، رامش خواستن زره خواستن، از ناکسان زن خواستن بساویدن بر ماسیدن (لمس کردن از راه دست کشیدن)، در بر گرفتن، آشتی کردن لمس کردن بسودن دست کشیدن بچیزی. یا استلام حجر. بسودن سنگ (بلب یا دست) سنگ را لمس کردن، بوسه دادن، در بر گرفتن، صلح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استلانت
تصویر استلانت
نرم شمردن نرم یافتن، نرم گردانیدن، نرم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استمان
تصویر استمان
زنهار خواهی، پناه خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسحالء
تصویر اسحالء
جمع سحل، جامه های یک تاه یک تا بافته ها
فرهنگ لغت هوشیار
پایین ترین پایین ترین، هفتمین طبقه دوزخ که زیر همه طبقات است اسفل سافلین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استکان
تصویر استکان
ظرفی که در آن چای میاشامند، پیاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارطلان
تصویر ارطلان
لاتینی گشته توکا از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی درنده شیر شیر، دلیر، یکی از ویژه نام های ترکی است شیر درنده، شیر، مجازاًمرد شجاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استنان
تصویر استنان
برجستن اسپ توسنی کردن، نمایانی و ناپدیدی کتیر
فرهنگ لغت هوشیار