جدول جو
جدول جو

معنی استیقاع - جستجوی لغت در جدول جو

استیقاع(مِ اَ)
چشم داشتن بوقوع چیزی. (منتهی الارب). انتظار. (زوزنی). چشم داشت چیزی را.
لغت نامه دهخدا
استیقاع
چشم داشتن، چشم به راه بودن
تصویری از استیقاع
تصویر استیقاع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مِاَ)
ایستادن خواستن. (منتهی الارب). واایستیدن خواستن. (تاج المصادر بیهقی). استادن کسی خواستن.
لغت نامه دهخدا
(مِ فَ)
فرودآمدن در غدیر و غسل کردن مانند کسی که خنک شدن خواهد. (از منتهی الارب). استنقع فی الغدیر، اذا نزل فیه و اغتسل کأنه ثبت فیه لیتبرّد. (تاج العروس).
لغت نامه دهخدا
(مَهْ پَ رَ)
بار از سر کسی ستدن، مادر فرزند کردن کنیزک را. ام ّ ولد کردن، محبت کردن با کنیزک تا از وی فرزند آید. (تاج المصادر بیهقی). ولادت خواستن. (غیاث). با کنیزک آرمیدن برای فرزند شدن. صحبت کردن با کنیزک تا از او فرزند باشد. (زوزنی). طلب الولد من الامه. (تعریفات جرجانی) ، (اصطلاح فقه) الاستیلاد در لغت مطلقاً به معنی طلب فرزند و شرعاً قرار دادن کنیزیست بنام مادر کودک (ام ّ ولد) و این عمل به دو شی ٔ صورت پذیرد: یکی دعوی کودک، مادر بودن کنیز را نسبت بخود، دیگر مالک بودن پدر مر کنیز را، یعنی کنیز، زرخرید پدر کودک باشد. کذا فی جامع الرموز فی فصل التدبیر. (کشاف اصطلاحات الفنون). در اثر نزدیکی مولی با امۀ خود ولدی بوجود آمدن اگرچه علقه باشد. استیلاد موجب آن است که اختیارات مولی نسبت بمستولده محدود شود و جز در موارد مخصوص نتواند او را بغیر منتقل کند مگر اینکه انتقال سبب تسریع در آزادی او گردد. منظور از تحدید اختیارات آن است که مستولده پس از مرگ مولی از سهم الارث ولد خود آزاد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مغاک شدن جای. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ اَ)
بیدار بودن. بیداری.
لغت نامه دهخدا
(مِ اَ کَ)
استیقان چیزی یا بچیزی، بتحقیق دانستن آنرا. بی گمان شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بی گمان دانستن. بیقین دانستن. بیقین داشتن. بیقین کردن. یقین.
لغت نامه دهخدا
(مِ اَ)
بندگی و فرمانبرداری کردن. (منتهی الارب). طاعت داشتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مُ پَ)
سخت شدن معده. (تاج المصادر بیهقی). سخت شدن معده و یبوست آوردن. سخت شدن طبیعت. یقال: استوکعت معدته.
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ / رِ)
استئماع. امع گردیدن: تأمع الرجل و استأمع، صار امعه. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
کم کردن خواستن از کسی: استوضع منه. (منتهی الارب) ، بیدار شدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، هشیار بودن، بانگ کردن پای برنجن و جز آن از پیرایه
لغت نامه دهخدا
(مو نَ / نِ)
سخت شدن. (تاج المصادر بیهقی). سخت شدن ستم.
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِفُ)
آب کشیدن. نزح، بر صواب بودن در حجت
لغت نامه دهخدا
(مَ / مُ)
فراخ شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). فراخ گردیدن.
لغت نامه دهخدا
(مَ اَ)
فا دل دادن خواستن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). دل دادن خواستن.
لغت نامه دهخدا
(مَ فِ رَ / رِ)
نگاه داشتن خواستن ودیعه را. و فی الحدیث: من استودع ودیعه فهلک فلاضمان علیه ای بلا تعدّ منه. (منتهی الارب). نگاهداشت ودیعت خواستن. امانت داشتن خواستن.
لغت نامه دهخدا
(لَ کَ کَ / کِ)
استرقاع ثوب، درپی خواه شدن جامه. (منتهی الارب). محتاج وصله شدن جامه. بپاره آمدن جامه. (تاج المصادر بیهقی). بوژنگ آمدن جامه. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
برگردیدن رنگ. تغیر لون. یقال: استقعلونه (مجهولاً) ، وقتی که تغییر کند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مو نَ / نِ فُ)
آتش افروختن. (منتهی الارب). ایقاد. (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
پا در میانی خواستن، میانجگری پایمرد خواستن خواهشگر جستن بخواهش بر انگیختن شفاعت خواستن طلب شفاعت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
آب خواستن، باران خواستن، خشکامار: از بیماریهایست که بیمار از تشنگی نمی رهد (لغت فرس) باران خواستن، آب خواستن، نام مرضی که بیمار آب بسیار خواهد حبن. یا استسقاء بطن. مرضی که موجب شود آب در انساج شکم جمع شود استسقاء بطنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرقاق
تصویر استرقاق
تنک شدن، بنده خواستن، به بندگی گرفتن بنده گرفتن بنده شمردن
فرهنگ لغت هوشیار
فرو رفتن در چاه، فریاد زدن، گشتن آب: دگرگونی آب، سیراب کردن، شستن شست و شو، ایستادن آب گرد آمدن آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیساع
تصویر استیساع
فراخ گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیطاع
تصویر استیطاع
سر به زیر خواهی سرافکنده خواهی، کوفته یافتن درمانده یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیقاح
تصویر استیقاح
شوخی زشت، شوخی زشت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیقاد
تصویر استیقاد
آتش افروختن، افروخته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیقاط
تصویر استیقاط
مغاکیدن مغاک شدن گود شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیقاظ
تصویر استیقاظ
هوشیاری
فرهنگ لغت هوشیار
بی گمانی به درستی دانستن، آورخواهی، آور کردن (آور یقین) بیقین دانستن بتحقیق دانستن چیزی را بی گمان شدن بی گمان دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیقاه
تصویر استیقاه
بندگی کردن، فرمان بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرقاء
تصویر استرقاء
افسون خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیقاظ
تصویر استیقاظ
((اِ))
بیدار بودن. هوشیار شدن، بیداری، هوشیاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استیقان
تصویر استیقان
((اِ))
به یقین دانستن، بی گمان شدن
فرهنگ فارسی معین