جدول جو
جدول جو

معنی استیزاء - جستجوی لغت در جدول جو

استیزاء(مَ قَ بَ خوا / خا)
برآمدن، چنانکه بر کوه. بلند شدن، سپرده و کوفته یافتن: استوطاء الموضع، کوفته و سپردۀ زیر پا یافت آن موضع را. و یقال:استوطأت المرکب، ای وجدته وطیئاً. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ زِ شِ)
آتش برآوردن خواستن از آتش زنه. آتش از آتش زنه بیرون کردن خواستن. آتش از آتش زنه بیرون آوردن خواستن. یقال: فلان استوری زنادالضلاله، ای یطلب الایراء منها. (منتهی الارب) ، بپاشنه زدن اسب را تا تیز رود. بپاشنه اسب را بر رفتن داشتن. ستور را بپاشنه برفتن داشتن. (زوزنی) ، خواندن، جنبانیدن هر چیزی را
لغت نامه دهخدا
(سِ)
وصیت پذیرفتن. اندرز پذیرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(مُ)
تک خواستن از اشتر و ما اشبهه. (تاج المصادر بیهقی). برآوردن همه تک اسب. همه تک اسب را برآوردن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(مَ جِ خوا / خا)
استئساء. یاری خواستن. با کسی گفتن که با من مواسا کن. (تاج المصادر بیهقی). یاری طلبیدن، دشوار شمردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ پَ)
استئزاق. تنگ آمدن مکان بر کسی: استؤزق علی فلان (مجهولاً) ، تنگ شد جای بر فلان
لغت نامه دهخدا
(مَ اَ)
فا دل دادن خواستن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). دل دادن خواستن.
لغت نامه دهخدا
(مَ گَ نَ / نِ)
وزارت خواستن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (زوزنی). فاوزارت کردن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ / لِ کَ بَ)
خبر جستن. خبر خواستن. یقال: استوخ لنا بنی فلان ما خبرهم، ای استخبرهم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
از بن برکندن تنه درخت. (منتهی الارب). از بیخ برکندن. ریشه کن کردن
لغت نامه دهخدا
(مُ فِ / فَ)
جنبانیدن. (منتهی الارب) : استوحاه، حرکه. (قطر المحیط).
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ فِ / فَ)
استئتاء. کند یافتن کسی را و او را بشتاب خواندن. درنگی شمردن. (تاج المصادر بیهقی) ، مال بستدن بمصادره. (تاج المصادر بیهقی). گرفتن مال از کسی، استودی فلان ٌ بحقی،گروید حق ّ مرا، ای اقرّ به و عرفه. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَ / زِ یَ دَ / دِ)
گران و ناگوار شدن طعام.
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ تَ)
رسوا شدن
لغت نامه دهخدا
(لَ خوا / خا)
حقیر شمردن کس را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ / مَ عَقَ / قِ تَ)
اندوهگن شدن. (تاج المصادر بیهقی). اندوهگین گردیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مُو کِ)
نرم شمردن. (تاج المصادر بیهقی) ، واداشتن خواستن. (تاج المصادر بیهقی). بازداشتن ستور خواستن، طلب وقوف کردن، طلب سکون کردن
لغت نامه دهخدا
تمام فراگرفتن. تمام فروگرفتن. (غیاث). تمام گرفتن. (منتهی الارب). تمام فاستدن. (تاج المصادر بیهقی). تمام فارسیدن. (زوزنی) : وقت استیفای جرایات و رسوم بر مئین و الوف فزون باشند. (جهانگشای جوینی).
- استیفاء حق یا مال خود از کسی، گرفتن تمام مال یا حق خویش از او. تمام گرفتن حق. (غیاث).
لغت نامه دهخدا
(مُ)
استیلا. دست یافتن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (تفلیسی). غالب آمدن. غالب شدن. (غیاث). غلبه. تمام دست یافتن بر چیزی. (منتهی الارب). زبردست شدن بر. زبردستی. چیرگی. چیره شدن بر. برتری. استحواذ: و ما شش تن ماندیم مهتران در سخن آمدند و زمانی نومیدی نمودند از امیر و از استیلای این دو سیاه. (تاریخ بیهقی ص 220). بناء کارها بقوت ذات و استیلاء اعوان نیست. (کلیله و دمنه). خردمندان در حال قوت او و استیلا... از جنگ عزلت گرفته اند. (کلیله و دمنه). عاجزتر ملوک آنست که... چون... خصم استیلا یافت نزدیکان خود را متهم گرداند. (کلیله و دمنه). هرکه درگاه ملوک لازم گیرد... وحرص فریبنده را عقل رهنمای استیلا ندهد... هرآینه مراد خویش او را استقبال واجب بیند. (کلیله و دمنه).
تا نمیرم من تو این پیدا مکن
دعوی شاهی و استیلا مکن.
مولوی.
- استیلا پیدا کردن، تسلط یافتن. مالک شدن. تملک حاصل کردن. مستولی شدن.
- استیلا یافتن، ظفر یافتن. فایق شدن. چیره شدن.
لغت نامه دهخدا
(مِهْرْ وَ)
استئماء. پرستار گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). بکنیزکی گرفتن. برده و یسیر خریدن. کنیزک گرفتن. کنیزک خریدن. (زوزنی) ، بی خود و بی خرد گردیدن. بی خرد گشتن آدمی، بیقین دانستن امری را. (از منتهی الارب) ، ترسیدن خر، عوض گرفتن. استبدال. عوض کردن
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ / رِ)
استئناء. چشم داشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). انتظار کردن. انتظار کشیدن کسی را.
لغت نامه دهخدا
(مِمامْ پَ)
رحمت کردن خواستن. (تاج المصادر بیهقی) ، اسحیه نزد کسی بسیار شدن. بسیار شدن اسحیه نزد کسی. (منتهی الارب). خداوند سحاء بسیار شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ پَ / پِ)
خندستانی. (مجمل اللغه). خندستانی کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). بر کسی خندیدن. تمسخر کردن. (غیاث). جمز. ریشخند کردن. ریشخند. تهکم. طنز. فسوس. افسوس. فسوس کردن. (منتهی الارب). فسوس داشتن. دست انداختن. سخریه. سخریه کردن. فسوسیدن: انما نحن مستهزؤن. (قرآن 14/2) ، ما فسوس میداشتیم. (تفسیر ابوالفتوح رازی) ، ما بمحمد و قوم او فسوس می کردیم. (تفسیر ابوالفتوح رازی).
لغت نامه دهخدا
(مِ زْ / زِ)
بسیارپیه شدن از فربهی. فربه شدن اشتر. (تاج المصادر بیهقی). پیه ناک گردیدن ناقه.
لغت نامه دهخدا
تصویری از استیکاء
تصویر استیکاء
پیه ناکی، شاش بندی شاش بند شدن، پرشدن مشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیباء
تصویر استیباء
بیمناک یافتن، ناگوارا گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیغاء
تصویر استیغاء
همه را بر رسیدن همه رسی، همه را باز ستدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیساء
تصویر استیساء
یاری خواستن، یاری طلبیدن، با کسی گفتنکه با من مواصا کن
فرهنگ لغت هوشیار
دستور گماردن دستور گرداندن، به دستوری پرداختن ویچیری (وزیری)، گرد کردن و بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحصاء
تصویر استحصاء
شمار خواست آمار خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استهزاء
تصویر استهزاء
ریشخند افسونگری دست انداختن افسوس کردن ریشخند نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استهزاء
تصویر استهزاء
((اِ تِ))
بر کسی خندیدن، مسخره نمودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استیفاء
تصویر استیفاء
((اِ))
تمام فراگرفتن، طلب تمام حق را کردن، شغل و وظیفه مستوفی، تصفیه حساب مالیات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استهزاء
تصویر استهزاء
ریشخند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از استیلاء
تصویر استیلاء
چیرگی
فرهنگ واژه فارسی سره