جدول جو
جدول جو

معنی استورقه - جستجوی لغت در جدول جو

استورقه
(اَ قَ)
یکی از شهرهای اشتوریش و اساساً شهریست رومی و از قدیم آبادان و مرکز ناحیۀ جنوبی اشتوریش بود. عرب چون بر آنجا دست یافت حصارهای شهر را منهدم کرد. و شاید این استورقه همان است که یاقوت آنرا استوریس نامیده و گوید: حصنی است از اعمال وادی الحجاره در اندلس و محمد بن عبدالرحمن بن الحکم بن هشام الاموی آن را احداث کرده است و آنرا در نحرالعدو آبادان ساخت و همواره سورهای استورقه برپا بود و حکومت از نظر خدمت بتاریخ آن را محافظت میکرد و در پیرامون استورقه کوههایی است که گروهی از مردم که ایشان را مغاراتوس نامنددر آنجا سکنی دارند و گمان برده اند آنان قدیم ترین سلالۀ قوم ایبری باشند و ایشان اهل جدّ و نشاط و فلاحت و صنایع و نیز در محافظت عادات قدیمۀ خود بسیار کوشا بودند و جز با قوم خویش ازدواج نمی کردند. (الحلل السندسیه ج 2 صص 58- 59). و رجوع به استوریس شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استکراه
تصویر استکراه
کراهت داشتن، ناپسند دانستن، ناخوش پنداشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استورژن
تصویر استورژن
ماهی خاویار، در علم زیست شناسی هر یک از ماهی های خوراکی غضروفی، شامل اوزن برون، تاس ماهی و فیل ماهی که تخم آن ها به صورت خاویار مصرف می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استوانه
تصویر استوانه
هر جسم ستون مانند که در دو سر آن دو دایرۀ موازی یکدیگر قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
(مَ دَدْ رَ)
افاقه. به شدن گرفتن بیمار. صحت روی کردن بیمار را، تنهائی خواستن، تنها برآوردن کسی را از میان یاران خود، تنها گذاشتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ چَ/ چِ)
این کلمه در بیتی از دیوان ناصرخسرو (چ تقوی ص 55) آمده است اما در چاپ جدید (مینوی -محقق ص 86) بجای آن ’دستارچه’ است. در صورت صحت ضبط، ظاهراً معنی دستورالعمل و دستور کاری دهد:
صندوقچۀعدل تو مانده ست به طرطوس
دستورچۀ جور تو در پیش و کنار است.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
بودن کوکب مباین شمس (در احکام نجوم). (مفاتیح العلوم)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِمَ)
نام دیگر آن قره صو. رودخانه ای است در روم ایلی از کوههای بالکان واقع در بلغارستان و طرف مغرب صوفیه سرچشمه گرفته در فاصله نزدیک به دو ساعت راه از شمال کوستندیل بعد از آنکه نهر بانیه بدان پیوندد بجانب جنوب جریان یافته به ولایت سالونیک داخل می شود و در داخل سنجاق سیروس مجدداً در استقامت سابق جریان می یابد و پس از گذشتن از بین قضاهای جمعه و ملنیک و پیوستن نهرهای بسیار بدان، استقامت خود را تغییر میدهد و بجانب جنوب شرقی رو می آورد و آنگاه در فاصله دوساعتی جنوب شهر سیروس به دریاچۀ تخیانوس ریخته میشود و پس از طی طول دریاچه ای (که قریب 25 هزار گز میباشد) بشکل دنبالۀ دراز و ممتد مسافت 7 هزار گز دیگر را طی می کند و به خلیج رندینه در بحرالجزائر ریخته میشود. در بحیرۀ مزبور این نهر با نهر آنکیسته متحد گشته دنبالۀ نیرومندی بوجود می آورد و این نهر دوّمی از جهت درامه جریان پیدا می کند. دیگر از شعب رود استرومه، نهر استرومیتزا که بزرگتر از شعب دیگر است و از جانب راست با وی اتّصال پیدا میکند و از طرف چپ هم دو نهر بستریچه و قورشونلی چای را با خود همراه میسازد و طول مجرای این رودخانه از 300 هزار گز تجاوز میکند و صحاری منلک ودربندروویل را سیراب می سازد. در فصل زمستان این نهرزورمند بنای طغیان میگذارد، چه در گرداگرد بحیرۀ تخیانوس و در صحاری سیروس واقعۀ در جوانب فوقانی خرابی و خسارت کلی تولید میکند و آب همه جا را فرامیگیرد. برای رفع این خسارات و جلوگیری از طغیان آب بیکی از امرای سیروس موسوم به طاهربک امتیاز داده بودند که این نهر را برای سیر سفائن آماده سازد و کلیّهً ازاین خسارتها جلوگیری بعمل آورد ولی او پیش از توفیق به این امر درگذشت. نام باستانی این رود خانه استریمون است و اسم کنونی آنهم از همین کلمه اتخاذ شده است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اِ چَ / چِ)
شرارۀ آتش. (شعوری). ستارچه
لغت نامه دهخدا
(اِ رُ وَ)
قصبۀ مرکز قضائیست در سنجاق کوریچه از ولایت مناستر آرناؤدستان، در ساحل جنوبی دریاچۀ اوخری، در 25 هزارگزی شمالی کوریجه، در محلی بسیار دلکش و نزه، دارای یک مسجد جامع، یک تکیه، و یک مکتب در قرب یکساعته راه در شمال غربی همین قصبه، قصبۀ دیگر موسوم به بوغرادچ است.
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ یَ)
قریه ای است بزرگ در قضای کولونیه از سنجاق کوریجۀ ولایت مناستر از آرناؤدستان
لغت نامه دهخدا
(خِ / خَ / خُ)
چشیدن.
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ دَ هََ دَ / دِ)
گول شمردن کسی را. (منتهی الارب) ، ملیح شمردن کسی را. (منتهی الارب) : ویس کلمه ایست که در محل رأفت و استملاح کودکان مستعمل شود. (منتهی الارب). کلمه تستعمل فی موضع رأفه و استملاح للصبی. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
اکراه. (زوزنی). ناخوش شمردن. کراهت داشتن. (منتهی الارب). کراهیّت داشتن چیزی. (تاج المصادر بیهقی). کراهیّت کردن. (غیاث).
لغت نامه دهخدا
تنگ کردن. تنگ کردن خواستن، فال سنگک خواستن از کاهن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فردریک چارلز. امیرالبحر انگلیسی. مولد چارلتن (1859- 1925 میلادی). وی، فن اسپی را در جزایر فالکلاند مغلوب کرد (1914) ، برادر وی، آلفرد، نقاش بلژیکی، مولد بروکسل (1828- 1906 میلادی). وی قسمت اعظم زندگانی خود را در فرانسه گذرانید و او در پرده های خود زنان پاریسی دورۀ امپراطوری دوم را تصویر کرده است
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شهری بولایت لاون اسپانیا، در مسافت 30میلی مغرب جنوب غربی لاون با راه آهن، واقع بر تلی که از سطح دریا 2440 قدم ارتفاع دارد و نهر ریوتویرنو آنرا مشروب می سازد و دارای مناظر بدیعه است و در آن قلعه ایست قدیمی و بعض آثار رومی در آنجا بجای مانده و باره ها و سورهای استوار آنرا احاطه کرده و آشکار است که آنها از عهد رومی بجای مانده اند و نزدیک آن دریاچۀ سنا برپا می باشد و ناپلئون اول این شهر را مرکز سپاهیان کرد و فرانسویان پس از کوشش بسیار بسال 1225 ه. ق. آن را تصرف کردند و اسپانیائیها بسال 1227 ه. ق. آن را بازپس ستدند. و این شهر در قدیم کرسی قوم استوریه بود و در قرون وسطی دارای اهمیت بسیاربود و اما اکنون سکنۀ آن نسبت بمساحت وی چندان نیست. (ضمیمۀ معجم البلدان). و رجوع به استورقه شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
حصنی از اعمال وادی الحجاره در اندلس و آنرا محمد بن عبدالرحمن بن الحکم بن هشام الاموی صاحب اندلس احداث کرد و در نحرالعدو بعمارت آن پرداخت. (معجم البلدان). مؤلف قاموس الاعلام ترکی گوید: این کلمه بلفظ آستوریا که نام خطه ایست در شمال اسپانیا شباهت دارد و نزد عرب خود این کلمه به اشتوریش معروف به وده، شاید اصلاً بنام قلعۀ اشتوریش خوانده میشده است. و رجوع به استوریاس شود
حصنی از ناحیۀوادی الحجاره به اندلس. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(اِ تُفْ لِ)
ژان نیکلا. ژنرالی از مردم وانده. مولد وی لونویل. در آنژه تیرباران کردند. (1751- 1796 میلادی) ، جامۀ بافته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ وَ رِ قَ)
دختر عبدالله بن حارث بن عویمربن نوفل انصاری. از زنان صحابی بودو در زمان عمر (خلیفۀ دوم) غلام و کنیزک او را کشتند. رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 289 شود
لغت نامه دهخدا
ناخوشایندی، بیگاری گرفتن، واداشتن ناخوش داشتن ناپسند شمردن، بجور و زور بکاری وا داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی شده استورک دیبای زرباف پرند ستبر و نام درختچه ای که در گرمسیرایران می روید استخرک دیبای ستبر استبرک، نام دو گونه درختچه از تیره کتوسها که در هند و مالزی و در جنوب ایران در نقاط گرمسیر و سواحل دریای عمان و خلیج فارس میرویند و از گیاهان کاچوئی ایران هستند. استخر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرده
تصویر استرده
تراشیده (موی)، پاک کرده، محو ساخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسطوره
تصویر اسطوره
قصه وحکایت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استاره
تصویر استاره
چادر پشه بند پرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استارچه
تصویر استارچه
شراره آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قابتورقه
تصویر قابتورقه
صندوقچه، کیسه ای که نامه ها را در آن نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استوانه
تصویر استوانه
جسمی است گرد، بن او وسر اودو دایره میباشد وبه یکدیگر موازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستشرقه
تصویر مستشرقه
مستشرقه در فارسی مونث مستشرق بنگرید به مستشرق مونث مستشرق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستغرقه
تصویر مستغرقه
مونث مستغرق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتوره
تصویر اشتوره
گیاه خاردار تلخی که شتر آنرا برغبت خورد خار شتری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استوانه
تصویر استوانه
((اُ تُ نِ))
ستون، جسمی که در دو سر آن دو دایره موازی یکدیگر باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استکراه
تصویر استکراه
((اِ تِ))
ناپسند داشتن، ناخواسته به کاری واداشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استوره
تصویر استوره
اسطوره
فرهنگ واژه فارسی سره
ستون، عماد، سیلندر
فرهنگ واژه مترادف متضاد