جدول جو
جدول جو

معنی استورغا - جستجوی لغت در جدول جو

استورغا(اَ)
شهری بولایت لاون اسپانیا، در مسافت 30میلی مغرب جنوب غربی لاون با راه آهن، واقع بر تلی که از سطح دریا 2440 قدم ارتفاع دارد و نهر ریوتویرنو آنرا مشروب می سازد و دارای مناظر بدیعه است و در آن قلعه ایست قدیمی و بعض آثار رومی در آنجا بجای مانده و باره ها و سورهای استوار آنرا احاطه کرده و آشکار است که آنها از عهد رومی بجای مانده اند و نزدیک آن دریاچۀ سنا برپا می باشد و ناپلئون اول این شهر را مرکز سپاهیان کرد و فرانسویان پس از کوشش بسیار بسال 1225 ه. ق. آن را تصرف کردند و اسپانیائیها بسال 1227 ه. ق. آن را بازپس ستدند. و این شهر در قدیم کرسی قوم استوریه بود و در قرون وسطی دارای اهمیت بسیاربود و اما اکنون سکنۀ آن نسبت بمساحت وی چندان نیست. (ضمیمۀ معجم البلدان). و رجوع به استورقه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استرخا
تصویر استرخا
سست شدن، سستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استبرا
تصویر استبرا
تخلیۀ کامل ادرار از مثانۀ مردان با فشردن مجرای آن، بازداشتن حیوان حلال گوشت از خوردن چیزهای نجس، برائت خواستن از وام یا عیب و تهمت، طلب برائت کردن، خودداری از نزدیکی با زن به منظور سپری شدن مدت حیض
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استفراغ
تصویر استفراغ
بالا آوردن غذای خورده شده از معده، قی کردن، غذای بالاآورده شده از معده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استرضا
تصویر استرضا
خشنودی کسی را خواستن، طلب خشنودی کردن، خشنودی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استورژن
تصویر استورژن
ماهی خاویار، در علم زیست شناسی هر یک از ماهی های خوراکی غضروفی، شامل اوزن برون، تاس ماهی و فیل ماهی که تخم آن ها به صورت خاویار مصرف می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استرعا
تصویر استرعا
توجه کردن به حال دیگران، رعایت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استقرا
تصویر استقرا
تفحص، جستجو، تحقیق و کنجکاوی، در علم منطق جزئیات را بررسی کردن و یک حکم کلی استخراج کردن، از جزء به کل رسیدن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
استروغه. قصبۀ مرکز ناحیۀ استروگا در قضای اوخری در ولایت و سنجاق مناستر از آرناؤدستان در انتهای شمالی بحیرۀ اوخری، در ساحل یمین یعنی جهت شرقی نهر درین که بمثابۀ دنبالۀ بحیرۀ مزبور است، این قصبه در کنار جاده ای که مناستر را با اوخری و ایلبصان مربوط میکند واقع است و از این رو بازار معامله و دادوستد آن گرم است، بلغزانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). لغزانیدن. (منتهی الارب). بر لغزش داشتن. قوله تعالی: استزلهم الشیطان. (قرآن 155/3) ، بر گناه داشتن. (تاج المصادر بیهقی) ، بلغزیدن. (زوزنی)
ناحیه ایست که قصبۀ استروگا را به اضافۀ 22 قریه شامل است و قسمت شمال غربی بحیرۀ اوخری را تشکیل میدهد. محصولاتش گندم، جو، و حبوبات دیگر و کتان و جنگل های کاج و صنوبر و چراگاههای فراوان دارد
لغت نامه دهخدا
(اِ فُرْ)
اسفرزا. اسفورچه. نام خاندان معروف ایتالیایی در مائۀ 15 و 16 میلادی که در مسند دوکی میلان فرمانروائی داشتند. پیشوای ایشان جاکومّیتسو اتّندلو اسفورچه نام داشته. ملوک طوایف ایتالیا و علی الخصوص حکمران ناپولی بنظر احترام و توقیر در وی مینگریستند و فرانچسکو السّاندرو اسفورزا فرزند نامشروع وی بسال 1450 میلادی سمت دوکی میلان داشت. و رجوع به اسفرزا شود
لغت نامه دهخدا
(لَ کَ)
سست و نرم و ضعیف یافتن کسی را. (منتهی الارب) ، استرلیتز (قدیم) شهری است در مکلنبورگ استرلیتز از کشور آلمان، در شش هزارگزی جنوب شرقی استرلیتز جدید
لغت نامه دهخدا
(لَ کَ)
نرم یافتن چیزی را.
لغت نامه دهخدا
(لَ کَ پِ / پَ)
نیکو و فراخ یافتن
لغت نامه دهخدا
(مُ نُ / نِ /نَ)
آغاز کردن کاری و سخنی را.
لغت نامه دهخدا
(اُ)
معنی ترکیبی آن خداوند ستور است. (مؤید الفضلاء). ستوربان. چاروادار. کسی که پرستاری و خدمت ستور کند: و بر پشت اسب استوربانی نشاندندش. (مجمل التواریخ و القصص).
لغت نامه دهخدا
(اُ)
حصنی از اعمال وادی الحجاره در اندلس و آنرا محمد بن عبدالرحمن بن الحکم بن هشام الاموی صاحب اندلس احداث کرد و در نحرالعدو بعمارت آن پرداخت. (معجم البلدان). مؤلف قاموس الاعلام ترکی گوید: این کلمه بلفظ آستوریا که نام خطه ایست در شمال اسپانیا شباهت دارد و نزد عرب خود این کلمه به اشتوریش معروف به وده، شاید اصلاً بنام قلعۀ اشتوریش خوانده میشده است. و رجوع به استوریاس شود
حصنی از ناحیۀوادی الحجاره به اندلس. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ولایتی در شمال غربی اسپانیا از سمت مشرق بقسطیلۀ قدیم و از جنوب بمملکت لاون و از مغرب بجیلیقیه و از شمال ببحر بسکی محدود است و مشتمل بر 13 دائرۀ قضائیه و 53 شهرو 5116 قریه و مساحت وی 4088 میل مربع است. و کرسی آن اویادو میباشد و این ناحیه دارای کوهها و وادیهای بسیار است. زمینی درشت و سنگستان دارد اما زیباست وساحل آن مرتفع و پرصخره است و انهار وی اندک است و بزرگترین آنها نهر نالون است. و بدانجا زغال چوب بسیار است و معادن آن مس و ارزیز و آهن و زرنیخ و رخام و انتیمون و زغال سنگ و غیره است و بیشتر آنها در جهت شمالی است و نیز کهربا و عنبر و مرجان دارد و از محصولات آن گندم و ارزن و گوجه فرنگی و گردکان و شاه بلوطو انجیر و زیتون و توت و سیب و انواع لیمو و غیره است. مردم آن توجه بسیار بتربیت مواشی دارند و نوعی اسب در آنجاست که در قوت و چابکی و تحمل تعب مشهور است و هوای آن در اکثر ایام سال سرد و لطیف است و لباس اهالی آن ساده و بطرز اسپانیایی قدیم باشد و نزد اقوام دیگر ازین طرز اثری نیست و ایشان افتخار میکنند که نژادشان از خون یهودی و عربی پاک است و ادعا میکنند که در رتبه ارفع از اسپانیاییهای دیگر باشند. صنعت ایشان کم و تجارتشان منحصر ببعضی پارچه های پنبه است. (ضمیمۀ معجم البلدان). و رجوع به استوریس شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ژاک شارل فرانسوا (1803- 1855 میلادی). یکی از حکمای ریاضی فرانسوی آلمانی الاصل. مولد او ژنو از کشور سویس (روز 29 سپتامبر 1803 میلادی). وی در آغاز کارسمت آموزگاری پسر مادام دواستال داشت و با کولادون که یکی از همشاگردیان او بود برای تحصیل معاش به پاریس رفت و در ادارۀ بولتن اونیورسل شغلی بدست آورد. در سال 1829 دستور مربوطبمعادلات جبری و پیدا کردن جذر را کشف کرد و آنرا بنام ’قانون استورم’ نامیدند و در نتیجۀ این کار بدرجۀ استادی ریاضیات در کلژ رولن نایل آمد. وی در سال 1836 بعضویت آکادمی علوم انتخاب شد و در سنۀ 1838 بسمت معاونت و در سال 1840بعنوان استادی دارالفنون منتخب گردید و سپس بجانشینی پواسن کرسی مکانیک دانشکدۀ علوم پاریس را احرازکرد. آثار او پس از مرگ وی در پاریس منتشر گردید
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
یکی از شهرهای اشتوریش و اساساً شهریست رومی و از قدیم آبادان و مرکز ناحیۀ جنوبی اشتوریش بود. عرب چون بر آنجا دست یافت حصارهای شهر را منهدم کرد. و شاید این استورقه همان است که یاقوت آنرا استوریس نامیده و گوید: حصنی است از اعمال وادی الحجاره در اندلس و محمد بن عبدالرحمن بن الحکم بن هشام الاموی آن را احداث کرده است و آنرا در نحرالعدو آبادان ساخت و همواره سورهای استورقه برپا بود و حکومت از نظر خدمت بتاریخ آن را محافظت میکرد و در پیرامون استورقه کوههایی است که گروهی از مردم که ایشان را مغاراتوس نامنددر آنجا سکنی دارند و گمان برده اند آنان قدیم ترین سلالۀ قوم ایبری باشند و ایشان اهل جدّ و نشاط و فلاحت و صنایع و نیز در محافظت عادات قدیمۀ خود بسیار کوشا بودند و جز با قوم خویش ازدواج نمی کردند. (الحلل السندسیه ج 2 صص 58- 59). و رجوع به استوریس شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خاندانی رومی که بسیاری از شاهان ملداوی از آن برخاسته اند
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فردریک چارلز. امیرالبحر انگلیسی. مولد چارلتن (1859- 1925 میلادی). وی، فن اسپی را در جزایر فالکلاند مغلوب کرد (1914) ، برادر وی، آلفرد، نقاش بلژیکی، مولد بروکسل (1828- 1906 میلادی). وی قسمت اعظم زندگانی خود را در فرانسه گذرانید و او در پرده های خود زنان پاریسی دورۀ امپراطوری دوم را تصویر کرده است
لغت نامه دهخدا
تصویری از استجرا
تصویر استجرا
وکیل گرفتن، دلیری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرغاس
تصویر استرغاس
نرم یافتن، نرم شمردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استبرا
تصویر استبرا
طلب برائت کردن برائت ذمه خواستن پاکی خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی از داروها زر نیخ سرخ سست شدن نرم گشتن فروهشته گردیدن، سست اندامی سستی فروهشتگی، یا استرخا اعصاب. فالج عصبی. یا استرخا اعضا. فالج اعضا. یا استرخا جفن. فالج پلک. یا استرخا جفن اعلا. فالج پلک فوقانی یا استرخا مثانه. فالج مثانه
فرهنگ لغت هوشیار
پارک خواهی (پارک رشوه) رشوه طلبیدن پاره خواستن، رشوه طلبیدن پاره خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استفراغ
تصویر استفراغ
قی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تیمارخواست (تیمار رعایت)، نگهبانی خواستن، نگهبانی کردن، رعایت طلبیدن نگهبان خواستن طلب توجه کردن، رعایت طلبیدن نگهبان خواستن طلب توجه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استسغا
تصویر استسغا
کار کردن خواستن، طلب سعی وشتاب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پژوهیدن، کنجکاوی، بازکاوی فراهم آوری روشی است در کروی (منطق) که پاره به هماد (کل) پی می برند جستجو کردن، کنجکاوی کردن، جستجو کنجکاوی، از جزئی بکلی پی بردن مقابل قیاس یا استقرا تام. تتبع تام استقراری کامل. یا استقرا ناقص. تتبع ناقص استقراری ناتمام، جستجو کردن، کنجکاوی کردن، جستجو کنجکاوی، از جزئی بکلی پی بردن مقابل قیاس یا استقرا تام. تتبع تام استقراری کامل. یا استقرا ناقص. تتبع ناقص استقراری ناتمام
فرهنگ لغت هوشیار
خرسندی خواستن، خرسند کردن، خشنودی خواستن خشنودی جستن، خشنود کردن، خشنودی، جمع استرضا آت، خواستن از کسی تا خشنود کنداو را، طلب خشنودی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استفراغ
تصویر استفراغ
((اِ تِ))
فراغت طلبیدن، قی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استفراغ
تصویر استفراغ
هراش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از استوره
تصویر استوره
اسطوره
فرهنگ واژه فارسی سره
تهوع، دل آشوب، دل بهم خوردگی، شکوفه، قی
فرهنگ واژه مترادف متضاد