جدول جو
جدول جو

معنی استفراغ

استفراغ((اِ تِ))
فراغت طلبیدن، قی کردن
تصویری از استفراغ
تصویر استفراغ
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با استفراغ

استفراغ

استفراغ
بالا آوردن غذای خورده شده از معده، قی کردن، غذای بالاآورده شده از معده
استفراغ
فرهنگ فارسی عمید

استفراد

استفراد
تک نشینی جدا نشینی، یکه گزینی، تک کاری به تنهایی کارکردن تنها شدن بچیزی تنها رفتن پی کاری، تنها کردن کاری را، تنهایی خواستن خواستار تنهایی بودن، کسی را از میان گروه به تنهایی بر گزیدن
فرهنگ لغت هوشیار

استفراد

استفراد
تنها شدن به چیزی، تنها رفتن پی کاری، تنها کردن کاری را، تنهائی خواستن، خواستار تنهائی بودن، کسی را از میان گروه به تنهایی برگزیدن
استفراد
فرهنگ فارسی معین

استفرام

استفرام
دارو برداشتن زن. تنگ کردن بدارو. بدارو تنگی دادن زن شرم را. تنگ کردن فرج خواستن زن بدارو. (زوزنی) ، قی ٔ کردن خواستن و علاج کردن تا قی بیاید. علاج کردن تا قی افتد. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا

استفراک

استفراک
فربه و سخت گردیدن دانه در خوشه. (منتهی الارب). فربه و سخت شدن دانه در سنبله، آب خواستن، سقاء خواستن، فربه شدن شتران. (منتهی الارب) ، نوشاندن آب و شراب و مثل آن. (غیاث) :
لاجرم آماس گیرد دست و پا
تشنگی را نشکند آن استقا.
مولوی
لغت نامه دهخدا