- استور
- قیم
معنی استور - جستجوی لغت در جدول جو
- استور
- چارپا، چهار پا، عموماً اسب واستر را خصوصاً
- استور
- ستور، حیوان چهار پا که سواری بدهد یا بار ببرد مانند اسب و استر، چهارپا، چارپا، چارو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
اسطوره
جمع ستر، پرده ها جمع ستر سترها پرده ها. یا استار کعبهء. پرده های کعبه. یا هتک استار. پرده دریدن
جمع سوار
مقداری باشد معین وآن شش درهم ونیم است
درمانده وخسته
پایدار، ثابت، متقن، پا برجا، راسخ، متین، محکم، امین
برابری یکسانی، راست و یکسان شدن برابر شدن راست شدن، برابری یکسانی، معتدل گردیدن، اعتدال: استواء قامت، قرار گرفتن استقرار. یا خط استواء. دایره ای شرقی غربی که کره زمین را بدو قسمت متساوی (شمالی جنوبی) تقسیم کند
کلفت، سطبر، گنده، ضخیم
آبگیر، دهانه حوض واستخر
پارسی تازی گشته دستور آیین صاحب دست و مسند، وزیر، آنکه در تمشیت امور بدو اعتماد کند، روحانی زردشتی، رخصت اجازه، قانون آیین روش، برنامه، یکی از شعب ادبیات که از انواع کلمه بحث کند و بدان درست گفتن و درست نوشتن را آموزند، چوب گنده درازی که بعرض بر بالای کشتی می انداختند و میزان کشتی را بدان نگاه میداشتند، چوبی که در پس در اندازند تا در گشوده نگردد، ارزیابی مالیات یا دستور اصل توافق اصلی و اساسی در مورد پرداخت مالیات
آبگیر مصنوعی، روباز یا سرپوشیده، گود و معمولاً به شکل مستطیل که برای شنا کردن ساخته می شود
سترها، پرده ها، جمع واژۀ ستر
سیر، واحد اندازه گیری وزن در ایران، برابر با ۷۵ گرم یا ۱۶ مثقال یا یک چهارم من تبریز
پوشیده، درپرده، دارای پوشش، پاک دامن، عفیف
ستبر، بزرگ، گنده، فربه، سفت و سخت، غلیظ، کلفت، ضخیم، برای مثال دو بازوش استبر و پشتش قوی / فروزان از او فرۀ خسروی (دقیقی - ۱۱۴)
فرمان، قاعده و قانون، آیین و روش، اجازه، پروانه، رخصت، برای مثال تن زجان و جان زتن مستور نیست / لیک کس را دید جان دستور نیست (مولوی - ۳۵) ،
در علوم ادبی علم بررسی ساختار زبان، نوع کلمات و جمله ها، روابط و ظرفیت های آن ها، صاحب مسند، وزیر،برای مثال این که دستور تیزبین من است / در حفاظ گله امین من است (نظامی۴ - ۷۲۰) ، مشاور
در علوم ادبی علم بررسی ساختار زبان، نوع کلمات و جمله ها، روابط و ظرفیت های آن ها، صاحب مسند، وزیر،
واحد اندازه گیری وزن، برابر با چهار یا چهار و نیم مثقال
ستون، پایۀ سنگی یا آجری یا سیمانی که در زیر بنا ساخته شود، پایه ای که از آهن و سیمان در زیر ساختمان برپا کنند، پشتیبان، تکیه گاه
ویژگی کالایی که معیوب شده و از قیمتش کاسته شده است، انبار، در ورزش قسمت برجسته ای که زیر کفش فوتبال قرار دارد
محکم، پایدار، پابرجا، سخت، برای مثال تا نکنی جای قدم استوار / پای منه در طلب هیچ کار (نظامی۱ - ۷۰)
راست و درست، امین، مورد اعتماد،
در امور نظامی درجه داری که دارای درجه ای بالاتر از گروهبان یکم و پایین تر از ستوان سوم است
استوار داشتن: برقرار داشتن، اطمینان داشتن، باور داشتن، امین شمردن
استوار ساختن (کردن): محکم کردن، تایید کردن
راست و درست، امین، مورد اعتماد،
در امور نظامی درجه داری که دارای درجه ای بالاتر از گروهبان یکم و پایین تر از ستوان سوم است
استوار داشتن: برقرار داشتن، اطمینان داشتن، باور داشتن، امین شمردن
استوار ساختن (کردن): محکم کردن، تایید کردن
سوار، النگو، دستبند، حلقه ای که به مچ دست می بندند، یارج، دست برنجن، ایّاره، یاره، دستیاره، اورنجن، دستینه، برنجن، ورنجن، آورنجن
پوشیده شده، نهانی، در پرده