جدول جو
جدول جو

معنی استنفاس - جستجوی لغت در جدول جو

استنفاس(مَ زَ / زِ)
زندگانی خواستن.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استعفاف
تصویر استعفاف
پارسایی کردن، خودداری از انجام کار حرام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استحفاظ
تصویر استحفاظ
حفظ کردن، نگه داشتن، نگه داری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استخفاف
تصویر استخفاف
خفیف کردن، سبک کردن، خوار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استشفاع
تصویر استشفاع
شفاعت خواستن، طلب شفاعت کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ گُ تَ)
نیست ساختن. نیست کردن. افناء.
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ حَ گُ)
خبر پرسیدن و جویای آن بودن. (منتهی الارب). تجسس: استنحس عنها، طلبها و تتبعها بالاستخبار. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بخواب شدن:
یحسدنی قومی علی صنعتی
لأنّنی بینهم فارس
سهرت فی لیلی و استنعسوا
لن یستوی الدارس و الناعس.
ابن الساعاتی، برخاستن. (زوزنی) ، استنهاض بر، برانگیختن بر
لغت نامه دهخدا
(مَ شِ)
خشم آشکارا کردن. یقال: ما الذی استنفج غضبک، ای اظهره و اخرجه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ شَ اَ)
برمیدن. (زوزنی). رمیدن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) : کأنهم حمر مستنفره فرّت من قسوره. (قرآن 50/74 و 51) ، ای نافره. (منتهی الارب) : از آنجا که شمول لطایف عواطف پادشاهانه و روایع صنایعشهنشاهانۀ پادشاه بود استیحاش و استنفار رکن الدین را به استیناس و استبشار مبدّل گردانید. (جهانگشای جوینی) ، احمق شمردن کسی را
لغت نامه دهخدا
(مَ اَ)
نگریستن هرچه باشد در جائی. نگریستن تا بشناسد. دیدن جمیع آنچه در مکان باشد.
لغت نامه دهخدا
(مَ)
سپری گردانیدن مال را. (منتهی الارب) ، استخوان آدمی و حیوانات دیگر. (برهان). استو. و در دو کلمه پیلسته و کونسته همچون مزید مؤخری به کار رفته است. رجوع به پیلسته و کونسته شود، و ینقسم النرم آهن الی ضربین احدهما هو و الاّخر ماؤه السائل منه وقت الاذابه و التخلیص من الحجاره و یسمی دوصا و بالفارسیه استه. و بنواحی زابلستان رو، لسرعه خروجه و سبقه الحدید فی الجریان و هو صلب ابیض یضرب الی الفضیه. (الجماهر بیرونی ص 248)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
عطا و غنیمت خواستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بخشش و غنیمت خواستن
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آرام کردن. (منتهی الارب) ، مانده شده. (برهان)
لغت نامه دهخدا
استدعای کناره گیری از شغل، معاف کردن، تکلیف خواستن، پوزش خواستن، بزرگ شمردن بخشش خواستن، کناره گیری طلب عفو کردن، عفو خواستن طلب بخشش کردن، خواهش رهایی از کار و خدمت کردن، تقاضای معافیت از خدمت اداری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
خوار خواست، شرمسار خواستن، خواری سبک داشتن خفیف دانستن خوار شمردن، سبکی خواری، جمع استخفافات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استدفاء
تصویر استدفاء
بالا پوش خواستن پوشش گرم خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استدفاع
تصویر استدفاع
پدافند خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحفاء
تصویر استحفاء
خبر پرسیدن، سوال از کسی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحفار
تصویر استحفار
کندن خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحفاظ
تصویر استحفاظ
نگه داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
پا در میانی خواستن، میانجگری پایمرد خواستن خواهشگر جستن بخواهش بر انگیختن شفاعت خواستن طلب شفاعت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پاکدامنی خواستن، به پاکی گراییدن، پارسایی باز ایستادن از ناروا کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرغاس
تصویر استرغاس
نرم یافتن، نرم شمردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرفاد
تصویر استرفاد
یاری جستن یاری جویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرفاض
تصویر استرفاض
فراخ خواستن رود بار فراخ کردن رود بار گشاد کردن آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استنفاق
تصویر استنفاق
به ته رساندن سپری گرداندن داراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استشفاف
تصویر استشفاف
ترا پدید خواهی (ترا پدید شفاف)، آن سوی دیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استشفان
تصویر استشفان
انبان دریدگی، تکیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استنفاج
تصویر استنفاج
نمایاندن خشم خشم نمایی آشکار کردن بیرون آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استنفاد
تصویر استنفاد
نیست خواستن، نیست ساختن، توان در باختن: از دست دادن توانایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استنفار
تصویر استنفار
رمیدگی، رمیدن، رماندن، بسیجیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استنفاض
تصویر استنفاض
نگریستن (تاشناخت)، به سنگ پلیدی ستردن، شناسایی دشمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحفاظ
تصویر استحفاظ
((اِ تِ))
نگهبانی خواستن، نگهداری کردن، یاد گرفتن، نگهبانی، حفظ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استعفاء
تصویر استعفاء
((اِ تِ))
تقاضای معافیت از انجام کار
استعفاء نامه: نامه ای که تقاضای کناره گیری از شغل یا کار در آن نوشته شده است
فرهنگ فارسی معین