جدول جو
جدول جو

معنی استنداه - جستجوی لغت در جدول جو

استنداه(مُ شِ کَ)
راست و مستقیم شدن کار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ تِ)
شهری به آلمان، خطۀ پروس در 60 هزارگزی شمال شرقی ماگدبورگ در ساحل رود اوشت، دارای 20600 تن سکنه و کارخانه های مخصوص منسوجات پنبه و پشم
لغت نامه دهخدا
(مُ کِ پَ سَ)
آگاهی جستن. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ فُ)
گرد آمدن شتران و رفتن آنها. (منتهی الارب). فراهم آمدن شتران. فاهم آمدن و روانه شدن اشتران. (تاج المصادر بیهقی) ، وزیر کردن. وزیر گردانیدن. (منتهی الارب) : مااستوزر الخلفاء مثل یحیی. (تاریخ بیهقی) ، وزارت کردن. (منتهی الارب) (زوزنی) ، گرد کردن، بردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
حکام سلسلۀ پادوسبان طبرستان نخست بعنوان اسپهبد و سپس بعنوان استندار خوانده میشدند و گویند که استندار به معنی ’حاکم کوهها’ است. (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 145 بخش انگلیسی). و نیز رجوع به همان کتاب ص 3و 26 و 146 و 152 شود: ارتبطه (ای عبدالواحد القاینی المقیم بالرّی) الملک استندار بناحیه کجو (ظ: کجور) و کلار... (تتمۀ صوان الحکمه چ لاهور ص 165) ، با هم سخن کردن، سخن کردن خواستن. (منتهی الارب). سخن گفتن کسی را خواستن، در تداول امروز، بازپرسی. سخن از کسی بیرون کشیدن.
- استنطاق کردن، بازپرسی کردن.
، الاستنطاق، مصدر است از باب استفعال. و آن نزد اهل جفر عبارت است از ساختن حروف از عدد حرف لفظی. و این معنی ضمن بیان معنی لفظ بسط خواهد آمد. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(مَ کُ)
بیرون آوردن حق خود را از کسی. (منتهی الارب) ، یا دویدن ناقه با صاحب خود: استنعت الناقه، یا پراکنده و منتشر گردیدن ناقه: استنعت الناقه، گریزان بازگشتن شتر. رمیدن شتران و جز آن و متفرق شدن. یقال: استنعی الابل و القوم، اذا تفرقوا شتی و انتشروا، خواندن، چنانکه شبان گوسپندان را، پیش رمه رفتن شبان تا از پی روند: استنعی الرجل الغنم، پیاپی رسیدن، چنانکه شر و بدی. پی درپی بدی رسیدن بر کسی: استنعی بفلان الشر، مداومت کردن بر: استنعی به حب الخمر، تمادی، فاش گردیدن ذکر کسی: استنعی ذکره. (منتهی الارب). فاش شدن ذکر کسی. (تاج المصادر بیهقی) ، تناعی. خبر کشتگان گفتن تا یکدیگر را بر جنگ برانگیزانند
لغت نامه دهخدا
(اِ تَ)
استاندال. هانری بیل. نویسندۀ فرانسوی، مولد گرنبل بسال 1783 میلادی و وفات در پاریس 1842 میلادی وی در آغاز سپاهی بود و بعدها به نقاشی و آنگاه بتجارت پرداخت و چندین بار بسیاحت ایتالیا رفت و چند سیاحت نامه نوشت و عاقبت داستان نویسی را پیشه کرد و داستانهای بسیار منتشر کرد. او راست: لاشارترز دپارم، سرخ و سیاه. وی روانشناسی صریح و دارای روح تخیلی و احساساتی است
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ کَ / کِ)
استندره، رآه نادراً.
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آرام کردن. (منتهی الارب) ، مانده شده. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ)
فهمیدن کلام را، مدهوش ساختن، نیکو نمودن عشق رابر کسی. (منتهی الارب). منه قوله تعالی: کالذی استهوته الشیاطین فی الارض حیران. (قرآن 71/6)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شنیدن بوی دهان. شنیدن بوی دهن کس را تا معلوم کند که چه خورده است. دریافتن بوی دهن کسی خواستن. هه کردن فرمودن کسی را. (منتهی الارب). ها کردن فرمودن کسی را تا بوی دهان او بداند. هه کردن خواستن. (تاج المصادر بیهقی) ، شیفته گردانیدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از استفاده
تصویر استفاده
فایده خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استجداد
تصویر استجداد
نو گراییدن، نو پوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استجداء
تصویر استجداء
دهش خواهی در یوزگی نیاز خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استجاده
تصویر استجاده
نیکو یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحداث
تصویر استحداث
نوکران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحداد
تصویر استحداد
رمگان تراشیدن (رمگان موی زهار) تیزکردن خشم گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
خویگری، بازگشت خواهی طلب عود کردن بارگشت چیزی را خواستن دوباره خواستن، عادت بچیزی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استعداد
تصویر استعداد
آمادگی کردن، محیا شدن، آمادگی، آماده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرداد
تصویر استرداد
طلب باز پس چیزی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
افزونی خواستن افزون خواستن بیشخواهی، گله کردن دلتنگی کردن بیش خواستن فزونی طلبیدن افزون خواستن طلب افزونی کردن، مقصر شمردن، گله کردن دلتنگی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استمداد
تصویر استمداد
یاری خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استبدال
تصویر استبدال
گرفتن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استقداد
تصویر استقداد
هموار گردیدن، کار پیاپی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استقدار
تصویر استقدار
نیرو خواهی، سرنوشت پذیری
فرهنگ لغت هوشیار
همچون استادان شیوه استادان استاد وار ماهرانه با پختگی و حذاقت و استادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استاندار
تصویر استاندار
در اصطلاح جدید حاکم هر یک از بیست وپنج استان ایران است
فرهنگ لغت هوشیار
بخودی خود کار کردن، به خودی خود به کاری قیام کردن، خودکامگی، خود سری، خیره رائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استندار
تصویر استندار
توضیح حکام سلسله پادوسبان طبرستان را بعنوان فوق میخواندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استنقاه
تصویر استنقاه
سخن دریافتن سخن شناختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استنکاه
تصویر استنکاه
بوی دهان آزمودن بوییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیداه
تصویر استیداه
شکست دشمن، راست گشتن کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استانده
تصویر استانده
استاندارد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از استاندار
تصویر استاندار
والی
فرهنگ واژه فارسی سره
شاهان گاوباره ی رویان پس از تسخیر جلگه مازندران و رویان
فرهنگ گویش مازندرانی