جدول جو
جدول جو

معنی استنجاء - جستجوی لغت در جدول جو

استنجاء(مَ لِ شِ)
رستن. (منتهی الارب). خلاصی. (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
استنجاء
پاک کردن، پلیدی زدودن، خرما خوردن، میوه چیدن، شتافتن رستن رهایی یافتن، شستن جای پلید و نجس را که بول و غایط در آن بوده است و سنگ و کلوخ بدانجا مالیدن، یا سنگ استنجاء. سنگی که بوسیله آن بول و غایط را از جایی پاک کنند سنگی که بدان تطهیر میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
استنجاء((اِ تِ))
رهایی یافتن، شستن جای پلید و نجس را که بول و غایط در آن بوده است و سنگ و کلوخ بدان جا مالیدن
تصویری از استنجاء
تصویر استنجاء
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استنجاد
تصویر استنجاد
کمک خواستن، یاری خواستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استنجا
تصویر استنجا
پاک کردن موضع بول و غایط با آب، کلوخ یا چیز دیگر، رها شدن، خلاص شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استنجاح
تصویر استنجاح
درخواست برآورده شدن حاجت کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ مَ لَ / مُ مِلِ)
پیروی و تتبع اخبار کردن: استنشاء الاخبار، تتبعها و استقصاها. (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ / کِ)
طلب نمو کردن
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ حَ)
روائی خواستن، بوی کردن چیزی را. بوئیدن: استنشاق بخور
لغت نامه دهخدا
(مَ لَحَ)
گوارائی خواستن از: طعام یستنجع به (مجهولاً) ، طعام که گوارائی خواهند از وی و فربه شوند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ حَ خوا / خا)
تهی کردن باد ابر را. (منتهی الارب) : انتجفت الریح السحاب و استنجفته، استفرغته، تنک کرد باد ابر را. (قطر المحیط) (منتهی الارب) ، کسی را ناصح شمردن
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ حَ)
بسیار زهاب شدن زمین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ پَ)
مهلت و زمان خواستن در وام، رمانیدن. (تاج المصادر بیهقی). برمانیدن. (زوزنی). بیرون شدن خواستن. (تاج المصادر بیهقی). یقال: استنفرهم فنفروا معه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ گُ)
بیرون آوردن. (منتهی الارب) : استنجث الشی ٔ، استخرجه. (اقرب الموارد) ، بلند کردن: استنشاء العلم فی المفازه، رفعه. (اقرب الموارد) ، انشاء خواستن: استنشاء زیداً قصیده فی کذا، سأله انشاءها. (اقرب الموارد) ، بوئیدن (زوزنی) ، چنانکه گرگ باد را
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ)
فراپیش شدن. (تاج المصادر بیهقی). پیش رفتن ناقه: استنعت الناقه، براه دیگری رفتن. (منتهی الارب). اقتدا کردن به کسی در رفتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بیرون کردن مغز از استخوان. جدا کردن هسته. پوست باز کردن: قال بعضهم هو (ای علس) حبه سوداء تؤکل فی الجدب و قیل هو مثل البرّ الا انه عسرالاستنقاء. (مجمع البحرین: علس). قیل هو (ای علس) طعام اهل صنعاء، قال ابوحنیفه رحمه اﷲ تعالی غیر انه عسیرالاستنقاء. (تاج العروس: علس)
لغت نامه دهخدا
(مُ کِ گُ)
بسیار شدن دمل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ رَ / رُو)
هستۀ خرما افکندن
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ)
روائی خواستن. (منتهی الارب). تنجّح
لغت نامه دهخدا
(مُ / مُ فَ)
بازکاویدن. تفتیش کردن خبر را. (منتهی الارب). خبر خواستن. (زوزنی). خبر پرسیدن
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
بوی ناک شدن گوشت بسبب بیماری: استحجی اللحم. (منتهی الارب) ، یاد گرفتن چیزی را. (از منتهی الارب). حفظ کردن. یاد گرفتن خواستن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). طلب حفظ کردن، نگاهداری خواستن. نگاهبانی کردن. نگاهداری کردن
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ نِ)
آب کشیدن. (تاج المصادر بیهقی). استقاء. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ حَ اَ)
یاری خواستن. استعانت.
لغت نامه دهخدا
رستن رهایی یافتن، شستن جای پلید و نجس را که بول و غایط در آن بوده است و سنگ و کلوخ بدانجا مالیدن، یا سنگ استنجاء. سنگی که بوسیله آن بول و غایط را از جایی پاک کنند سنگی که بدان تطهیر میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحفاء
تصویر استحفاء
خبر پرسیدن، سوال از کسی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحصاء
تصویر استحصاء
شمار خواست آمار خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
آگاهی یافتن، پیام خواستن باز کاوی خبر جستن در جستجوی خبر بر آمدن خبر پرسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استنجاح
تصویر استنجاح
روایی خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
دلیری پس از ترس، توانایی پس از سستی یاری خواستن استعانت جستن، توانا گردیدن بعد از سستی دلیری کردن پس از ترس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استنجاز
تصویر استنجاز
پایبندی خواستن بر آوردن خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استنجاف
تصویر استنجاف
پراکندیدن ابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحذاء
تصویر استحذاء
دم پایی خواستن، دهش خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استنباء
تصویر استنباء
((اِ تِ))
خبر جستن، در جستجوی خبر برآمدن، خبر پرسیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استنجاح
تصویر استنجاح
((اِ تِ))
برآورده شدن حاجتی را طلب کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استنجاد
تصویر استنجاد
((اِ تِ))
شجاع شدن، یاری خواستن
فرهنگ فارسی معین