پوشیده و در پرده گردیدن. (منتهی الارب). در پرده شدن. استتار. (زوزنی). نهفت گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). اکتنان. پوشیده شدن، در پی راه فراخ تر رفتن، فراخ شدن راه، کشته شدن. یقال: استلحم الرجل، یعنی کشته شد. (منتهی الارب) ، فراگرفتن دشمن کسی را در جنگ، گوشت خواستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی)
پوشیده و در پرده گردیدن. (منتهی الارب). در پرده شدن. استتار. (زوزنی). نهفت گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). اکتنان. پوشیده شدن، در پی راه فراخ تر رفتن، فراخ شدن راه، کشته شدن. یقال: استلحم الرجل، یعنی کشته شد. (منتهی الارب) ، فراگرفتن دشمن کسی را در جنگ، گوشت خواستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی)
جوی، کشتن بچۀ نخستین شتر و گوسپند را، توانائی خود در کاری بذل کردن. (منتهی الارب). همه توانائی خویشتن کار بستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی)، فراغت خواستن. (غیاث)، (اصطلاح طب) خروج فضول از بول و عرق و قی و خروج بلغم. پالایش. مقابل احتباس. تهی شدن تن خواستن از افزونیها که در طبیعت باشد. (تاج المصادر بیهقی). تهی شدن بدن از فضلات. (غیاث). تهی شدن از افزونیها که در طبیعت باشد خواستن. (زوزنی). پالایش طبع. گشاد. مقابل احتقان، بست. استفراغ، تدبیر پرداختن تن باشد از فضلۀ طعام و از خلطهای فزونی. بیرون کردن طبیعت فضول را از بدن یا برعاف یا بریستن یا به قی ٔ و یا بعرق و مانند آن. بیرون کردن رطوبتهااز تن باشد بوسائل طبیعی و غیرطبیعی چون خوی بوسیلۀ مسامات و بلغم بوسیلۀ ریه و بینی و خون بفصد و حجامت و نزف و نفث و بول بوسیلۀ مثانه و فضول معده به قی یا اسهال و منی به انزال و مباشرت و چرک گوش و چرک بن ناخن. بیرون کردن فضول از تن بوسیلۀ مسهل یا حقنه یا قی یا معرق یا بوسیلۀ مدرّ یا مواقعه و غیره: بباید دانست که جماع استفراغی طبیعی است که...فضله ها از تن بدان دفع شود و تن سبکی یابد. (ذخیرۀخوارزمشاهی). و از همه استفراغها پرهیز کند خاصه از جماع. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). هر گاه که مادّه به رگها میل کند استفراغ یا بعرق باشد و یا به ادرار بول. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اگر استفراغ بحقنه کنند که از شحم حنظل و قنطوریون و... سازند روا باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اگر به استفراغی حاجت افتد داروی مسهل خوردن صوابتر از قی کردن و رگ زدن باشد. (ذخیرۀخوارزمشاهی). خارش قضیب و خایه را استفراغ به فصد وبه اسهال... باید کرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). نشان های بحران انتقال هفت است: یکی قوت تب، دوم نابودن هیچ نوع از انواعهای استفراغ. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اگر امتلاء سخت به افراط باشد، از پس استفراغی کنند به مسهلی که درخورد امتلاء باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اگر بیماری را به استفراغ حاجت باشد، بمسهل یا بحقنه یا بشیاف یا بفصد تا آن استفراغ کرده نشود غذا نشاید داد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). چون چهار روز بگذرد [از بیماری لقوه] یک مثقال ایارج بر سبیل شب یار بخورد و از پس یک هفته بحقنۀ تیز استفراغی کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). با مسهل با فصد و حجامت با معرقها و مقیی ٔها و مدرهای بول و طمث و داروها که بلغم از شش براندازد کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اگر با لقوه علامتها که مقدمۀ فلج باشد یا مقدمۀ سکته باشد همی بیند بباید شتافت و استفراغی قوی کرد بحقنۀ تیز یا مسهلی قوی. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). نهم از سببها که تن را سرد کند، استفراغ به افراط و بسیاری جماع از این جمله بود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). چهارم [از اسباب گرم کننده تن] ضمادها و داروها و روغنها مالیدنی و محجمه برنهادن باشد بی آزدن از بهر آنکه آزدن استفراغ باشد و استفراغ سردی فزاید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). نخست استفراغی کند بحقنۀ تیز. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و هرچند گاهی استفراغی کردن به قی. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). اگر استفراغ کنند و آن شهوت را ساکن گردانند روا باشد و استفراغ بفصد اولی تر. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) .رگ باسلیق زدن و حجامت کمرگاه و استفراغ بحقنۀ خسک و بابونه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). از خوردن [جو] خون کثیف و فاسد نخیزد که به استفراغ حاجت افتد. (نوروزنامه)، قی کردن. (غیاث) (منتهی الارب) .برگردانیدن فضول از راه گلو. تکلف قی. شکوفه. قی. اسهال. (تفلیسی). تهوّع، تهی کردن معده را از فزونیها. (منتهی الارب). انتقاص مواد از بدن. - استفراغ بولی، خروج بول. - استفراغ ثفلی، خروج غایط. تغوّط. - استفراغ جزئی، انتقاص از عضوی مخصوص، مانند استفراغی که از سعوطات و عطوسات کنند. مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون گوید: استفراغ با راء مهمله عبارتست از کم شدن مواد از بدن و استفراغ کلی آن چیز را گویند که از تمامی بدن کم شود. بنابراین استفراغ جزئی آن چیزی را گویند که از عضو مخصوصی کم شود مانند سعوطات و عطوسات استفراغ شده از سر به تنهائی و گاه استفراغ کلی گویند و از آن استفراغ تمامی اخلاط خواهند و درین صورت استفراغ جزئی آن باشد که از بدن خلط مخصوصی استفراغ شود، مانند اسهال و قی. کذا فی بحرالجواهر: بحکم آنکه جماع نوعی است از استفراغ جزئی. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - استفراغ کردن، برگرداندن. برگردانیدن. قی کردن. هراشیدن. شکوفه افتادن بر کسی. - ، روان کردن شکم: و خداوند آماس صفرائی را استفراغ صفرا باید کردن به آب میوه ها. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و خداوند آماس بلغم را استفراغ بلغم باید کرد به ایارج فیقرا. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). پس تدبیر استفراغ کردن به اقراص بنفشه و حب صنوبر و مطبوخ هلیله و مانند آن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و آنرا که زکام و نزله بسیار باشد بحب قوقایا استفراغ کردن سود دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - استفراغ کلی، انتقاص مواد از همه بدن. - استفراغ منوی، خروج منی. بیرون کردن منی
جوی، کشتن بچۀ نخستین شتر و گوسپند را، توانائی خود در کاری بذل کردن. (منتهی الارب). همه توانائی خویشتن کار بستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی)، فراغت خواستن. (غیاث)، (اصطلاح طب) خروج فضول از بول و عرق و قی و خروج بلغم. پالایش. مقابل احتباس. تهی شدن تن خواستن از افزونیها که در طبیعت باشد. (تاج المصادر بیهقی). تهی شدن بدن از فضلات. (غیاث). تهی شدن از افزونیها که در طبیعت باشد خواستن. (زوزنی). پالایش طبع. گشاد. مقابل احتقان، بست. استفراغ، تدبیر پرداختن تن باشد از فضلۀ طعام و از خلطهای فزونی. بیرون کردن طبیعت فضول را از بدن یا برعاف یا بریستن یا به قی ٔ و یا بعرَق و مانند آن. بیرون کردن رطوبتهااز تن باشد بوسائل طبیعی و غیرطبیعی چون خوی بوسیلۀ مسامات و بلغم بوسیلۀ ریه و بینی و خون بفصد و حجامت و نزف و نفث و بول بوسیلۀ مثانه و فضول معده به قی یا اسهال و منی به انزال و مباشرت و چرک گوش و چرک بن ناخن. بیرون کردن فضول از تن بوسیلۀ مسهل یا حقنه یا قی یا مُعرق یا بوسیلۀ مُدِرّ یا مواقعه و غیره: بباید دانست که جماع استفراغی طبیعی است که...فضله ها از تن بدان دفع شود و تن سبکی یابد. (ذخیرۀخوارزمشاهی). و از همه استفراغها پرهیز کند خاصه از جماع. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). هر گاه که مادّه به رگها میل کند استفراغ یا بعرق باشد و یا به ادرار بول. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اگر استفراغ بحقنه کنند که از شحم حنظل و قنطوریون و... سازند روا باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اگر به استفراغی حاجت افتد داروی مسهل خوردن صوابتر از قی کردن و رگ زدن باشد. (ذخیرۀخوارزمشاهی). خارش قضیب و خایه را استفراغ به فصد وبه اسهال... باید کرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). نشان های بحران انتقال هفت است: یکی قوت تب، دوم نابودن هیچ نوع از انواعهای استفراغ. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اگر امتلاء سخت به افراط باشد، از پس استفراغی کنند به مسهلی که درخورد امتلاء باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اگر بیماری را به استفراغ حاجت باشد، بمسهل یا بحقنه یا بشیاف یا بفصد تا آن استفراغ کرده نشود غذا نشاید داد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). چون چهار روز بگذرد [از بیماری لقوه] یک مثقال ایارج بر سبیل شب یار بخورد و از پس یک هفته بحقنۀ تیز استفراغی کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). با مسهل با فصد و حجامت با معرقها و مقیی ٔها و مدرهای بول و طمث و داروها که بلغم از شش براندازد کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اگر با لقوه علامتها که مقدمۀ فلج باشد یا مقدمۀ سکته باشد همی بیند بباید شتافت و استفراغی قوی کرد بحقنۀ تیز یا مسهلی قوی. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). نهم از سببها که تن را سرد کند، استفراغ به افراط و بسیاری جماع از این جمله بود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). چهارم [از اسباب گرم کننده تن] ضمادها و داروها و روغنها مالیدنی و محجمه برنهادن باشد بی آزدن از بهر آنکه آزدن استفراغ باشد و استفراغ سردی فزاید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). نخست استفراغی کند بحقنۀ تیز. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و هرچند گاهی استفراغی کردن به قی. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). اگر استفراغ کنند و آن شهوت را ساکن گردانند روا باشد و استفراغ بفصد اولی تر. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) .رگ باسلیق زدن و حجامت کمرگاه و استفراغ بحقنۀ خسک و بابونه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). از خوردن [جو] خون کثیف و فاسد نخیزد که به استفراغ حاجت افتد. (نوروزنامه)، قی کردن. (غیاث) (منتهی الارب) .برگردانیدن فضول از راه گلو. تکلف قی. شکوفه. قی. اسهال. (تفلیسی). تهوّع، تهی کردن معده را از فزونیها. (منتهی الارب). انتقاص مواد از بدن. - استفراغ بولی، خروج بول. - استفراغ ثفلی، خروج غایط. تغوّط. - استفراغ جزئی، انتقاص از عضوی مخصوص، مانند استفراغی که از سعوطات و عطوسات کنند. مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون گوید: استفراغ با راء مهمله عبارتست از کم شدن مواد از بدن و استفراغ کلی آن چیز را گویند که از تمامی بدن کم شود. بنابراین استفراغ جزئی آن چیزی را گویند که از عضو مخصوصی کم شود مانند سعوطات و عطوسات استفراغ شده از سر به تنهائی و گاه استفراغ کلی گویند و از آن استفراغ تمامی اخلاط خواهند و درین صورت استفراغ جزئی آن باشد که از بدن خلط مخصوصی استفراغ شود، مانند اسهال و قی. کذا فی بحرالجواهر: بحکم آنکه جماع نوعی است از استفراغ جزئی. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - استفراغ کردن، برگرداندن. برگردانیدن. قی کردن. هراشیدن. شکوفه افتادن بر کسی. - ، روان کردن شکم: و خداوند آماس صفرائی را استفراغ صفرا باید کردن به آب میوه ها. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و خداوند آماس بلغم را استفراغ بلغم باید کرد به ایارج فیقرا. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). پس تدبیر استفراغ کردن به اقراص بنفشه و حب صنوبر و مطبوخ هلیله و مانند آن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و آنرا که زکام و نزله بسیار باشد بحب قوقایا استفراغ کردن سود دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - استفراغ کلی، انتقاص مواد از همه بدن. - استفراغ منوی، خروج منی. بیرون کردن منی
یکی از پادشاهان انگلستان. اصلاً از خاندان بلوآ مادر او دختر گیم فاتح بود... و با یکی از کنتهای بلوآ ازدواج کرده بود. مولد وی 1105 میلادی است و بهنگام وفات هانری اوّل پادشاه انگلستان بسال 1135 میلادی تخت و تاج آن مملکت را تصاحب کرد. ماتیلده دختر و وارث قانونی پادشاه متوفی و پسرش هانری به یاری عم ّ خود داوید مدت مدیدی با او به مجادله و نزاع پرداختند. عاقبت استفان هانری را بسمت ولایت عهد شناخته در حکومت پابرجا ماند و در سنۀ 1154 میلادی درگذشت او راست: ترجمه کتاب مفردات دیسقوریدوس در اواسط قرن نهم مسیحی
یکی از پادشاهان انگلستان. اصلاً از خاندان بلوآ مادر او دختر گیم فاتح بود... و با یکی از کنتهای بلوآ ازدواج کرده بود. مولد وی 1105 میلادی است و بهنگام وفات هانری اوّل پادشاه انگلستان بسال 1135 میلادی تخت و تاج آن مملکت را تصاحب کرد. ماتیلده دختر و وارث قانونی پادشاه متوفی و پسرش هانری به یاری عم ّ خود داوید مدت مدیدی با او به مجادله و نزاع پرداختند. عاقبت استفان هانری را بسمت ولایت عهد شناخته در حکومت پابرجا ماند و در سنۀ 1154 میلادی درگذشت او راست: ترجمه کتاب مفردات دیسقوریدوس در اواسط قرن نهم مسیحی
به این اسم چهار پادشاه در مجارستان فرمانفرمائی کرده اند: 1- دوک چهارم، در سال 997 م. جانشین پدر خود ژیزا گردیده و مجارها را بگرویدن به دین نصرانیت وادار کرد و بوضع قانون و ایجاد نظام کوشید و در اثر این خدمت در سال 1000 میلادی سیلوستر پاپ دوم ویرا بعنوان پادشاه مجارستان و رئیس روحانی مجارها شناخت و او تا سنۀ 1038 میلادی حکمرانی کرد و در زمرۀ اولیاء و مقدّسین نصارا درآمد. ذکران وی روز 2 ایلول است. تاجی که از جانب پاپ برای استفان فرستاده شده بود تا این اواخر هم در تاجگذاری پادشاهان مجارستان بکار میرفت و یکی از اشیاء متبرکه محسوب میشد و امپراطریس ماریاترز در سنۀ 1764 میلادی نشانی بدین نام احداث کرد. 2- ملقب به استفان کتابدوست. وی در سال 1114 میلادی جانشین پدر خودکلمان دوّم شد و مدت مدیدی دچار جنگ واندیک ها، لهستانیان، روسها و چک ها بود. و در آخر مغلوب ژان کمنن قیصر قسطنطنیه شد و رعایا بسبب مظالم او از وی متأذی و متنفّر بودند و چون بلاعقب بود تخت و تاج خود رابه پسر عم ّ خود ’بلا’ی دوم تسلیم کرده رهبانیت گزید و در 1131 میلادی درگذشت. 3- پسر ’ژیزا’ی دوّم، یکی از سلاطین مجارستان. وی در سنۀ 1161 میلادی جانشین پدر شد. در جنگ مانوئل کمنن با قیصر قسطنطنیه به واندیکها به هواخواهی قیصرشتافت. در این بین لادیسلاس و استفان دو عم وی غیبت او را مغتنم شمرده و تخت و تاج او را متصرف شدند ولی او بار دیگر در سال 1163 ملک موروث را استرداد کرد وتا سنۀ 1173 میلادی بفرمانفرمائی پرداخت. 4 -ملقب به استفان کومان. وی در سال 1270 میلادی جانشین پدر خود بلای چهارم شد و اوتوفار پادشاه چک ها را مغلوب کرده و از بلغارستان خراج میگرفت و در سنۀ 1272 درگذشت، پرسیدن. (غیاث). پژوهش، پرسش. سؤال. اقتراح. الاستفسار لغهً طلب الفسر. و عند اهل المناظره طلب بیان معنی اللفظ. و انما یسمع اذا کان فی اللفظ اجمال او غرابه. و الا فهو تعنت مفوت لفائدهالمناظره اذ یأتی فی کلما یفسر به لفظ و یتسلسل. هکذا فی العضدی فی بیان الاعتراضات. (کشاف اصطلاحات الفنون). - استفسار کردن، پرسیدن. مسئلت کردن. استخبار استفانس. اتین. نام 9 تن از پاپهاست: 1- رومیست واز تاریخ 253 میلادی تا 257 میلادی مسند پاپی داشت. وی با بعض دانشمندان ملل و نحل مشاجرات دارد و در سنۀ 257 کشته شد و در جرگۀ معصومین نصارا درآمد. و ذکران وی دوم اوت (اگوست) است. 2- وی اصلاً رومی است و از سنۀ 752 تا 757 میلادی مسند پاپی را اشغال کرد و از طرف آستولف پادشاه لومباردها تهدید و تعقیب شد و در نتیجه به پپن برف سلطان فرانسه التجا جست. این پادشاه راونه و پنداپول را که از امپراطوری مشرق ضبط کرده بود بدو بخشید و از این تاریخ حکومت مادی و جسمانی پاپهاآغاز شده است. 3- از مردم صقلیه. وی از 768 تا 772م. مسند پاپی داشت. و بعد از یک دورۀ فترت 13 ماهه مجدداً بمقام پاپی نایل شده و مخالفین خود را بوسیلۀ یک مجلس (سنوذس) محکوم به اعدام کرد. 4- اصلاً رومی است و از 816 تا 817 میلادی مقام پاپی داشت. 5- وی اصلاً رومی است و از 885 تا891 میلادی مسند پاپی داشت. او در اثنای قحط و غلای عظیمی بینوایان را دستگیری کرد. 6- وی اصلاً رومی است و از سنۀ 896 تا 897 میلادی مسند پاپی را اشغال کرد و نعش سلف خود را از قبر برآورده بدست جلاد سپرد تا بعد ازبریدن سر میت جسد او را به حکم وی به رود خانه تیبرانداختند و در نتیجه مردم از حرکات زشت وی بستوه آمده او را محبوس ساخته و در همانجا او را بخبه بکشتند. 7- وی اصلاً رومی است و از سنۀ 929 تا سال 931 م. مسند پاپی داشت. 8- اصلاً آلمانی و از خویشاوندان امپراطور اوتن بود. سلطان ایتالیا هوگ ویرا بمسند پاپی نشانده و از 939 تا 943 میلادی این مقام داشت ولی چون بیگانه بود نتوانست محبت عامه را جلب کند. 9- برادر گودفروا دوک لورن. وی از سنۀ 1057 تا 1058 میلادی در مسند پاپی تمکن داشت. بعض اعمال ممدوحه و ملکات فاضلۀ او در تهذیب اخلاق مؤثر بود و پس از چندی بفلورانس منتقل شد و بدانجا درگذشت
به این اسم چهار پادشاه در مجارستان فرمانفرمائی کرده اند: 1- دوک چهارم، در سال 997 م. جانشین پدر خود ژیزا گردیده و مجارها را بگرویدن به دین نصرانیت وادار کرد و بوضع قانون و ایجاد نظام کوشید و در اثر این خدمت در سال 1000 میلادی سیلوستر پاپ دوم ویرا بعنوان پادشاه مجارستان و رئیس روحانی مجارها شناخت و او تا سنۀ 1038 میلادی حکمرانی کرد و در زمرۀ اولیاء و مقدّسین نصارا درآمد. ذکران وی روز 2 ایلول است. تاجی که از جانب پاپ برای استفان فرستاده شده بود تا این اواخر هم در تاجگذاری پادشاهان مجارستان بکار میرفت و یکی از اشیاء متبرکه محسوب میشد و امپراطریس ماریاترز در سنۀ 1764 میلادی نشانی بدین نام احداث کرد. 2- ملقب به استفان کتابدوست. وی در سال 1114 میلادی جانشین پدر خودکُلُمان دوّم شد و مدت مدیدی دچار جنگ واندیک ها، لهستانیان، روسها و چک ها بود. و در آخر مغلوب ژان کمنن قیصر قسطنطنیه شد و رعایا بسبب مظالم او از وی متأذی و متنفّر بودند و چون بلاعقب بود تخت و تاج خود رابه پسر عم ّ خود ’بلا’ی دوم تسلیم کرده رهبانیت گزید و در 1131 میلادی درگذشت. 3- پسر ’ژیزا’ی ِ دوّم، یکی از سلاطین مجارستان. وی در سنۀ 1161 میلادی جانشین پدر شد. در جنگ مانوئل کمنن با قیصر قسطنطنیه به واندیکها به هواخواهی قیصرشتافت. در این بین لادیسلاس و استفان دو عم وی غیبت او را مغتنم شمرده و تخت و تاج او را متصرف شدند ولی او بار دیگر در سال 1163 ملک موروث را استرداد کرد وتا سنۀ 1173 میلادی بفرمانفرمائی پرداخت. 4 -ملقب به استفان کومان. وی در سال 1270 میلادی جانشین پدر خود بلای چهارم شد و اوتوفار پادشاه چک ها را مغلوب کرده و از بلغارستان خراج میگرفت و در سنۀ 1272 درگذشت، پرسیدن. (غیاث). پژوهش، پرسش. سؤال. اقتراح. الاستفسار لغهً طلب الفسر. و عند اهل المناظره طلب بیان معنی اللفظ. و انما یسمع اذا کان فی اللفظ اجمال او غرابه. و الا فهو تعنت مفوت لفائدهالمناظره اذ یأتی فی کلما یفسر به لفظ و یتسلسل. هکذا فی العضدی فی بیان الاعتراضات. (کشاف اصطلاحات الفنون). - استفسار کردن، پرسیدن. مسئلت کردن. استخبار استفانس. اتین. نام 9 تن از پاپهاست: 1- رومیست واز تاریخ 253 میلادی تا 257 میلادی مسند پاپی داشت. وی با بعض دانشمندان ملل و نحل مشاجرات دارد و در سنۀ 257 کشته شد و در جرگۀ معصومین نصارا درآمد. و ذکران وی دوم اوت (اگوست) است. 2- وی اصلاً رومی است و از سنۀ 752 تا 757 میلادی مسند پاپی را اشغال کرد و از طرف آستولف پادشاه لومباردها تهدید و تعقیب شد و در نتیجه به پپن برف سلطان فرانسه التجا جست. این پادشاه راونه و پنداپول را که از امپراطوری مشرق ضبط کرده بود بدو بخشید و از این تاریخ حکومت مادی و جسمانی پاپهاآغاز شده است. 3- از مردم صقلیه. وی از 768 تا 772م. مسند پاپی داشت. و بعد از یک دورۀ فترت 13 ماهه مجدداً بمقام پاپی نایل شده و مخالفین خود را بوسیلۀ یک مجلس (سنوذس) محکوم به اعدام کرد. 4- اصلاً رومی است و از 816 تا 817 میلادی مقام پاپی داشت. 5- وی اصلاً رومی است و از 885 تا891 میلادی مسند پاپی داشت. او در اثنای قحط و غلای عظیمی بینوایان را دستگیری کرد. 6- وی اصلاً رومی است و از سنۀ 896 تا 897 میلادی مسند پاپی را اشغال کرد و نعش سلف خود را از قبر برآورده بدست جلاد سپرد تا بعد ازبریدن سر میت جسد او را به حکم وی به رود خانه تیبرانداختند و در نتیجه مردم از حرکات زشت وی بستوه آمده او را محبوس ساخته و در همانجا او را بخبه بکشتند. 7- وی اصلاً رومی است و از سنۀ 929 تا سال 931 م. مسند پاپی داشت. 8- اصلاً آلمانی و از خویشاوندان امپراطور اوتُن بود. سلطان ایتالیا هوگ ویرا بمسند پاپی نشانده و از 939 تا 943 میلادی این مقام داشت ولی چون بیگانه بود نتوانست محبت عامه را جلب کند. 9- برادر گودفروا دوک لورن. وی از سنۀ 1057 تا 1058 میلادی در مسند پاپی تمکن داشت. بعض اعمال ممدوحه و ملکات فاضلۀ او در تهذیب اخلاق مؤثر بود و پس از چندی بفلورانس منتقل شد و بدانجا درگذشت
قصبۀ مرکز قضائی است بسنجاق سینوپ از ولایت کاستمونی در ساحل بحر اسود، در میان خلیج کوچکی که جهت غربی آن با دماغه ای مسدود است و در 50 هزارگزی شمال شرقی کاستمونی واقع است و رودی در میان این قصبه جاری است و بدریا میریزد و تجارتی برونق دارد، افزونی خواستن. فزونی خواستن. (منتهی الارب) ، افزون آوردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) ، بقیتی بر جای گذاشتن. باقی گذاشتن از چیزی چیزی را. (منتهی الارب) یکی از قیاصرۀ قسطنطنیه. وی در سال 919 میلادی از طرف پدر خود رمان اول با دو برادر خویش کریستف و قسطنطین به حکمرانی مشترک منصوب شده و سلطنت اوتا 945 میلادی ادامه داشت و در این تاریخ نفی بلد شد، تباه شدن. (زوزنی). تبه شدن. (تاج المصادر بیهقی)
قصبۀ مرکز قضائی است بسنجاق سینوپ از ولایت کاستمونی در ساحل بحر اسود، در میان خلیج کوچکی که جهت غربی آن با دماغه ای مسدود است و در 50 هزارگزی شمال شرقی کاستمونی واقع است و رودی در میان این قصبه جاری است و بدریا میریزد و تجارتی برونق دارد، افزونی خواستن. فزونی خواستن. (منتهی الارب) ، افزون آوردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) ، بقیتی بر جای گذاشتن. باقی گذاشتن از چیزی چیزی را. (منتهی الارب) یکی از قیاصرۀ قسطنطنیه. وی در سال 919 میلادی از طرف پدر خود رمان اول با دو برادر خویش کریستف و قسطنطین به حکمرانی مشترک منصوب شده و سلطنت اوتا 945 میلادی ادامه داشت و در این تاریخ نفی بلد شد، تباه شدن. (زوزنی). تبه شدن. (تاج المصادر بیهقی)
علفی است که آنرا اصرغان گویند. این کلمه با معنی آن از مجعولات شعوری است. (ج 1 ص 140) ، جستن شهرها را. (منتهی الارب). در شهرها گردیدن. (تاج المصادر بیهقی) ، پیروی. (غیاث) ، پیروی کردن. از پی چیزی رفتن. درپی رفتن، از جائی به جائی رفتن. (منتهی الارب). قریه بقریه گشتن، بازکاویدن. (منتهی الارب). اقتراء. تتبع. (غیاث). جست وجوی بسیار کردن. همه را وارسیدن، مهمانی خواستن. (منتهی الارب). طلب ضیافت، ماندن فحل ناقه را تا ببیند که آبستن شده است یا نه. (صراح). (؟). ماندن گشن ناقه را تا ببیند که آبستن شده است یا نه: استقرء الجمل الناقه. (؟) ، استقراء دمل، ریم و چرک جمع کردن آن: استقری الدمل، ریم و چرک فراهم آورد. (منتهی الارب) ، (اصطلاح منطق) شناختن شی ٔ کل بجمیع اشخاص آن. اثبات حکم کلی بوسیلۀ ثبوت آن حکم در جزئیات آن کلی. از حال جزئیات پی بحال کلی آنها بردن. - استقراء تام، اثبات حکم کلی بوسیلۀ ثبوت آن حکم در تمام جزئیات آن کلی. - استقراء کردن، تتبع کردن. شناختن شی ٔ کلی بجمیع اشخاص آن. - استقراء ناقص، اثبات حکم کلی بوسیلۀ ثبوت آن حکم در اکثر جزئیات آن کلی. الاستقراء، هو الحکم علی کلی لوجوده فی اکثر جزئیاته و انما قال فی اکثر جزئیاته لان الحکم لو کان فی جمیع جزئیاته لم یکن استقراء بل قیاساً مقسماً و یسمی هذا استقراء لان مقدماته لاتحصل الا بتتبع الجزئیات کقولنا: کل حیوان یحرک فکه الاسفل عندالمضغ لان الانسان و البهائم و السباع کذلک و هو استقراء ناقص لایفید الیقین لجواز وجود جزئی لم یستقرء او یکون حکمه مخالفاً لما استقری ٔ کالتمساح فانه یحرک فکه الاعلی عندالمضغ. (تعریفات جرجانی). الاستقراء، لغهً التتبع. من استقریت الشی ٔ، اذا تتبعته و عند المنطقیین قول مؤلف من قضایا تشتمل علی الحکم علی الجزئیات لاثبات الحکم الکلی و قولهم الاستقراء هو الحکم علی کلی لوجوده فی اکثر جزئیاته و کذا قولهم هو تصفح الجزئیات لاثبات حکم کلی لایخلو عن التسامح، لان ّ الاستقراء قسم من الدلیل فیکون مرکباً من مقدمات تشتمل علی ذلک الحکم و التصفح. فالاول تعریف بالغایه المترتبه علیه و الثانی تعریف بالسبب و المراد بالجزئی الجزئی الاضافی. ثم الاستقراء قسمان تام و یسمی قیاساً مقسماً بتشدید السین المکسوره و هو ان یستدل بجمیع الجزئیات و یحکم علی الکل و هو قلیل الاستعمال کما یقال: کل جسم اما حیوان او نبات او جماد. و کل واحد منها متحیز، ینتج کل جسم متحیز و هو یفید الیقین. و ناقص و هو ان یستدل باکثر الجزئیات فقط و یحکم علی الکل و هو قسیم القیاس و لذا عدّوه من لواحق القیاس و توابعه و هو یفید الظن ّ. کقولنا: کل حیوان یتحرک فکه الاسفل عندالمضغ. لان الانسان و الفرس و الحمار و البقر و غیر ذلک مما تتبعناه کذلک فانه یفید الظن لجواز التخلف کما فی التمساح. قال السید السند فی حاشیه شرح التجرید: لابد فی الاستقراء من حصر الکلی فی جزئیاته. ثم اجراء حکم واحدعلی تلک الجزئیات لیتعدی ذلک الحکم الی ذلک الکلی فان کان ذلک الحصر قطعیاً بان یتحقق ان لیس له جزئی آخر کان ذلک الاستقراء تاماً و قیاساً مقسماً. فان کان ثبوت ذلک الحکم لتلک الجزئیات قطعیاً ایضاً افاد الجزم بالقضیه الکلیه و ان کان ظنیاً افاد الظن بها و ان کان ذلک الحصر ادّعائیاً بان یکون هناک جزئی آخر لم یذکر و لم یستقراء حاله لکنه ادعی بحسب الظاهر ان جزئیاته ما ذکر فقط افاد ظناً بالقضیه الکلیه. لان الفرد الواحد ملحق بالاعم الاغلب فی غالب الظن و لم یفد یقیناً لجواز المخالفه - انتهی. قال المولوی عبدالحکیم هذا تحقیق نفیس یفید الفرق الجلی بین القیاس المقسم و الاستقراء الناقص و الشک الذی عرض لبعض الناظرین من انه لایجب ادعاء الحصر فی الاستقراء الناقص کما یشهدبه الرجوع الی الوجدان فمدفوع ٌ بانه ان اراد به عدم التصریح به فمسلم ٌ. و ان اراد عدمه صریحاً و ضمناً فممنوع. فانه کیف یتعدی الحکم الی الکلی بدون الحصر-انتهی. (کشاف اصطلاحات الفنون). استقراء، حکمی ایجابی یا سلبی بود بر امری کلی بسبب حصول آن حکم در جزویات آن امر کلی، مانند حکم بر حیوان خردزهره بطول عمر، بسبب حصول این حکم در یک یک صنف از اصناف حیوانات خردزهره، مانند مردم و اسب و گاو و پیل و این ترتیب عکس ترتیب قیاسی است، چه ترتیب قیاسی، بل سیاقت طبیعی چنان بود که انسان و فرس و فیل حد اصغر باشند، و حیوان قلیل المراره اوسط، و طویل العمر اکبر، پس گویند انسان و فرس و فیل حیوان قلیل المرارهاند و هر حیوان که چنین بود طویل العمر بود. تا تألیف بر وضع طبیعی بود. اما چون حد اصغر و اوسط متبدل شوند، از وضع طبیعی بگردد، و بر این سیاقت شود که حیوان قلیل المراره انسان و فرس و فیل باشد، و ایشان طویل العمرند. و این استقراء باشد. پس اگر اصغر و اوسط متساوی باشند در دلالت، و آن چنان بود که جزویات محصور بود، و حکم در همه ثابت، حکم بر آن کلی صادق بود، و آن استقراء برهانی بود. و آنرا استقراء تام خوانند. چنانکه در اقسام قیاس ذکرش را کرده ایم. و اگر جزویات منتشر باشد، و حصر معلوم نه، تساوی این دوحد ظاهر نباشد، پس حکم بر کلی یقینی نتواند بود، چه ممکن بود که جزوی دیگر باشد غیر آنچه مذکور است، بخلاف جمله و حکم کلی را نقض کند. چنانکه در مثالی که گویند: حیوان در حال مضغ تحریک فک ّ اسفل کند بسبب وجود این حکم در انسان و فرس و ثور، چه این حکم به تمساح منقض گردد. و این استقراء ناقص بود، پس به این سبب استقراء مطلقاً موثوق به نیست اما فوائدش بسیار است، چه بسیار حکمهای یقینی حسی یا تجربی بتوسط استقراءاکتساب کنند، و اگرچه مستقری نداند که آن حکم به استقراء کسب کرده است، چنانکه در برهان گفته شود. و بحقیقت بنسبت با حس استقراء را بر قیاس تقدّم باشد، و اگرچه بنسبت با عقل قیاس را برو تقدم باشد. هر حکم غیربیّن که میان محمول و موضوع واسطه ای که به آن واسطه موضوع را و محمول او را بیّن باشد یافته نشود، و محمول موضوعات را بیّن بود طریق اثبات آن حکم جز استقراء نباشد. و باشد که حکمی به استقراء ثابت شود. صغری یا کبرای قیاس بود پس اگر کبری شکل اول بود، نشایدکه اصغر یکی از آن جزویات بود که مفید حکم باشد بر اوسط، چنانکه در کبری گوئیم: کل ّ ب ا از جهه آنکه ب یا ج یا د بود و هر دو ا اند، پس نشاید که اصغر ج یاد باشد بعینه، چه این بیان دوری شود، بل باید که بریکی از دو وجه بود. اول آنکه اصغر جزوی دیگر بود اوسط را که به قسمتی غیر قسمت اول حاصل شود، چنانکه ب بقسمتی دیگر یا ه یا د بود، پس ه یا د اصغر باشد و مثالش چنان بود که حیوان را به ناطق و غیرناطق قسمت کنیم. و به ماشی و غیرماشی قسمت کنیم. پس حکمی که حیوان را بحسب ناطق و غیرناطق ثابت شود به استقراء، ماشی را نیز بقیاس ثابت شود بتوسط حیوان. دوم آنکه اصغرجزوی بود که در تحت یک قسم باشد، چنانکه بعضی از ناطق را بقیاس ثابت شود، و آنچه حیوان را بحسب ناطق و غیرناطق استقراء ثابت شده باشد، و اگرچه بهتر چنان بود که حکمی که بر حیوان کنند بر ناطق بتوسط حیوان باشد، و بر جزویات ناطق بتوسط ناطق چنانکه در علم برهان معلوم شود. و استقراء ناقص در جدل بسیار افتد و لیکن آنجا دعوی حصر جزویات کند، و وقوعش در جدل مغالطه نبود، اما در برهان مغالطه بود، و در استقراء چنانکه عدد جزویاتی که در تحت کلی باشد فی نفس الامر کمتر بود، و عدد آنچه حصول حکم در او معلوم باشد بیشتر بود حکم مقبول تر بود، چه به حصر نزدیکتر بود. (اساس الاقتباس ص 331)
علفی است که آنرا اصرغان گویند. این کلمه با معنی آن از مجعولات شعوری است. (ج 1 ص 140) ، جستن شهرها را. (منتهی الارب). در شهرها گردیدن. (تاج المصادر بیهقی) ، پیروی. (غیاث) ، پیروی کردن. از پی چیزی رفتن. درپی رفتن، از جائی به جائی رفتن. (منتهی الارب). قریه بقریه گشتن، بازکاویدن. (منتهی الارب). اقتراء. تتبع. (غیاث). جست وجوی بسیار کردن. همه را وارسیدن، مهمانی خواستن. (منتهی الارب). طلب ضیافت، ماندن فحل ناقه را تا ببیند که آبستن شده است یا نه. (صراح). (؟). ماندن گشن ناقه را تا ببیند که آبستن شده است یا نه: استقرء الجمل الناقه. (؟) ، استقراء دمل، ریم و چرک جمع کردن آن: استقری الدمل، ریم و چرک فراهم آورد. (منتهی الارب) ، (اصطلاح منطق) شناختن شی ٔ کل بجمیع اشخاص آن. اثبات حکم کلی بوسیلۀ ثبوت آن حکم در جزئیات آن کلی. از حال جزئیات پی بحال کلی آنها بردن. - استقراء تام، اثبات حکم کلی بوسیلۀ ثبوت آن حکم در تمام جزئیات آن کلی. - استقراء کردن، تتبع کردن. شناختن شی ٔ کلی بجمیع اشخاص آن. - استقراء ناقص، اثبات حکم کلی بوسیلۀ ثبوت آن حکم در اکثر جزئیات آن کلی. الاستقراء، هو الحکم علی کلی لوجوده فی اکثر جزئیاته و انما قال فی اکثر جزئیاته لان الحکم لو کان فی جمیع جزئیاته لم یکن استقراء بل قیاساً مقسماً و یسمی هذا استقراء لان مقدماته لاتحصل الا بتتبع الجزئیات کقولنا: کل حیوان یحرک فکه الاسفل عندالمضغ لان الانسان و البهائم و السباع کذلک و هو استقراء ناقص لایفید الیقین لجواز وجود جزئی لم یستقرء او یکون حکمه مخالفاً لما استقری ٔ کالتمساح فانه یحرک فکه الاعلی عندالمضغ. (تعریفات جرجانی). الاستقراء، لغهً التتبع. من استقریت الشی ٔ، اذا تتبعته و عند المنطقیین قول مؤلف من قضایا تشتمل علی الحکم علی الجزئیات لاثبات الحکم الکلی و قولهم الاستقراء هو الحکم علی کلی لوجوده فی اکثر جزئیاته و کذا قولهم هو تصفح الجزئیات لاثبات حکم کلی لایخلو عن التسامح، لان ّ الاستقراء قسم من الدلیل فیکون مرکباً من مقدمات تشتمل علی ذلک الحکم و التصفح. فالاول تعریف بالغایه المترتبه علیه و الثانی تعریف بالسبب و المراد بالجزئی الجزئی الاضافی. ثم الاستقراء قسمان تام و یسمی قیاساً مقسماً بتشدید السین المکسوره و هو ان یستدل بجمیع الجزئیات و یحکم علی الکل و هو قلیل الاستعمال کما یقال: کل جسم اما حیوان او نبات او جماد. و کل واحد منها متحیز، ینتج کل جسم متحیز و هو یفید الیقین. و ناقص و هو ان یستدل باکثر الجزئیات فقط و یحکم علی الکل و هو قسیم القیاس و لذا عدّوه من لواحق القیاس و توابعه و هو یفید الظن ّ. کقولنا: کل حیوان یتحرک فکه الاسفل عندالمضغ. لان الانسان و الفرس و الحمار و البقر و غیر ذلک مما تتبعناه کذلک فانه یفید الظن لجواز التخلف کما فی التمساح. قال السید السند فی حاشیه شرح التجرید: لابد فی الاستقراء من حصر الکلی فی جزئیاته. ثم اجراء حکم واحدعلی تلک الجزئیات لیتعدی ذلک الحکم الی ذلک الکلی فان کان ذلک الحصر قطعیاً بان یتحقق ان لیس له جزئی آخر کان ذلک الاستقراء تاماً و قیاساً مقسماً. فان کان ثبوت ذلک الحکم لتلک الجزئیات قطعیاً ایضاً افاد الجزم بالقضیه الکلیه و ان کان ظنیاً افاد الظن بها و ان کان ذلک الحصر ادّعائیاً بان یکون هناک جزئی آخر لم یذکر و لم یستقراء حاله لکنه ادعی بحسب الظاهر ان جزئیاته ما ذکر فقط افاد ظناً بالقضیه الکلیه. لان الفرد الواحد ملحق بالاعم الاغلب فی غالب الظن و لم یفد یقیناً لجواز المخالفه - انتهی. قال المولوی عبدالحکیم هذا تحقیق نفیس یفید الفرق الجلی بین القیاس المقسم و الاستقراء الناقص و الشک الذی عرض لبعض الناظرین من انه لایجب ادعاء الحصر فی الاستقراء الناقص کما یشهدبه الرجوع الی الوجدان فمدفوع ٌ بانه ان اراد به عدم التصریح به فمسلم ٌ. و ان اراد عدمه صریحاً و ضمناً فممنوع. فانه کیف یتعدی الحکم الی الکلی بدون الحصر-انتهی. (کشاف اصطلاحات الفنون). استقراء، حکمی ایجابی یا سلبی بود بر امری کلی بسبب حصول آن حکم در جزویات آن امر کلی، مانند حکم بر حیوان خُردزهره بطول عمر، بسبب حصول این حکم در یک یک صنف از اصناف حیوانات خُردزهره، مانند مردم و اسب و گاو و پیل و این ترتیب عکس ترتیب قیاسی است، چه ترتیب قیاسی، بل سیاقت طبیعی چنان بود که انسان و فرس و فیل حد اصغر باشند، و حیوان قلیل المراره اوسط، و طویل العمر اکبر، پس گویند انسان و فرس و فیل حیوان قلیل المرارهاند و هر حیوان که چنین بود طویل العمر بود. تا تألیف بر وضع طبیعی بود. اما چون حد اصغر و اوسط متبدل شوند، از وضع طبیعی بگردد، و بر این سیاقت شود که حیوان قلیل المراره انسان و فرس و فیل باشد، و ایشان طویل العمرند. و این استقراء باشد. پس اگر اصغر و اوسط متساوی باشند در دلالت، و آن چنان بود که جزویات محصور بود، و حکم در همه ثابت، حکم بر آن کُلی صادق بود، و آن استقراء برهانی بود. و آنرا استقراء تام خوانند. چنانکه در اقسام قیاس ذکرش را کرده ایم. و اگر جزویات منتشر باشد، و حصر معلوم نه، تساوی این دوحد ظاهر نباشد، پس حکم بر کلی یقینی نتواند بود، چه ممکن بود که جزوی دیگر باشد غیر آنچه مذکور است، بخلاف جمله و حکم کُلی را نقض کند. چنانکه در مثالی که گویند: حیوان در حال مضغ تحریک فک ّ اسفل کند بسبب وجود این حکم در انسان و فرس و ثور، چه این حکم به تمساح منقض گردد. و این استقراء ناقص بود، پس به این سبب استقراء مطلقاً موثوق به نیست اما فوائدش بسیار است، چه بسیار حکمهای یقینی حسی یا تجربی بتوسط استقراءاکتساب کنند، و اگرچه مستقری نداند که آن حکم به استقراء کسب کرده است، چنانکه در برهان گفته شود. و بحقیقت بنسبت با حس استقراء را بر قیاس تقدّم باشد، و اگرچه بنسبت با عقل قیاس را برو تقدم باشد. هر حکم غیربیّن که میان محمول و موضوع واسطه ای که به آن واسطه موضوع را و محمول او را بیّن باشد یافته نشود، و محمول موضوعات را بیّن بود طریق اثبات آن حکم جز استقراء نباشد. و باشد که حکمی به استقراء ثابت شود. صغری یا کبرای قیاس بود پس اگر کبری شکل اول بود، نشایدکه اصغر یکی از آن جزویات بود که مفید حکم باشد بر اوسط، چنانکه در کبری گوئیم: کل ّ ب ا از جهه آنکه ب یا ج یا د بود و هر دو ا اند، پس نشاید که اصغر ج یاد باشد بعینه، چه این بیان دوری شود، بل باید که بریکی از دو وجه بود. اول آنکه اصغر جزوی دیگر بود اوسط را که به قسمتی غیر قسمت اول حاصل شود، چنانکه ب بقسمتی دیگر یا ه یا د بود، پس ه یا د اصغر باشد و مثالش چنان بود که حیوان را به ناطق و غیرناطق قسمت کنیم. و به ماشی و غیرماشی قسمت کنیم. پس حکمی که حیوان را بحسب ناطق و غیرناطق ثابت شود به استقراء، ماشی را نیز بقیاس ثابت شود بتوسط حیوان. دوم آنکه اصغرجزوی بود که در تحت یک قسم باشد، چنانکه بعضی از ناطق را بقیاس ثابت شود، و آنچه حیوان را بحسب ناطق و غیرناطق استقراء ثابت شده باشد، و اگرچه بهتر چنان بود که حکمی که بر حیوان کنند بر ناطق بتوسط حیوان باشد، و بر جزویات ناطق بتوسط ناطق چنانکه در علم برهان معلوم شود. و استقراء ناقص در جدل بسیار افتد و لیکن آنجا دعوی حصر جزویات کند، و وقوعش در جدل مغالطه نبود، اما در برهان مغالطه بود، و در استقراء چنانکه عدد جزویاتی که در تحت کُلی باشد فی نفس الامر کمتر بود، و عدد آنچه حصول حکم در او معلوم باشد بیشتر بود حکم مقبول تر بود، چه به حصر نزدیکتر بود. (اساس الاقتباس ص 331)
نعمت دادن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج) : برعقیلۀ گرم و امتنان بمجاسرت بایستاد. (ترجمه تاریخ یمینی) ، افزونتر، گزیده تر. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). برتر، بهتر. (فرهنگ فارسی معین) ، فاضلتر. (از اقرب الموارد) (فرهنگ فارسی معین). ج، اماثل، به شده از بیماری، نزدیکتر به نیکویی، ماننده تر به اهل حق، داناتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). - الامثل فالامثل، شریفتر پس شریفتر. رجوع به الامثل فالامثل در ردیف خود شود
نعمت دادن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج) : برعقیلۀ گرم و امتنان بمجاسرت بایستاد. (ترجمه تاریخ یمینی) ، افزونتر، گزیده تر. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). برتر، بهتر. (فرهنگ فارسی معین) ، فاضلتر. (از اقرب الموارد) (فرهنگ فارسی معین). ج، اماثل، به شده از بیماری، نزدیکتر به نیکویی، ماننده تر به اهل حق، داناتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). - الامثل فالامثل، شریفتر پس شریفتر. رجوع به الامثل فالامثل در ردیف خود شود
پشت بر نهادن، پناه بردن، پناه دادن، یافته آوردن (یافته هم آوای بافته قبض وصول حجت را گویند) پشت دادن پشت نهادن بسوی چیزی، پناه بکسی دادن، پناه بکسی بردن، نسبت کردن بر برداشتن بکسی، سند قرار دادن چیزی را، جمع استنادات
پشت بر نهادن، پناه بردن، پناه دادن، یافته آوردن (یافته هم آوای بافته قبض وصول حجت را گویند) پشت دادن پشت نهادن بسوی چیزی، پناه بکسی دادن، پناه بکسی بردن، نسبت کردن بر برداشتن بکسی، سند قرار دادن چیزی را، جمع استنادات