جدول جو
جدول جو

معنی استلانت - جستجوی لغت در جدول جو

استلانت
نرم کردن، کوبیدن چیزی، رام کردن
تصویری از استلانت
تصویر استلانت
فرهنگ فارسی عمید
استلانت
نرم شمردن نرم یافتن، نرم گردانیدن، نرم شدن
تصویری از استلانت
تصویر استلانت
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استکانت
تصویر استکانت
خواری، فروتنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استهانت
تصویر استهانت
سبک شمردن، حقیر دانستن، خوار شمردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استعانت
تصویر استعانت
یاری خواستن، کمک خواستن، کمک، یاری، در ادبیات در فن بدیع آوردن شعر شاعری در کلام یا شعر خود برای کمک به مراد و مقصود خویش
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
آب کاسه را به انگشت پاک کردن. (منتهی الارب) : بزرگان دولت بمجلس حاضر آمدند و ندیمان نیز بنشستند و دست بکار کردند و خوردنی علی طریق الاستلات میخوردند. (تاریخ بیهقی ص 511)
لغت نامه دهخدا
(گُ شَ)
رجوع به استبانه شود، خبر خوش پرسیدن. (غیاث اللغات) ، شاد شدن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). شادمان شدن. شادی یافتن. (زمخشری). فرح. سرور. شادی. ابشار: و التماسات هر یک را بر آن جمله به اهتزاز و استبشار تلقی کرد. (کلیله و دمنه). و دلهای جراحت رسیده را مراهم مراحم می نهاد و همگنان را امداد استبشار روی مینمود. (رشیدی) ، به خبر یقین کردن. (منتهی الارب). قال اﷲ تعالی: یستبشرون بنعمه من اﷲ. (قرآن 171/3)
لغت نامه دهخدا
(مَ پَ رَ)
استلانت. نرم شمردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). نرم یافتن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
تصویری از استنابت
تصویر استنابت
بنیابت خواستن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استفاضت
تصویر استفاضت
آب روان کردن خواستن، عطا خواستن، فیض گرفتن طلب فیض کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استفادت
تصویر استفادت
فایده گرفتن فایده خواستن استفاده مقابل افادت
فرهنگ لغت هوشیار
دلجویی، گوشمالی، نوازش، دل بردن، پیمایش پیمودن به دست یا به گز کسی را بسخن خویش بسوی خود خواندن دلجویی کردن دل گرم کردن کسی را، نرمی کردن، دلجویی نوازش، مایل شدن میل کردن بسویی، بمعنی گوشمالی گرفته شده: (هستم از استمالت دوران چون شتر مرغ عاجز و حیران) (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
بخشایش خواستن، ستردن، برهمزدن، برانداختن، دست کشیدن از کار فسخ بیع را خواستار شدن پایان گرفتن معامله را خواستن، خواستار عفو و بخشایش شدن
فرهنگ لغت هوشیار
رای خواهی، سگال خواهی (سگال فکر اندیشه) بنگالش خواستن رای زدن مشورت خواستن مشورت کردن شورکردن، رایزنی صلاح پرسی، جمع استشارات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استزارت
تصویر استزارت
دیداری خواستن دیدار خواهی دیدار خواستن طلب زیادت کسی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
افزونی خواستن افزون خواستن بیشخواهی، گله کردن دلتنگی کردن بیش خواستن فزونی طلبیدن افزون خواستن طلب افزونی کردن، مقصر شمردن، گله کردن دلتنگی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استراحت
تصویر استراحت
آرمیدن، راحتی کردن، آسایش
فرهنگ لغت هوشیار
فریاد رس خواستن دادخواهی کردن دادرسی خواستن کمک طلبیدن، فریاد خواهی دادخواهی، زاری تضرع، جمع استغاثات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استعانه
تصویر استعانه
یاری خواهی، یاری یابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استماحت
تصویر استماحت
ورفانی (شفاعت)، دهش خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
پاک کردن کاسه به انگشت ته چیزی را بالا آوردن آب کاسه را بانگشت پاک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استقامت
تصویر استقامت
پا فشاری
فرهنگ لغت هوشیار
پیدایی هویدایی، آشکارشدن، آشکارکردن، به جای آوردن شناختن پیداشدن آشکار گشتن هویدا شدن، پیدا کردن آشکار کردن، بجای آوردن دانستن شناختن، هویدایی ظهور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استدانت
تصویر استدانت
وام خواست، وام خواستن، وام گرفتن وام خواستن قرض طلبیدن وام گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استهانت
تصویر استهانت
پست وحقیرشمردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استضانت
تصویر استضانت
روشنی گرفتن روشن شدن، روشنی خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استعانت
تصویر استعانت
یاری گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
زاری کردن زاریدن، فروتنی کردن عجز آوردن، تن در دادن گردن نهادن، زاری تضرع، فروتنی تواضع
فرهنگ لغت هوشیار
پیداشدن آشکار گشتن هویدا شدن، پیدا کردن آشکار کردن، بجای آوردن دانستن شناختن، هویدایی ظهور
فرهنگ لغت هوشیار
عاریت گرفتن ایرمان گرفتن بعاریت خواستن، یکی از انواع مجازاست و آن عبارتست از اضافت مشبه به بمشبه با علاقه پس اگر مشبه به ذکر و مشبه ترک شوداستعاره مصرحه است و اگر عکس شود استعاره مکنیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استلات
تصویر استلات
((اِ تِ))
غذای اطراف کاسه را با انگشت پاک کردن و خوردن، کنایه از خوردن تا ته ظرف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استهانت
تصویر استهانت
((اِ تِ نَ))
خوار شمردن، حقیر داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استعانت
تصویر استعانت
((اِ تِ نَ))
یاری خواستن، کمک طلبیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استکانت
تصویر استکانت
((اِ تِ نَ))
زاری کردن، خضوع نمودن، فروتنی
فرهنگ فارسی معین
کمک، مدد، مددطلبی، معاضدت، یاری، یاری خواهی
فرهنگ واژه مترادف متضاد