قی ٔ کردن بتکلف. برانداختن از گلو. (منتهی الارب) ، بخش کردن خواستن. (زوزنی). بخش کردن خواستن از تیرهای قمار. (منتهی الارب). قسمت کردن خواستن از تیرها. (تاج المصادر بیهقی) ، بهره و نصیب خود خواستن. (منتهی الارب) ، تفأل و تطیر به تیرهای بی پر در جاهلیت
قی ٔ کردن بتکلف. برانداختن از گلو. (منتهی الارب) ، بخش کردن خواستن. (زوزنی). بخش کردن خواستن از تیرهای قمار. (منتهی الارب). قسمت کردن خواستن از تیرها. (تاج المصادر بیهقی) ، بهره و نصیب خود خواستن. (منتهی الارب) ، تفأل و تطیر به تیرهای بی پر در جاهلیت
منقاد شدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). زمام اختیار بدست کسی دادن. گردن نهادن: استقاد لی،زمام اختیار بدستم داد. (منتهی الارب) (تاج العروس) ، طلب نهایت چیزی کردن. (غیاث) ، به نهایت چیزی رسیدن. (منتهی الارب) (غیاث). تقصی. به غایت رسیدن. به پایان رسیدن. به قصوای امری رسیدن. احاطه بشی ٔ یافتن. نیکو نگریستن: تعدید، به استقصا چیزی شمردن. تعمیق، به استقصانگرستن. (تاج المصادر بیهقی). مثال داد تا اسباب و ضیاع که مانده بود از نوشتکین خاصه به استقصاء تمام بازنگریستند بحاضری کدخدا و دبیرش محمودک و دیگر وکیلان. (تاریخ بیهقی ص 543). محال بود استقصاء زیاده کردن. (تاریخ بیهقی ص 668). کوشک مسعودی راست شده بود چاشتگاهی برنشست و آنجا رفت و بگشت و به استقصا بدید. (تاریخ بیهقی ص 508). در آن دیار هم شرایط بحث و استقصاء هرچه تمامتر بجای آوردم. (کلیله و دمنه). غدرزنان بی نهایت است و عقل از احصاء و استقصای آن عاجز. (سندبادنامه). گفت آنچنانکه تو گفتی طایفه ای حسد بردند و به خیانت متهم کردند. ملک دام ملکه در کشف حقیقت آن استقصا نفرمود. (گلستان) ، سختگیری در محاسبه. دقت بسیار در حساب. جزورسی. (غیاث) : خواجه وی را بنشاند و گفت دانسته ای که ترا حساب چندین بود و مرا در اینکه سوگند گرانست که در کارهای سلطانی استقصاء کنم... تا دل بد نداری. (تاریخ بیهقی ص 269). و غلامانش را بجمله بسرای ما فرست تا با ایشان استقصاء مالی که بدست ایشان بوده است بکنند و بخزانه آورند. (تاریخ بیهقی ص 235). و سیم کافی ناصح که خراج و جزیت... بطور استقصاء بستاند. (کلیله و دمنه). چو عمر دادی دنیا بده که خوش نبود بصد خزینه تبذّر بدانگی استقصا. خاقانی. ، بخل. (غیاث) ، به غایت رسانیدن. به نهایت رسانیدن. به پایان رسانیدن. - استقصاء در مسئله ای، بغایت آن رسیدن: استقصی فی المسئله، ای بلغ الغایه. (منتهی الارب). الاستقصاء بالصاد المهمله، عند اهل المعانی هو من انواع اطناب الزیاده و هو ان یتناول المتکلم معنی فیستقصیه فیأتی بجمیع عوارضه و لوازمه بعد ان یستقصی جمیع اوصافه الذاتیه بحیث لایترک لمن یتناوله بعده فیه مقالاً. قال ابن ابی الاصبع و الفرق بین الاستقصاء و التتمیم و التکمیل ان التتمیم یرد علی المعنی الناقص فیتممه و التکمیل یرد علی المعنی التام فیکمل اوصافه و الاستقصاء یرد علی المعنی التام فیستقصی لوازمه و عوارضه و اوصافه و اسبابه حتی یستوعب جمیع ما تقع الخواطر علیه فلایبقی لاحد فیه مساغ. مثاله قوله تعالی: اءیود احدکم ان تکون له جنه. (قرآن 266/2). فانه لو اقتصر علی جنه لکفی و لم یقتصر حتی قال فی تفسیرها: من نخیل و اعناب فان مصاب صاحبها بها اعظم. ثم زاد: تجری من تحتها الانهار، متمماً لوصفها بذلک. ثم کمل وصفها بعد التتمیمین فقال: له فیها من کل الثمرات. فاتی بکل ّ ما یکون فی الجنان ثم قال فی وصف صاحبها: و اصابه الکبر. ثم استقصی المعنی فی ذلک بما یوجب تعظیم المصاب بقوله بعد وصفه بالکبر: و له ذریه، و لم یقتصر حتی وصفها بالضعفاء ثم ذکراستیصال الجنه التی لیس بهذا المصاب غیرها بالهلاک فی اسرع وقت حیث قال: فاصابها اعصارٌ و لم یقتصر علی ذکره للعلم بانه لایحصل به سرعهالهلاک فقال: فیه نار ثم لم یقف عند ذلک حتی اخبر باحتراقها لاحتمال ان یکون النار ضعیفه لاتفی احتراقها لما فیها من الانهار و رطوبه الاشجار. فاحترس عن هذا الاحتمال بقوله: فاحترقت. فهذا احسن استقصاء وقع فی القرآن و اتمه و اکمله. کذا فی الاتقان فی نوع الاطناب - انتهی. (کشاف اصطلاحات الفنون). - استقصاء کردن، دقت و تفحص کامل کردن: انتخال، استقصا کردن. (منتهی الارب). تا بداند خواجه کش دشمن کدام و دوست کیست در سرای این و آن نیکوتر استقصاکند. منوچهری
منقاد شدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). زمام اختیار بدست کسی دادن. گردن نهادن: استقاد لی،زمام اختیار بدستم داد. (منتهی الارب) (تاج العروس) ، طلب نهایت چیزی کردن. (غیاث) ، به نهایت چیزی رسیدن. (منتهی الارب) (غیاث). تقصی. به غایت رسیدن. به پایان رسیدن. به قصوای امری رسیدن. احاطه بشی ٔ یافتن. نیکو نگریستن: تعدید، به استقصا چیزی شمردن. تعمیق، به استقصانگرستن. (تاج المصادر بیهقی). مثال داد تا اسباب و ضیاع که مانده بود از نوشتکین خاصه به استقصاء تمام بازنگریستند بحاضری کدخدا و دبیرش محمودک و دیگر وکیلان. (تاریخ بیهقی ص 543). محال بود استقصاء زیاده کردن. (تاریخ بیهقی ص 668). کوشک مسعودی راست شده بود چاشتگاهی برنشست و آنجا رفت و بگشت و به استقصا بدید. (تاریخ بیهقی ص 508). در آن دیار هم شرایط بحث و استقصاء هرچه تمامتر بجای آوردم. (کلیله و دمنه). غدرزنان بی نهایت است و عقل از احصاء و استقصای آن عاجز. (سندبادنامه). گفت آنچنانکه تو گفتی طایفه ای حسد بردند و به خیانت متهم کردند. ملک دام ملکه در کشف حقیقت آن استقصا نفرمود. (گلستان) ، سختگیری در محاسبه. دقت بسیار در حساب. جزورسی. (غیاث) : خواجه وی را بنشاند و گفت دانسته ای که ترا حساب چندین بود و مرا در اینکه سوگند گرانست که در کارهای سلطانی استقصاء کنم... تا دل بد نداری. (تاریخ بیهقی ص 269). و غلامانش را بجمله بسرای ما فرست تا با ایشان استقصاء مالی که بدست ایشان بوده است بکنند و بخزانه آورند. (تاریخ بیهقی ص 235). و سیم کافی ناصح که خراج و جزیت... بطور استقصاء بستاند. (کلیله و دمنه). چو عمر دادی دنیا بده که خوش نبود بصد خزینه تبذّر بدانگی استقصا. خاقانی. ، بخل. (غیاث) ، به غایت رسانیدن. به نهایت رسانیدن. به پایان رسانیدن. - استقصاء در مسئله ای، بغایت آن رسیدن: استقصی فی المسئله، ای بلغ الغایه. (منتهی الارب). الاستقصاء بالصاد المهمله، عند اهل المعانی هو من انواع اطناب الزیاده و هو ان یتناول المتکلم معنی فیستقصیه فیأتی بجمیع عوارضه و لوازمه بعد ان یستقصی جمیع اوصافه الذاتیه بحیث لایترک لمن یتناوله بعده فیه مقالاً. قال ابن ابی الاصبع و الفرق بین الاستقصاء و التتمیم و التکمیل ان التتمیم یرد علی المعنی الناقص فیتممه و التکمیل یرد علی المعنی التام فیکمل اوصافه و الاستقصاء یرد علی المعنی التام فیستقصی لوازمه و عوارضه و اوصافه و اسبابه حتی یستوعب جمیع ما تقع الخواطر علیه فلایبقی لاحد فیه مساغ. مثاله قوله تعالی: اءَیود احدکم ان تکون له جنه. (قرآن 266/2). فانه لو اقتصر علی جنه لکفی و لم یقتصر حتی قال فی تفسیرها: من نخیل و اعناب فان مصاب صاحبها بها اعظم. ثم زاد: تجری من تحتها الانهار، متمماً لوصفها بذلک. ثم کمل وصفها بعد التتمیمین فقال: له فیها من کل الثمرات. فاتی بکل ّ ما یکون فی الجنان ثم قال فی وصف صاحبها: و اصابه الکبر. ثم استقصی المعنی فی ذلک بما یوجب تعظیم المصاب بقوله بعد وصفه بالکبر: و له ذریه، و لم یقتصر حتی وصفها بالضعفاء ثم ذکراستیصال الجنه التی لیس بهذا المصاب غیرها بالهلاک فی اسرع وقت حیث قال: فاصابها اعصارٌ و لم یقتصر علی ذکره للعلم بانه لایحصل به سرعهالهلاک فقال: فیه نار ثم لم یقف عند ذلک حتی اخبر باحتراقها لاحتمال ان یکون النار ضعیفه لاتفی احتراقها لما فیها من الانهار و رطوبه الاشجار. فاحترس عن هذا الاحتمال بقوله: فاحترقت. فهذا احسن استقصاء وقع فی القرآن و اتمه و اکمله. کذا فی الاتقان فی نوع الاطناب - انتهی. (کشاف اصطلاحات الفنون). - استقصاء کردن، دقت و تفحص کامل کردن: انتخال، استقصا کردن. (منتهی الارب). تا بداند خواجه کش دشمن کدام و دوست کیست در سرای این و آن نیکوتر استقصاکند. منوچهری
استقامت. راستی. اعتدال. ایستادن. راست شدن. (زوزنی) (غیاث) (مجمل اللغه) (تاج المصادر بیهقی). راست ایستادن. (مجمل اللغه). راست بایستادن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). درست شدن. درستی: مکارمها بحکم تو گرفتست استقامتها که باشد استقامتهای کشتی ها به لنگرگاه. منوچهری. از روی سلامت نیت و استقامت عزیمت و استمرار هواداری در این باب... (تاریخ بیهقی ص 316). اصدر امیرالمؤمنین کتابه هذا و قد استقامت له الامور و جری علی اذلاله التدبیر. (تاریخ بیهقی ص 301). مدت ملک او در استقامت چهار سال بود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 83). و بر این قاعده درست و سنن استقامت استمرار و اطراد یافت. (کلیله و دمنه). و هر جانوری که در این کارها اهمال نماید از استقامت معیشت محروم آید. (کلیله و دمنه). ملک نوح بوقت استقامت کار خواست که بقضای حق ایشان قیام نماید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 130). چو برگردد مزاج از استقامت بدشواری بدست آید سلامت. نظامی. ، روایت کردن سخن
استقامت. راستی. اعتدال. ایستادن. راست شدن. (زوزنی) (غیاث) (مجمل اللغه) (تاج المصادر بیهقی). راست ایستادن. (مجمل اللغه). راست بایستادن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). درست شدن. درستی: مکارمها بحکم تو گرفتست استقامتها که باشد استقامتهای کشتی ها به لنگرگاه. منوچهری. از روی سلامت نیت و استقامت عزیمت و استمرار هواداری در این باب... (تاریخ بیهقی ص 316). اصدر امیرالمؤمنین کتابه هذا و قد استقامت له الامور و جری علی اذلاله التدبیر. (تاریخ بیهقی ص 301). مدت ملک او در استقامت چهار سال بود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 83). و بر این قاعده درست و سنن استقامت استمرار و اطراد یافت. (کلیله و دمنه). و هر جانوری که در این کارها اهمال نماید از استقامت معیشت محروم آید. (کلیله و دمنه). ملک نوح بوقت استقامت کار خواست که بقضای حق ایشان قیام نماید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 130). چو برگردد مزاج از استقامت بدشواری بدست آید سلامت. نظامی. ، روایت کردن سخن
دزی در ذیل قوامیس عرب آرد: اسقاله. سقاله. اصقاله. اسکله (ج، اساکل) (از اسپانیائی). بندر. پل متحرک بین ساحل و کشتی. (در قاموس ادریسی). ج، اساقل یا اساقیل. در الف لیله و لیله چ برسلاو که بجای ’الاساقی’ باید ’الاساقل’ خواند چنانکه از مقایسۀ جملۀ مزبور با عبارت دیگر همان کتاب مستفاد میشود: فوجد مرکباً اساقیلها ممدوده، در طبع ماکنافتن ’سقالتها’ آمده و آن قسمی گردونۀ جنگی است که از تخته هایی بشکل بام پوشیده شده. بندر. و رجوع به صقاله و اسکله شود. (دزی ج 1 ص 23)
دزی در ذیل قوامیس عرب آرد: اسقاله. سقاله. اصقاله. اسکله (ج، اَساکل) (از اسپانیائی). بندر. پل متحرک بین ساحل و کشتی. (در قاموس ادریسی). ج، اساقل یا اساقیل. در الف لیله و لیله چ برسلاو که بجای ’الاساقی’ باید ’الاساقل’ خواند چنانکه از مقایسۀ جملۀ مزبور با عبارت دیگر همان کتاب مستفاد میشود: فوجد مرکباً اساقیلها ممدوده، در طبع ماکنافتِن ’سقالتها’ آمده و آن قسمی گردونۀ جنگی است که از تخته هایی بشکل بام پوشیده شده. بندر. و رجوع به صقاله و اسکله شود. (دزی ج 1 ص 23)
پاداری راست گروی، راستی و درستی، پایمردی، ایستادگی پافشاری، استواری توش راست ایستادن راست شدن، درست شدن، درستی، ایستادگی پایداری پافشاری ثبات، بها کردن قیمت کردن، در مسابقه دوچرقه سواری دو و میدانی اسکی شنا اگر طول مسیر زیادتر از حد معینی باشد بان استقامت اطلاق شود
پاداری راست گروی، راستی و درستی، پایمردی، ایستادگی پافشاری، استواری توش راست ایستادن راست شدن، درست شدن، درستی، ایستادگی پایداری پافشاری ثبات، بها کردن قیمت کردن، در مسابقه دوچرقه سواری دو و میدانی اسکی شنا اگر طول مسیر زیادتر از حد معینی باشد بان استقامت اطلاق شود