جدول جو
جدول جو

معنی استسلاف - جستجوی لغت در جدول جو

استسلاف
(لُ غَ)
بها پیشی گرفتن. (منتهی الارب). سلف خواستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بها پیشکی گرفتن، بلند شدن. (منتهی الارب) ، باشگونه تافتن ریسمان را. (منتهی الارب). باشگونه تافتن رسن را، بلند کردن. (منتهی الارب) ، الاستشزار، الرفع و الارتفاع جمیعاً و منه غدائر مستشزرات فمن روی بفتح الراء جعله من المتعدی و من روی بالکسر جعله من اللازم و الباب یدل علی انفعال فی الشی ٔ علی الطریقه المستقیمه. (تاج المصادر بیهقی) :
غدائره مستشزرات الی العلی.
امروءالقیس
لغت نامه دهخدا
استسلاف
گران فروشی، وام خواستن
تصویری از استسلاف
تصویر استسلاف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استسلام
تصویر استسلام
تسلیم شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استحلاف
تصویر استحلاف
سوگند دادن، قسم دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استخلاف
تصویر استخلاف
کسی را به جای خود خلیفه کردن، جانشین کردن
فرهنگ فارسی عمید
(لُ غَ خوا / خا)
گردن نهادن کسی یا کاری را. انقیاد: استسلم له، گردن نهاد اورا. (منتهی الارب). اهل آن بقعه را در ربقۀ اسلام و استسلام کشید. (ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ خطی متعلق بکتاب خانه مؤلف ص 259). می اندیشید که چون اعمام و اقارب او در حبالۀ اسلام واستسلام بسته شود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 418). جز استسلام و التیاذ بظل ّ استرحام پناهی ندانست. (جهانگشای جوینی).
لغت نامه دهخدا
(لُ غَ)
ربودن.
لغت نامه دهخدا
(لُ غَ شِ)
سل ّ. استلال. برکشیدن شمشیر و جز آن، موی برآوردن بچه در شکم مادر. (منتهی الارب) ، در دل گرفتن. (زوزنی). در دل داشتن. پنهان داشتن ترس و بیم در دل. (منتهی الارب). در دل گرفتن بیم. (زمخشری) (تاج المصادر بیهقی). پنهان در دل ترسیدن. (غیاث اللغات) (منتخب اللغات) : و ماهویه در مال یزدجرد خیانتها کرده بود و یزدجرد دانسته و بر ماهویه اظهار کرده و او را دشنام داده و ماهویه ازین استشعار یزدجرد را بکشت و در میان هیاطله رفت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 112). و ما بحکم توایم باید که آهسته می آیی تا مردم را از تو استشعاری نباشد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 79). و هلاک کردن ایشان بسبب استشعاری که ترا میباشد در شرط نیست تباه کردن صورتها و آفریده ها در شرع و در حکمت محظوراست. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 58). احمد خوارزمی گفت: مرا از هیبت او قوّت از اعضا برفت، برخاستم و پای کشان از بارگاه او بیرون آمدم و به استشعار و خوفی هرچه تمامتر خود را بوثاق انداختم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 49). اما امیر اسماعیل از استشعار و استرابت و سوءالظن تن درنداد و از آن مواعظ اعراض کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 190). غلام فریاد برداشت و بمراعات دل زن و تسکین جانب و ازالت خوف و استشعار او مشغول شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 346). بدین سبب استشعار سلطان زیادت شد و فزع و بیم متضاعف. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو هََ شِ)
سوگند دادن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). احلاف. سوگند خواستن. (زوزنی). طلب کردن سوگند: خرمیل، بعد از استحلاف ایشان و استیمان از قبل سلطان بیرون آمد. (جهانگشای جوینی) ، استخدام، هو ان یذکر لفظ له معنیان فیراد به احدهما ثم یراد بالضمیر الراجع الی ذلک اللفظ معناه الاّخر او یراد باحد ضمیریه احد معنییه ثم بالاّخر معناه الاّخر، فالاول کقوله:
اذا نزل السماء بارض قوم
رعیناه و ان کانوا غضابا.
اراد بالسماء الغیث و بالضمیر الراجع الیه من رعیناه النبت و السماء یطلق علیهما. و الثانی کقوله:
فسقی الغضی و الساکنیه و ان هم
شبوه بین جوانح و ضلوع.
اراد باحدالضمیرین الراجعین الی الغضی وهو المجرور فی الساکنیه المکان و بالاّخر و هو المنصوب فی شبوه النار ای اوقدوا بین جوانحی نارالغضی یعنی نارالهوی التی تشبه بنارالغضی. (تعریفات جرجانی). استخذام، با خاء و ذال معجمتین، از خذمت الشی ٔ است، یعنی بریدم آن را. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: استخذام بخاء و ذال معجمتین از خذمت الشی ٔ بمعنی قطعته باشد، چنانکه گویند سیف مخذوم و برخی آنرا با حاء مهمله و ذال معجمه گفته اند از حذمت، نیز بمعنی قطعت، و بعضی با خاء معجمه و دال مهمله آورده اند از خدمه، چنانکه سید سند در حاشیۀ مطول گفته است. و استخذام نزد علماء بدیع یکی از اشرف انواع بدیع است چنانکه توریه نیز همان شرافت دارد و بعض علماء فن استخذام رابر توریه ترجیح داده اند و از استخذام دو گونه تعبیرکنند: یکی آنکه لفظی آرند که آنرا دو معنی یا بیشترباشد و یکی از آن معانی اراده شود سپس ضمیری به آن لفظ راجع کنند و از او معنی دیگر آن کلمه خواهند و این طریقۀ سکاکی و اتباع اوست، و تعبیر دیگر این است که متکلم لفظی مشترک آرد سپس دو لفظ برای دو معنی آن لفظ مشترک بکار برد که از یکی از آن دو لفظ یک معنی لفظ مشترک و از دیگری معنی دیگر آن اراده شده باشدو این طریقۀ بدرالدین بن مالک در المصباح است، و ابن ابی الاصبع نیز بر این طریقه رفته است و تمثل جسته است بقول خدای تعالی: لکل اجل کتاب. (قرآن 38/13). پس لفظ کتاب در اینجا هم معنی مدت معلوم و هم کتاب مکتوب تواند داد لکن با آمدن لفظ اجل معنی اولی یعنی مدت معلوم اثبات و معنی ثانوی کتاب مکتوب محو شود. و گفته اند که در قرآن استخذام بر طریقۀ سکاکی نیامده است. صاحب اتقان گوید من با فکر خود آیاتی را از قرآن بطریقۀ سکاکی استخراج کرده ام و از آن آیات یکی قول خدای تعالی است که فرماید: لقد خلقنا الانسان من سلاله من طین. (قرآن 12/23). مقصود از انسان در این آیه بار اول آدم ابوالبشر است ولی پس از آن ضمیر ’ثم جعلناه نطفه’ راجع به اولاد آدم است، و باز از آن قبیل است قول خدای تعالی: لاتسئلوا عن اشیاء ان تبد لکم تسؤکم (قرآن 101/5). که پس از آن فرماید: قد سئلها قوم من قبلکم (قرآن 102/5). چه معلوم است سوءالات صحابه که از آن نهی شده است غیر از سؤال های امم پیشین است، ونیز قول خدای تعالی: اتی امراﷲ (قرآن 1/16). لفظ امراﷲ معنی قیام ساعت و عذاب و بعثت نبی صلی اﷲ علیه میدهد. از لفظ امر ارادۀ معنی اخیر یعنی بعثت نبی شده است چنانکه از ابن عباس نیز بدینگونه روایت شده است ولی از ضمیر تستعجلوه مراد قیام ساعت و عذاب است - انتهی. و از امثلۀ فوق معلوم شد که مطلوب اعم است از اینکه آن دو معنی یا معانی حقیقی باشند یا مجازی یا بعضی حقیقی باشند و بعضی مجازی و در حاشیۀ مطول هم تصریح به این معنی شده است و صاحب مطول گوید استخذام این است که از لفظی که صاحب دو معنی است یکی از دو معنی اراده شود و سپس از ضمیری که به آن لفظ راجع میشود معنی دیگر آن کلمه خواهند، یا آنکه با یکی از دو ضمیر یکی از دو معنی و از ضمیر دوم معنی دیگر آن اراده کنند. مثال برای صورت اولی، قول شاعر:
اذا نزل السماء بارض قوم
رعیناه و ان کانوا غضابا.
از سماء معنی غیث (باران) اراده شده است و از ضمیر رعیناه، مراد نبت (گیاه) است و مثال بر این صورت ثانوی قول شاعر:
فسقی الغضا و الساکنیه و ان همو
شبوه بین جوانح و ضلوع.
از ضمیر ساکنیه مکان اراده شده و از ضمیر شبوه نار مقصود است، یعنی افروختند میان جوانح من آتش غضا یعنی آتش عشقی را که شبیه به آتش غضاست.
- ادارۀ استخدام، اداره ای که امور بخدمت پذیرفتن و به خدمت گماشتن اعضاء بعهده دارد. ادارۀ کارگزینی
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ فَ)
خلیفه کردن کسی را بجای خود. (منتهی الارب). بجای کسی ایستادن خواستن. ایستیدن خواستن بجای کسی. (تاج المصادر بیهقی). بیستادن خواستن بجای کسی. (زوزنی). خلیفه خواستن کسی را. کسی را جانشین خویش کردن.
لغت نامه دهخدا
(مِ گُ سِ / سَ)
طلب الفت کردن و محبت خواستن. (از غیات اللغات) ، استأنس الوحشی، حس یافت وحشی از مردم. بوی بردن از نزدیکی آدمی، دستوری خواستن، نیک نگریستن و بشناختن
لغت نامه دهخدا
(مَ)
علف خواستن ستور به آواز حمحمه. (منتهی الارب) ، به همه فارسیدن. (زوزنی). همه را فرارسیدن. (تاج المصادر بیهقی)، نیک خندیدن. یقال: استغرق فی الضحک. (منتهی الارب)، فراگرفتن سطبری شکم شتر پیش بند را چندان که تنگ گردد. (منتهی الارب)، تجاوز کردن، بتمام توانائی خود کاری کردن، غرقه شدن. غرق شدن. فرورفتن در، الاستغراق، هو الشمول لجمیع الافراد بحیث لایخرج عنه شی ٔ. (تعریفات جرجانی). الاستغراق، بالراء، هو عند الصوفیه ان لایلتفت قلب الذاکر الی الذکر فی اثنأالذکر و لا الی القلب و یعبّر العارفون عن هذه الحاله عن الفناء. کذا فی مجمعالسلوک. و تعریف الاستغراق قد سبق فی لفظ المعرفه فی فصل الفاء من باب العین المهمله. (کشاف اصطلاحات الفنون) : از حضرت سلطان العارفین ابویزید قدس اﷲ روحه العزیز منقول است که هرچگاه از عالم استغراق بازمی آمد این چنین معامله می فرمودند. (انیس الطالبین بخاری). آن جانور (حربا) از حالت استغراق (در جمال آفتاب) بازآمد و پشت خود را بر زمین نهاد و روی به آسمان کرد. (انیس الطالبین بخاری).
- استغراق داشتن، فرورفتن در
لغت نامه دهخدا
یونانی سلاب همی باز جستندر از سپهر به سلاب تا برکه گردد به مهر (شاهنامه) ابزاری است که برای اندازه گیری موقع و ارتفاع ستارگان و دیگر امور فلکی بکار میرفت. اصطرلاب، اسطرلاب، آلتی استکه منجمان با آن ارتفاع ستارگان راحساب میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرعاف
تصویر استرعاف
پیشی گرفتن اسپ، پیه آب کردن پیه گذاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استسخار
تصویر استسخار
افسون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحصاف
تصویر استحصاف
سخت روزگاری ترش زمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحشاف
تصویر استحشاف
کهنه پوشی، ترنجیدن گوش (ترنجیدن کوفتگی و خشک شدن اندامی است)
فرهنگ لغت هوشیار
به سوی خود کشیدن، دسترسی خواستن، بازداشت خواستن طلب کشیده شدن چیزی کردن، جلب کردن کشاندن بسوی خود کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استبلال
تصویر استبلال
به خواهی بهبود جویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استذلال
تصویر استذلال
ناچیز و خوار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
دلیل خواستن دلیل جستن رهنمون جستن، دلیل آوردن حجت آوردن،جمع استدلالات. دلیل آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
رهایی جستن، رهاکردگی، ناب خواهی، از آن خود دانستن رهایی جستن خلاصی طلبیدن، رهانیدن رهاندن خلاص کردن، خاص خود کردن ویژه خویش ساختن تصرف: استخلاص بخارا بدست چنگیز، رهایی خلاص، جمع استخلاصات. رهانیدن، خلاص کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استزلال
تصویر استزلال
لغزیدن، لغزیدن خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استسرار
تصویر استسرار
پنهان شدن، کنیزک خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استسعاد
تصویر استسعاد
یاری خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
از سرگیری باز آغازی، باز دادرسی باز رسیدگی (در داد گستری)، بازآوری باز گفت (در چامه سرایی)
فرهنگ لغت هوشیار
سوگند خواستن سوگند خواهی سوگند خواستن طلبیدن قسم سوگند دادن، سوگند دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استخلاف
تصویر استخلاف
جانشین گزیدن، آب بر کشیدن جانشین کردن جانشین ساختن، جانشینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استسلال
تصویر استسلال
بر کشیدن شمشیروجزآن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استسلام
تصویر استسلام
فرمانبردار شدن، طلب سلامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیلاف
تصویر استیلاف
همدی خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استخلاب
تصویر استخلاب
درویدن بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استخلاف
تصویر استخلاف
((اِ تِ))
جانشین ساختن، جانشین کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استسلام
تصویر استسلام
((اِ تِ))
تسلیم شدن، به چیزی گردن نهادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استحلاف
تصویر استحلاف
((اِ تِ))
سوگند خواستن، قسم دادن
فرهنگ فارسی معین