جدول جو
جدول جو

معنی استسعال - جستجوی لغت در جدول جو

استسعال
(لَ نُ / نِ / نَ)
استسعال مراءه، مانند غول شدن زن، یعنی بسیاربانگ و پلیدزبان گردیدن او. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استفعال
تصویر استفعال
در صرف عربی، یکی از باب های ده گانۀ مصادر ثلاثی مزید که مفهوم درخواست کاری یا چیزی را می رساند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استسعاد
تصویر استسعاد
خوشبختی، سعادت
فرهنگ فارسی عمید
(مَ / مُو پَ رَ)
پناه بردن بکسی: استوعل الیه. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(لَ کَ)
در پی یکدیگر رفتن گوسپند. (منتهی الارب). پی درپی رفتن گوسفند.
لغت نامه دهخدا
(گُ فَ)
استبعال نخل، بی نیاز گشتن خرمابن از آب دادن. (تاج المصادر بیهقی) ، استغاثه کردن برای قصاص گرفتن مقتول خود را از قاتل. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ فُ)
کار کردن خواستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب). کار کردن فرمودن عبد مکاتب را تا بدان زر باقی کتابت خود را ادا کرده آزاد گردد. (منتهی الارب). بنده را بکسب داشتن تا بکسب خود آزادی خویش بازخرد.
لغت نامه دهخدا
(لَ کَ /کِ)
سعوط کردن. دارو وا بینی خویش کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، حریص شدن، بزرگ و دشوار شدن امور. (منتهی الارب) ، ستهیدن. (منتهی الارب). بستهیدن ستور در رفتن و مرد در کار. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(لُ غَ شِ)
سل ّ. استلال. برکشیدن شمشیر و جز آن، موی برآوردن بچه در شکم مادر. (منتهی الارب) ، در دل گرفتن. (زوزنی). در دل داشتن. پنهان داشتن ترس و بیم در دل. (منتهی الارب). در دل گرفتن بیم. (زمخشری) (تاج المصادر بیهقی). پنهان در دل ترسیدن. (غیاث اللغات) (منتخب اللغات) : و ماهویه در مال یزدجرد خیانتها کرده بود و یزدجرد دانسته و بر ماهویه اظهار کرده و او را دشنام داده و ماهویه ازین استشعار یزدجرد را بکشت و در میان هیاطله رفت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 112). و ما بحکم توایم باید که آهسته می آیی تا مردم را از تو استشعاری نباشد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 79). و هلاک کردن ایشان بسبب استشعاری که ترا میباشد در شرط نیست تباه کردن صورتها و آفریده ها در شرع و در حکمت محظوراست. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 58). احمد خوارزمی گفت: مرا از هیبت او قوّت از اعضا برفت، برخاستم و پای کشان از بارگاه او بیرون آمدم و به استشعار و خوفی هرچه تمامتر خود را بوثاق انداختم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 49). اما امیر اسماعیل از استشعار و استرابت و سوءالظن تن درنداد و از آن مواعظ اعراض کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 190). غلام فریاد برداشت و بمراعات دل زن و تسکین جانب و ازالت خوف و استشعار او مشغول شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 346). بدین سبب استشعار سلطان زیادت شد و فزع و بیم متضاعف. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(لُ مَ / مِ)
آسان شمردن. (تاج المصادر بیهقی). نرم و آسان شمردن. (منتهی الارب). آسان داشتن، آزمند شیر گشتن، کهنه و دریده شدن مشک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
بگشن آمدن نر ماده را. (تاج المصادر بیهقی) : استجعال کلبه، گشن خواه شدن ماده سگ. (از منتهی الارب). به ایغر جستن درآمدن سباع ماده، استحباب بر، برگزیدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). گزیدن بر. اختیار. ترجیح. نیکو شمردن چیزی را. (از منتهی الارب) ، سزاوار شدن، تا دیر ماندن آب در شکنبۀ شتر و تشنه ناشدن وی از آن. (منتهی الارب) ، (اصطلاح شرع) مقابل وجوب، کراهت، حرمت و مترادف ندب است و هو ما یستحق فاعله المدح و الثواب، و لایستحق تارکه الذنب و العقاب
لغت نامه دهخدا
(لَ فَ /فِ)
سعادت خواستن. نیکبختی جستن. (غیاث) (زوزنی) : و التزموا ما اوجبه اﷲ من الطاعه علیهم و اعطوا للصفق ایمانهم بالبیعه اصفاق رضی و انقیاد و تبرک و استسعاد. (از نامۀ قائم بامراﷲ بسلطان مسعود، از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 301) ، ترجمه: و التزام نمودند ما را آنچه خداوند بر ایشان واجب ساخته از اطاعت امام به واسطۀ بیعت دستهای راست دادند دست دادن از روی رضاو رغبت و فرمان برداری و برکت جستن و سعادت طلبیدن. (تاریخ بیهقی ص 312). گردن کشان جهان سر بر خطّ فرمان او نهادند و به انقیاد اوامر و زواجر او استسعاد جستند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 45). و هم در آن مرحله ملک شمس الدین کرت پیشتر از سایر ملوک ایران بشرف استقبال استسعاد یافت. (رشیدی).
لغت نامه دهخدا
(مُ جَسْ سَ مَ / مِ)
انگبین خواستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). انگبین جستن.
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
بابی از ده باب مصادر ثلاثی مزید در صرف زبان عربی
لغت نامه دهخدا
دوری جویی دورمان دور کردن بنده خواستن، به بندگی گرفتن دور شمردن بعید دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استبلال
تصویر استبلال
به خواهی بهبود جویی
فرهنگ لغت هوشیار
گران داشتن سنگین شدن گران خواستن گرانسنگی گرانبارگی سنگین شمردن گران داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استجهال
تصویر استجهال
نادان شمردن نادان گرفتن کانادانی نادان شمردن، سبک داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
به دست آوردن، بازیافت خواستن بازیابی برداشت حاصل خواستن طلب حصول نتیجه گرفتن،جمع استحصالات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرحال
تصویر استرحال
فراروی جا به جایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرذال
تصویر استرذال
ناکس یافتن فرومایه یافتن زبون بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرسال
تصویر استرسال
فروهشتن گیسو، خوگرشدن، گستاخ شدن، گستاخی
فرهنگ لغت هوشیار
ترسانیدن این واژه در تازی پیشینه ندارد. و فارسی گویان آن را ساخته اند در تازی استرهاب و ترعیب را به کار می برند ترسانیدن تولید رعب کردن، توضیح این کلمه متداول در فارسی است و در عربی بدین معنی (ترعیب) آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استزلال
تصویر استزلال
لغزیدن، لغزیدن خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرعاف
تصویر استرعاف
پیشی گرفتن اسپ، پیه آب کردن پیه گذاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استئحال
تصویر استئحال
درنگی خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه کندن برکندن، برکنده گشتن برکندگی، درماندگی بیچارگی، بی چیزشدن بی چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استسلال
تصویر استسلال
بر کشیدن شمشیروجزآن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استسعاد
تصویر استسعاد
یاری خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرعال
تصویر استرعال
پیشرو گله شدن دنبال هم رفتن گوسپندان
فرهنگ لغت هوشیار
پویشخواهی (پویه فعل نخستین دستور) (از باب های ده گانه ثلاثی مزید در صرف زبان عربی که هر چه در این باب ساخته شود امر بر خواستن و جستن می دهد) طلب فعل کردن، نام یکی از بابهای ده گانه ثلاثی مزید در صرف زبان عربی که با افزودن در آغاز فعل مجرد ساخته میشود و معنی آن در خواست چیزی کردن و خواستار آن چیز گردیدن است چنانکه استخراج بمعنی بیرون آوردن خواستن است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استعسال
تصویر استعسال
انگبین خواستن انگبین گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استبسال
تصویر استبسال
دلبه کشتن نهادن کشتن خواهی دل به مرگ نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استفعال
تصویر استفعال
((اِ تِ))
طلب فعل کردن، نام یکی از باب های ده گانه ثلاثی مزید در صرف زبان عربی که با افزودن «است.» در آغاز فعل مجرد ساخته می شود و معنی آن درخواست چیزی کردن و خواستار آن چیز گردیدن است. چنان که استخراج به معنی بیرون آوردن است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استسعاد
تصویر استسعاد
((اِ تِ))
نیکبختی خواستن، مبارک شمردن، یاری خواستن، نیکبخت شدن
فرهنگ فارسی معین