جدول جو
جدول جو

معنی استرزا - جستجوی لغت در جدول جو

استرزا(اِ رِ)
شهری به ایتالیا، در ساحل دریاچۀ ماژور، دارای 1900 تن سکنه و کنفرانس اقتصادی بین المللی بسال 1932 میلادی بدانجا بود، نرم شمردن چیزی را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استرا
تصویر استرا
(پسرانه)
ستاره، نام همسر یهودی خشایارشا که مدفن او در همدان است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از استهزا
تصویر استهزا
مسخره کردن، ریشخند کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استرخا
تصویر استرخا
سست شدن، سستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استرضا
تصویر استرضا
خشنودی کسی را خواستن، طلب خشنودی کردن، خشنودی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استرعا
تصویر استرعا
توجه کردن به حال دیگران، رعایت کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تَ)
شعوری گوید بمعنی نوعی غله که مرجمک و نرسک و انزه (ظ: دانژه) گویند و بعربی عدس و بهندی سود نامند. در جای دیگر دیده نشده و بشعوری نیز اعتمادی نیست
لغت نامه دهخدا
(اِ فُ)
جاکومّیتسو اتّندلو. از رؤسای پارتیزان های ایتالیا که خود پدر خاندانی میلانی است. (1369- 1424 میلادی).
لغت نامه دهخدا
(اِ رُزْزی)
فیلیپ. سیاستمدار ایتالیائی، مولد فلورانس. وی رقیب مدیسی بود (1488- 1538 میلادی) ، از این مصدر، مسترفق آمده بمعنی مبرز و مستراح. (دزی)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِلْ لا)
سرادا استرلا، (سلسلۀ ستاره) بلندترین سلسلۀ جبال پرتقال که از سمت شمال شرقی با کوه مزاس که یکی از شعب سلسلۀ گاته در اسپانیا میباشد مربوطست و بسوی جنوب غربی امتداد مییابد. مرتفعترین قله اش کوه کنتاروو لگادو است که 1993 گز ارتفاع دارد و در اکثر فصول سال از برف مستور است. آبهائی که از این سلسله جریان پیدا میکند بسه حوزه تقسیم میگردد: از جهت شمال بوسیلۀ نهر کوا به رود خانه دورو، و از جانب جنوب بتوسط نهر ززره به رود خانه تاج، و از سوی مشرق هم به رود خانه موندگو میریزد.
(پوردا...، (لنگرگاه ستاره) قصبه ایست در جهت جنوب شرقی برزیل در ایالت ریودوژانیرو در ساحل راست مصب ّ نهر اینومیریم که به خلیج ریودوژانیرو میریزد. در ازمنۀ سالفه وقتی عدّۀ نفوسش به 12000 تن بالغ میشده ولی در اثر پیداشدن راههای دیگر برای تجارت از اهمیت افتاده است
نهری در جمهوری کوسته ریکا از آمریکای وسطی. این نهر از جبال پیکوبلانکو و سروشیرپیو سرازیر و از اجتماع پنج نهر حاصل و بسوی مشرق روان و بدریای آنتیل میریزد
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
لغتی یونانی بمعنی زرنیخ سرخ است و آن نوعی از زرنیخ باشد که ارباب عمل داخل اکسیر کنند و زرنیخ احمر همانست. اگر با عصارۀ برگ درخت بزرالبنج بر شیب بغل که موی آنرا کنده باشند طلا کنند دیگر برنیاید و بفتح و ضم اول نیز گفته اند و بجای حرف ثالث بای ابجد هم بنظر آمده است و به اسقاط ثالث نیز به این معنی نوشته اند که اسرخا باشد. (برهان). زرنیخ سرخ. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه). زرنیخ سرخ است و صفت زرانیخ گفته شود، طلب خوشنودی کردن. خواستن خشنودی کسی را. (منتهی الارب). خوشنودی خواستن. (وطواط) (غیاث). رضامندی خواستن. (غیاث) ، خوشنود کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، خوشنود شدن. خوشنودی
لغت نامه دهخدا
(لَ خوا / خا)
حقیر شمردن کس را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ خوا / خا)
ضعیف و خوار شمردن کسی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ تَ / تِ / لَتْ تَ / تِ)
روزی خواستن. روزی جستن. (تاج المصادر بیهقی) ، برداشتن خواستن. (منتهی الارب). طلب برداشتن کردن، استرفاع خوان، سپری شدن آنچه بر خوان بود و وقت برداشتن آن رسیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
بر کسی خندیدن، طنز، تمسخر، تمسخر کردن، ریشخند کردن، تهکم افسوس کردن ریشخند نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرباع
تصویر استرباع
بلند شدن گرد گرد خیزی
فرهنگ لغت هوشیار
جدا کردن بیرون آوردن خارج کردن، بیرون کردن چیزی از حکم ماقبل با ذکر ادواتی مانند: مگر سوای الا بجز: همه آمدند بجز جمشید، کلمه (ان شا الله) بر زبان راندن ان شا الله گفتن: ترک استثنا مرادم قسوتی است نی همین گفتن که گفتن حالتی است ای بسا ناورده استثنا بگفت جان او با جان ایشان بود جفت. (مثنوی مولوی)، جدایی خروج، جمع استثناآت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استجرا
تصویر استجرا
وکیل گرفتن، دلیری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استجراز
تصویر استجراز
به درورسیدن درو هنگامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استجلا
تصویر استجلا
روشن ساختن نمایانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرار
تصویر استرار
از دانه های خوردنی مرجمک هم آوای مردمک دانژه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استراط
تصویر استراط
فرو خوردن فرو دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استراق
تصویر استراق
دزدیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرال
تصویر استرال
گوالیدن دراز شدن گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتراز
تصویر احتراز
پرهیز کردن، پرهیزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
انا الله. انا الیه راجعون گفتن در وقت مصیبت، وا پس خواستن، باز گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی از داروها زر نیخ سرخ سست شدن نرم گشتن فروهشته گردیدن، سست اندامی سستی فروهشتگی، یا استرخا اعصاب. فالج عصبی. یا استرخا اعضا. فالج اعضا. یا استرخا جفن. فالج پلک. یا استرخا جفن اعلا. فالج پلک فوقانی یا استرخا مثانه. فالج مثانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختراز
تصویر اختراز
به هم وادوختن چشم زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرزاق
تصویر استرزاق
روزی خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تیمارخواست (تیمار رعایت)، نگهبانی خواستن، نگهبانی کردن، رعایت طلبیدن نگهبان خواستن طلب توجه کردن، رعایت طلبیدن نگهبان خواستن طلب توجه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
خرسندی خواستن، خرسند کردن، خشنودی خواستن خشنودی جستن، خشنود کردن، خشنودی، جمع استرضا آت، خواستن از کسی تا خشنود کنداو را، طلب خشنودی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پارک خواهی (پارک رشوه) رشوه طلبیدن پاره خواستن، رشوه طلبیدن پاره خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استبکا
تصویر استبکا
زاری خواهی گریه خواهی مویه خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرزاق
تصویر استرزاق
((اِ تِ))
روزی خواستن، طلب روزی کردن
فرهنگ فارسی معین
تمسخر، ریشخند، سخریه، مسخره، مضحکه، شوخی، طنز، فسوس، لودگی، هزل
فرهنگ واژه مترادف متضاد