فروخوردن لقمه و جز آن. سرط. فروگوارانیدن: لاتکن حلواً فتسترط و لا مرّاً فتعفی، نه چندان شیرین باش که ترا فروبرند و نه چندان تلخ که بدور افکنند. (منتهی الارب)
فروخوردن لقمه و جز آن. سرط. فروگوارانیدن: لاتکن حلواً فتُسترط و لا مُرّاً فتعفی، نه چندان شیرین باش که ترا فروبرند و نه چندان تلخ که بدور افکنند. (منتهی الارب)
دارو وا بینی خویش کردن. (تاج المصادر بیهقی). دارو به بینی خویش واگرفتن. (زوزنی). خود به بینی خویش دارو ریختن. دارو به بینی کشیدن. سعوط کردن. و الاستعاط بمرارته (بمراره حجلی) کل شهر یذکی الذهن.و اذا استعط بمراره الحجل انسان فی کل یوم 3 جاد ذهنه و قل نسیانه و قوی بصره. (ابن بیطار ج 2 ص 13) ، شهد بخشیدن خواستن. (منتهی الارب)
دارو وا بینی خویش کردن. (تاج المصادر بیهقی). دارو به بینی خویش واگرفتن. (زوزنی). خود به بینی خویش دارو ریختن. دارو به بینی کشیدن. سعوط کردن. و الاستعاط بمرارته (بمراره حجلی) کل شهر یذکی الذهن.و اذا استعط بمراره الحجل انسان فی کل یوم 3 جاد ذهنه و قل نسیانه و قوی بصره. (ابن بیطار ج 2 ص 13) ، شهد بخشیدن خواستن. (منتهی الارب)
استیراط در امر، درآویختن به کاری دشوار که راه رهائی نتوان یافتن. (از منتهی الارب) ، اندرز کردن، این کلمه معنی دیگری دارد غیر آنکه در لغت نامه هاست. و فی الحدیث: استوصوا بالنساء خیراً فانهن عوان عندکم. و در نامه ای که ابویعقوب یوسف بن یحیی المصری البویطی از زندان به ربیع نویسد آمده است: فاذا قرأت کتابی هذا فاحسن الخلق مع اهل حلقتک و استوص بالغرباء خاصه خیراً. (ابن خلکان ج 2 ص 518 س 4)
استیراط در امر، درآویختن به کاری دشوار که راه رهائی نتوان یافتن. (از منتهی الارب) ، اندرز کردن، این کلمه معنی دیگری دارد غیر آنکه در لغت نامه هاست. و فی الحدیث: استوصوا بالنساء خیراً فانهن عوان عندکم. و در نامه ای که ابویعقوب یوسف بن یحیی المصری البویطی از زندان به ربیع نویسد آمده است: فاذا قرأت کتابی هذا فاحسن الخلق مع اهل حلقتک و استوص بالغرباء خاصه خیراً. (ابن خلکان ج 2 ص 518 س 4)
تباه و فاسد شدن چیزی بعد صلاح آن. یقال: استشرط المال، ای فسد بعد صلاح. (منتهی الارب) ، برگزیدن، دوست خالص گزیده شمردن. (منتهی الارب) ، استصفاء مال، کل ّ مال کسی را گرفتن. (منتهی الارب). گرفتن همه مال او را. تمام مال ستاندن. همه مال فاستدن. (تاج المصادر بیهقی) ، صافی کردن: قاآن، منگوقاآن و باتو و پادشاه زادگان دیگر را به استصفاء حدود ولایات... (جهانگشای جوینی)
تباه و فاسد شدن چیزی بعد صلاح آن. یقال: استشرط المال، ای فسد بعد صلاح. (منتهی الارب) ، برگزیدن، دوست خالص گزیده شمردن. (منتهی الارب) ، استصفاء مال، کل ّ مال کسی را گرفتن. (منتهی الارب). گرفتن همه مال او را. تمام مال ستاندن. همه مال فاستدن. (تاج المصادر بیهقی) ، صافی کردن: قاآن، منگوقاآن و باتو و پادشاه زادگان دیگر را به استصفاء حدود ولایات... (جهانگشای جوینی)
فوت گردیدن چیزی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). منقرض شدن و ترس فوت داشتن چیزی را. و به این معنی بصیغۀ مجهول استعمال شود. یقال: فلان لایفترط احسانه و برّه، علی المجهول، ای لاینقرض و لایخاف فوته. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، آن ستور که دست وی از بدن دور بود. (مهذب الاسماء نسخه خطی). ناقه ای که در ذراع آن بیماری فتل باشد. (از اقرب الموارد)
فوت گردیدن چیزی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). منقرض شدن و ترس فوت داشتن چیزی را. و به این معنی بصیغۀ مجهول استعمال شود. یقال: فلان لایفترط احسانه و برّه، علی المجهول، ای لاینقرض و لایخاف فوته. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، آن ستور که دست وی از بدن دور بود. (مهذب الاسماء نسخه خطی). ناقه ای که در ذراع آن بیماری فتل باشد. (از اقرب الموارد)