جدول جو
جدول جو

معنی استخر - جستجوی لغت در جدول جو

استخر
آبگیر مصنوعی، روباز یا سرپوشیده، گود و معمولاً به شکل مستطیل که برای شنا کردن ساخته می شود
تصویری از استخر
تصویر استخر
فرهنگ فارسی عمید
استخر
(اِ تَ)
آبگیر. (برهان). تالاب. (غیاث) (برهان) : ترعه، دهانۀ حوض و استخر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
استخر
(اِ تَ)
اصطخر. اصطرخ. ستخر. (جهانگیری). شهری بفارس از اقلیم سوم، طول آن 79 درجه و عرض 32 درجه و آن از بزرگترین حصن های فارس و شهرها و کوره های آنست. گویند نخستین کسی که آنرا بساخت اصطخربن طهمورث پادشاه ایران بود و طهمورث نزد ایرانیان بمنزلۀ آدم است. جریر بن الخطفی گوید که ایرانیان و روم و عرب از فرزندان اسحاق بن ابراهیم خلیل علیه السلام اند:
و یجمعنا و الغرّ ابناء ساره
اب ٌ لانبالی بعده من تعذّرا
و ابناء اسحاق اللیوث اذا ارتدوا
حمائل موت لابسین السنورا
اذا افتخروا عدوا الصبهبذ منهم
و کسری و عدوا الهرمزان و قیصرا
و کان کتاب ٌ فیهم و نبوه
و کانوا باصطخر الملوک و تسترا.
اصطخری گوید: اما اصطخر شهری است که حدّ وسط وسعت آن مقدار یک میل است و از اقدم و اشهر شهرهای فارس است و تا گاه انتقال اردشیر به جور (گور) مسکن پادشاهان ایران بود. در بعض اخبار آمده که سلیمان بن داود علیه السلام از طبریه بامداد حرکت میکرد و شامگاه بدانجا میرسید و آنجا مسجدیست معروف به مسجد سلیمان علیه السلام و قومی از عوام ایران گمان برند که جم پادشاهی که قبل از ضحاک بوده، همان سلیمان بن داود است و اصطخری گوید در قدیم الایام اندر شهر اصطخر سوری بود و منهدم شد و بنای آن تا آنجا که بانی را مقدور بود از گل و سنگ و گچ ساخته شد و قنطرۀ خراسان بیرون از مدینه بر دروازه ای که بسوی خراسان بود، قرار داشت و در وراء قنطره ابنیه و مساکن نوساز بود و همواره در اصطخر وبا پدید می آمد ولی هوای بیرون شهر سالم بود و بین اصطخر و شیراز دوازده فرسنگ است و هم او گوید از جبال اصطخر آهن استخراج کنند و در قریه ای از کورۀ اصطخر معروف به دارابجرد معدن زیبق است و گویند کوره های فارس پنج است وبقولی هفت، بزرگترین و اجل ّ آنها کورۀ اصطخر است وقبل از اسلام خزائن پادشاهان آنجا بود. ادریس بن عمران گوید: اهل اصطخر اکرم الناس احساباً ملوک و ابناء ملوک. و از شهرهای مشهور آن کورۀ بیضاء و مائین و نی ریز و ابرقویه و یزد و غیره است. طول این ولایت 12 فرسنگ در مثل آنست، و گروه بسیار از اهل علم بدان نسبت دارند. (معجم البلدان).
کورۀ اصطخر، چون در ملک فارس پیش از اصطخر هیچ عمارتی نبوده است این کوره بدان شهر بازخوانند از یزد تا هزار درخت در طول و از قهستان تا نی ریز در عرض از توابع آن کوره است. اصطخر از اقلیم سیم است، طولش از جزایر خالدات ’فج ک’، و عرض از خط استوا ’ک’، بقولی کیومرث بنیاد کرد و به روایتی پسرش اصطخر نام و هوشنگ عمارت بر آن افزود و جمشید به اتمام رسانید چنانکه از حدّ خفرک تا آخر را مجرد مسافت چهارده فرسنگ طول آن بود و عرض ده فرسنگ و در آنجا چندین عمارت وزراعت و قری کرد که از وصف بیرون بوده و سه قلعۀ محکم داشته است و بر سه کوه یکی معروف به اصطخر دوم شکسته سوم سنگوان و آنرا سه گنبدان گفتندی. مؤلف فارسنامه گوید جمشید در اصطخر در پای کوه سرائی کرده بودو صفت این سرای آنکه در پای آن کوه دکه ای ساخته بوداز سنگ خارای سیاه و آن دکه چهار سوی است و در یک جانب در کوه پیوسته و سه طرف در صحرا گشوده و بر بلندی سی گز ساخته به دو طرف نردبانی بر او رفتندی و بر آن دکه ستونها از سنگ سفید مدور کرده و بر او نقّاری چنان باریک کرد که بر چوب نرم نتوان کرد و بر درگاه دو ستون مربع نهاده اند و بارهای آن ستونها هر یک زیادت از صد هزار من باشد و در آن نزدیکی بر آن شکل سنگ نیست و برادۀ آن امساک خون میکند بر جراحات و برآنجا هر یک صورت براق کرده اند. رویش بشکل آدمی با ریش مجعد و تاج بر سر و دست و پا و دم بر صفت گاو. و صورت جمشید بشکل سخت زیبا کرده بودند و در آن کوه گرمابه ای از سنگ کنده اند چنانکه آب گرمش از چشمۀ زاینده است و به آتش محتاج نمیشده و بر سر آن کوه دخمه های عظیم بوده است که عوام آنرا زندان باد گفتندی. بوقت ظهور اسلام چون اهل اصطخر چند نوبت خلاف عهد کردند وغدر اندیشیدند مسلمانان در آنجا قتل و خرابی عظیم کردند و در عهد صمصام الدولۀ دیلمی امیر قتلمش لشکر کشیده و آنرا بکلی خراب گردانید و بقدر دیهی مختصر مانده در میان خرابیهای عمارت جمشیدی توتیای هندی یابند که چشم را مفید بود و کس نداند که آن توتیا از کجاست و چون در آنجا افتاده و اکنون مردم ستونهائی که در آن عمارت مانده چهل منار میخوانند و در مجمع ارباب الملک گوید که آن ستونها را عمارات خانه های همای بنت بهمن است. چون عرصۀ اصطخر طویل و عریض بود بعضی ازمواضع که اکنون مرودشت میخوانند داخل آن عرصه بوده است ارتفاعاتش غله و انگور بهتر بود و از میوه هایش سیب شیرین خوب میباشد. (نزهه القلوب صص 120- 121). استخر نام قلعه ایست در ملک فارس و چون در آن قلعه تالاب بسیار بزرگی هست بنابر آن بدین نام خوانند و معرب آن اصطخر است. (برهان). در فارس نام شهری است که در زمان قدیم پادشاهان کیان نخستین شهرهای روی زمین بودو شرح حال آن در عنوان مرودشت بیاید. (فارسنامۀ ناصری). قلعه ایست در فارس مشهور که تخت جمشید در آن بوده و بعد از جمشید همای بنت بهمن عمارت آنرا افزوده و اسکندر یونانی خراب کرده و چون در آن، قلعه و تالاب و آبگیر بزرگی بود و استخر و ستخر تالاب را گویند بدین اسم موسوم شده. حکیم زجاجی گفته:
مقامش در اول به استخر بود
که گردنکشان را بدان فخر بود.
و اصطخر با صاد و طا معرب آنست و صاحب برهان که استخر را با سین و طای مؤلف معرب دانسته خطاست. ابن خلکان در ترجمه ابواسحاق ابراهیم بن اسحاق مروزی گوید که منسوب به مرورود رامروزی و منسوب به استخر را استخرزی و منسوب به ری را رازی گویند و هم او گفته این نسبت مخصوص بنی آدم است نه ثیاب و دواب و سایر اشیاء. علی ای حال استخر شهری مشهور بوده و تفصیل آن بدان قدر که باقی است در لغت تخت جمشید آورده خواهد شد که هنوز بعضی آثار احجار غریبۀ آن بازمانده است و دو قلعه نزدیک آنست یکی را قلعۀ شکسته و دیگری را قلعۀ ماران گفتندی:
ازنقش و نگار در و دیوار شکسته
آثار پدیدست صنادید عجم را.
(انجمن آرای ناصری).
در زمان ساسانیان فارس به پنج کوره تقسیم میشده: استخر، اردشیرخوره، داراب گرد، شاپور، قبادخوره، مرکز کورۀ استخر شهر استخر بوده که فعلاً خراب است. (جغرافیای سیاسی تألیف کیهان صص 215- 216). خرابۀ استخر در بلوک مرودشت از ایالت فارس است و فاصله آن تا شهر شیراز 64 هزار گز و در نزدیکی آن رودپلوار به کر ملحق میشود. تخت جمشید تقریباً در یک فرسنگی خرابه های استخر واقع است (در 11 فرسنگی شیراز از سمت شمال و مشرق). (ایران باستان صص 1577- 1578). جد اردشیر اول، ریاست معبد آناهیتای استخر را دارا بود و دودمان ساسانیان همواره علاقۀ خاصی به این معبد داشته اند. (ایران در زمان ساسانیان ترجمه یاسمی ص 102). بر طبق عقیدۀ زاره، احتمال میرود که مؤسس سلسلۀ ساسانیان تاجگذاری خود را در مسقطالرأس خویش یعنی در شهر استخر و در معبد آناهیتا که روزگاری جد او ساسان موبد بزرگ آن بود انجام داده باشد. در این معبد بود که چهارصد سال بعد از اردشیر، آخرین شاهنشاه ساسانی تاج بر سر نهاد و ممکن است تاجگذاری اردشیردر تنگۀ نقش رجب نزدیک استخر اتفاق افتاده باشد زیرا که اردشیر و شاپور در این نقطه نقش جلوس خود را در سنگ حجاری کرده اند. (ایران در زمان ساسانیان ترجمه یاسمی صص 53-54). استخر شهری مستحکم دارای حصارهای متین بود و چون وارث شهر قدیم تخت جمشید محسوب میشدکه ویرانۀ آن حکایت از مجد و عظمت گذشته میکرد و آنجا را ساسانیان کرسی مقدس و محترم دودمان خود ساختند. (ایران در زمان ساسانیان ص 56). مسعودی وصف خرابۀ آتشکدۀ قدیم استخر را که در زمان او معروف به مسجد سلیمان بوده چنین بیان میکند: ’من این مسجد را دیده ام، تقریباً در یک فرسنگی شهر استخر واقع است، بنائی زیبا و معبدی باشکوه است. در آنجا ستونهائی از سنگ یک پارچه با قطر و ارتفاع حیرت بخش دیدم که برفراز آن اشکال عجیب از اسب و سایر حیوانات غریبه نصب بود که هم از حیث شکل و هم از لحاظ عظمت شخص را بحیرت می افکنددر گرد بنا خندقی وسیع و حصاری از سنگ های عظیم کشیده بودند مستور از نقوش برجستۀ بسیار ماهرانه. اهالی آن ناحیه این صور را از پیمبران سلف می پندارند’. (ایران در زمان ساسانیان ص 103) :
ز سالی به استخر بودی دو ماه
که کوتاه بودی شبان سیاه
که شهری خنک بود و روشن هوا
از آنجا گذشتن ندیدی روا.
فردوسی.
و رجوع به اصطخر و تخت جمشید شود.
لغت نامه دهخدا
استخر
آبگیر، دهانه حوض واستخر
تصویری از استخر
تصویر استخر
فرهنگ لغت هوشیار
استخر
((اِ تَ))
آبگیر، تالاب، حوض بزرگ که آب بسیار در آن جمع کنند و در آن انواع ورزش های آبی نمایند
تصویری از استخر
تصویر استخر
فرهنگ فارسی معین
استخر
آبگیر، برکه، برم، تالاب، حوض، حوضچه، حوضه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
استخر
از گناهی توبه می کنید. چنانچه ببینید که در استخری با آب صاف و روشن شنا می کنید عمری با نشاط در پیش دارید و کامروا می شوید ولی اگر آب کدر و تاریک بود غمی و اندوهی سر راه شما قرار می گیرد. آب عفن و بد بود بیماری است. اگر کنار استخر سبزه روییده و باغچه ای پر از گل وجود داشت کاری می کنید که سود آن عاید دیگران می شود - محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استر
تصویر استر
(دخترانه)
ستاره، همسر یهودی خشایارشا پادشاه هخامنشی و برادرزاده مردخای
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از استور
تصویر استور
ستور، حیوان چهار پا که سواری بدهد یا بار ببرد مانند اسب و استر، چهارپا، چارپا، چارو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استار
تصویر استار
سترها، پرده ها، جمع واژۀ ستر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استار
تصویر استار
واحد اندازه گیری وزن، برابر با چهار یا چهار و نیم مثقال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استبر
تصویر استبر
ستبر، بزرگ، گنده، فربه، سفت و سخت، غلیظ، کلفت، ضخیم، برای مثال دو بازوش استبر و پشتش قوی / فروزان از او فرۀ خسروی (دقیقی - ۱۱۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استیر
تصویر استیر
سیر، واحد اندازه گیری وزن در ایران، برابر با ۷۵ گرم یا ۱۶ مثقال یا یک چهارم من تبریز
فرهنگ فارسی عمید
(اُ)
ستور. (زمخشری). چارپا. چاروا. (انجمن آرا). هر چهارپایه را گویند عموماً و اسب و استر را خصوصاً. (برهان) :
تا چند ازین استور تن کو کاه و جو خواهد ز من.
بر چرخ راه کهکشان از بهر او پرکاه شد.
مولوی (کلیات شمس ج 2 ص 12)، قضائیست در سنجاق هرسک از ولایت بوسنه که بخشی از سکنۀ آن مسلمان و بقیه مسیحی هستند
مؤلف مؤیدالفضلاء گوید: استور بالضم، یعنی دستور. کذا فی الغنیه. معنی آن صاحب دست و مسند و آنکه (در) جملۀ امور برو اعتماد کنند و نیز به معنی دستوری و حجت و اجازت - انتهی. و این صورت و معنی آن بر اساسی نیست، و دستور را استور خوانده اند
لغت نامه دهخدا
(اِتِ)
شهری است در اتریش علیا در 28 میلی جنوب شرقی لینتس نزدیک خط آهن، دارای 17592 تن سکنه (در سنۀ 1900 میلادی). در ملتقای مصب نهر استیر با نهر انّس بر فراز تپۀ بلندی کاخ پرنس لامبرگ که از آثار قرن 10 میلادی است، بنا شده. کلیسای آن بطرز معماری گتی میباشد و در 1443- 1522 میلادی ساخته اند. این شهر عمده مرکز صنایع فولادی و آهن اتریش علیا می باشد و کار خانه تفنگ سازی که در تاریخ 1830 میلادی بتوسط یوزف ورندل بنا شده بزرگترین کارخانه های اتریش میباشد، و از سنۀ1830 ببعد دوچرخه سازی و تهیۀ ادوات و آلات برقی نیزبصنایع سابق اضافه شده. این سرزمین مسقط رأس شاعر مشهور آلوئیس بلوموئر (1755- 1798 میلادی) میباشد. استیر در آخر قرن دهم میلادی بنا شده و کنت نشینی بوده که در ابتدا به استیریا تعلق داشت ولی در سنۀ 1192 میلادی به اتریش ملحق گردید. (دائره المعارف بریتانیکا) ، آسان داشتن، آسان شدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). آماده گشتن کار: استیسر له الأمر
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نهریست که از سمت شمال شرقی گالیسی سرچشمه گرفته از نزدیکی شهر برودی جاری شده به روسیه درمی آید و پس از طی ّ مسافت 300هزار گز بنهر پریپت از شعب رود دنیستر، وارد می گردد. در قسمت سفلای مجرای وی مردابهائی تشکیل شده است، فراخ شدن خواستن
لغت نامه دهخدا
(اِ)
استر. دختری مشهور بحسن و جمال از بنی اسرائیل هنگام اسارت قوم مزبور در بابل. پادشاه ایران اخشویرش وی را بعقد ازدواج درآورد. استیر در این وقت عموی خود مردخای و نیز قبیلۀ خویش را از سؤقصد هامان وزیر پادشاه مذکور نجات داد. این داستان در کتب مقدس بنی اسرائیل مشهور و معروف است و راسین شاعر معروف فرانسه آن را بشکل تآتر منظوم درآورده است. رجوع به استر شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
استر. نام کتابی از تورات. رجوع به استر و رجوع به مگلت شود، دلیر شدن. (تاج المصادر بیهقی). دلیری کردن بر. جرأت کردن، بجای رسیدن نبات. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). دراز شدن و روئیدن و بکمال رسیدن گیاه
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نام خانواده ای بسیار معروف از اشراف سوئد. برجسته ترین افراد این خاندان عبارتند از:
1- استن گوستافسن معروف به استن استور اوّل (1440-1503 میلادی). وی در سال 1464 میلادی به اسقف کتیل کارلسن داسا در راه غلبۀ بر کریستیان اول پادشاه دانمارک مساعدت بسیار کرد و با کمال مهارت روستائیان را بسربازی ترغیب کرد و از این رو شهرت یافت. در سنۀ 1470 وی یکی از پیشوایان ملی سوئد محسوب میشد و تا آنگاه اریک کارلسن داسا، کریستیان سلطان دانمارک را شکست داده و به اوج شهرت و اهمیت رسیده بود. بعد از گذشته شدن کارل کنت سن معروف به شارل هشتم استور را به نیابت سلطنت کشور سوئد انتخاب کردند. وی از تاریخ 1470 تا 1497 صفات برجسته و تدابیر مؤثرۀ یک مرد سیاسی را از خود بروز داد. در سال 1471 باز در جنگ برونکب یارگ بر کریستیان اول غالب آمده و موقع خود را در سوئد بیش از پیش مستحکم و استوار ساخت. در سنۀ 1483 به اعتراف و تصدیق سلطنت هانس مجبور شد و بزحمت خود را تا رسیدن وی (1497) بسوئد حفظ کرد و در همین اوقات پایۀ استقلال او در اثر جنگ با روسیه متزلزل شد ولی باز با الحاق الاند بسوئد وضع او بهبود یافت. پس از حوادث سنۀ 1500 و شکست هولناک هانس، استور را دوباره به نیابت سلطنت انتخاب کردند و او تا پایان زندگانی در این مقام ببود. وی پس از اخراج دانمارکی ها از سوئد قانون و نظامنامۀ پذیرفتن دهقانان و کارگران را بعضویت مجلس مبعوثان وضع کرد. مؤسس دانشگاه اوپسالا و موجد فن ّ چاپ در سوئد هم او بود.
2- استور (اسوانت نیلسن). در سال 1482 میلادی سمت سناتور داشت و یکی از اشراف و نجبائیست که با مخالفت خود با استن استور اول فتوحات سلطان هانس را در سوئد تسهیل کرد ولی باز بعدها با استن استور اول آشتی کرد و به نیابت و جانشینی وی نایل شد (21 ژانویۀ 1504). از نظر برجستگی شخصیت و نبوغ اسوانت استور محققاً از سلف خود کمتر نبود. متانت و قدرت استور اول در وی هم مشاهده میشد و او هم مانند سلف خویش در سنوات اخیر از زندگی بشدت علاقمند بوطن خود بود و از زیر بار سیادت دانمارک شانه خالی می کرد ولی در سنۀ 1512 ناگاه در کاخ وستراس درگذشت.
3- استور (استن) (1492- 1520 میلادی). وی بنام استن استور اصغر معروف شده و پسر اسوانت است. او بعد از پدر از طرف اکثریت طبقۀ دوم از اهالی (که خود در اقلیت بودند) به نیابت سلطنت انتخاب شدو این اقدام علی رغم رقیب اشرافی دیگر وی که موسوم به اریک تروله بود عملی گردید و از این رو آتش نفرتی غیرقابل انطفاء در بین دو خانواده روشن گشت. در سنۀ 1513 میلادی یعقوب اولفسن قسیس سالخوردۀ اپسالا بنفع گوستاف تروله پسر اریک استعفا داد و در نتیجه محفل روحانی سوئد اریک را برای مسند قسیسی برگزید و نایب السلطنه با توصیه نامه ای وی را نزد پاپ فرستاد مشروط بر اینکه احترامات فائقه بنیابت سلطنت را همیشه منظور و مرعی دارد ولی متأسفانه این دو جوان مستبد و پرمدعا (تروله 27 سال و استور فقط 23 سال داشت) که بالاترین اقتدار و تسلط دینی و دنیائی را در دست داشتند فقط بدامن زدن آتش فتنه و نزاع در بین دو خانواده پرداخته از راه فلاح و صلاح منحرف گشتند چنانکه تروله بعد از مراجعت از روم بمقام نیابت سلطنت لازمۀ احترام را قائل نشد و کار را از بی اعتنائی بدرجۀ تحقیر کشانیده و با کریستیان دوم پادشاه دانمارک عقد مودت و اتحاد بسته از او برای سرکوبی استور استمداد کرد. کریستیان هم با کمال شتاب بیاری قسیس بزرگ شتافت ولی استور خود را نباخت و باز کار را از پیش برد و وی را درقلعه ای واقع در جوار استاکه محاصره کرد و در همین اثنا نیروی امدادی دانمارکیها برای محافظت و یاری قسیس وارد شد (1516 میلادی) معالوصف استور نه تنها کریستیان دوم را نزدیک ودلا شکست داد بلکه شهر استاکه را باخاک یکسان و قسیس را در مناستر واقع در قرب وستراس محبوس ساخت و در این حال یک ریکسمته یعنی مجلس ملی در استکهلم منعقد گشت و همه متفق القول گفتند هرگز سوئد تروله را بعنوان یک قسیس نخواهد پذیرفت زیرا او بنای منازعه با نایب السلطنه را گذاشته و راه دشمنان را بوطن باز کرده است و در عین حال بجنگ دانمارک ادامه دادند. در یک روز بسیار گرم تابستانی سال 1518 م. کریستیان دوم با دسته های کشتی برابر استکهلم ظاهر شد و لشکریان او بساحل درآمدند لیکن کاری از پیش نبردند. استن استور مقابل برانکیرکا آنان را از پا درآورد. در این اثنا از طرف پاپ بمنظور میانجیگری بین دو کشور سفیری موسوم به آرسیم بولدوس بشهر آربوگا آمد ولی نتیجه نبخشید (دسامبر1518). در سال 1520 باز کریستیان با یک لشکر منظم بسوئد حمله کرد این بار سفیر نامۀ استور را هم از طرف پاپ آورده بود، دلاوران در جوار شهر بورگه روند و ساحل دریاچۀ آروندن صف آرائی کردند (19 ژانویه). در ابتدای کارزار استور هدف تیری واقع شد. گرچه روستائیان که در گرد وی بودند بجنگلها و کوههای نواحی تیودن متفرق شده نومیدانه حرکت مذبوحی میکردند لیکن این سودا سودی نداد، زخم نائب السلطنه مهلک بود سوار مرکب با عجله و شتاب فرار میکرد که شاید خود را باستکهلم برساند اما اجل مهلت ندادو روی یخهای دریاچۀ مالار جان به جان آفرین تسلیم کرد. درین هنگام دو روز مانده بود که 27 سالش تمام شود
لغت نامه دهخدا
(اَ / اِ)
مقداری باشد معین و آن شش درم و نیم است. (برهان). وزنی باشد معادل شش درم و نیم که چهار مثقال و نیم بود. (رشیدی). ستیر. (لغت فرس اسدی). استار. رجوع به استار و ستیر شود:
گر خاک بدان دست یک استیر بگیرد
گوگرد کند سرخ همه وادی و کهسار.
منوچهری.
، جنگ، خشم، کین. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
معرب چربی و چربو، چادرپیه و آن آستر و بطانۀ صفاق و ابره و ظهارۀ معده باشد. و آن پیه رقیقی است که معده و امعاء را فرا گرفته است و از فم معده تا معی قولون بکشد. و صاحب غیاث اللغات گوید: در حدودالامراض بفتحتین است، خاقانی آنرا بمعنی غش مشک آورده است یعنی ناک:
خوش نفسی نیست بی گرانی کامروز
نافۀ بی ثرب در تتار نیابی.
ج، ثروب، أثرب. جج، أثارب
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ستر، بمعنی پرده. (غیاث اللغات) (دهار) :
چو کار کعبۀ ملک جهان بدان آمد
که باد غفلت بربود ازو همی استار.
بوحنیفۀ اسکافی (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 280).
اسرارضمایر و استار مصایر پیش نظر بصیرت او چون شمع روشن و پیدا بودی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 279).
- استار کعبه، پرده های آن
لغت نامه دهخدا
(اِ تَ)
ستبر. سطبر. (برهان). گنده. ضخیم. غلیظ. (سروری) (برهان). هنگفت. قماش غلیظاست که آنرا بکاف فارسی مضموم گنده گویند و استبرق و ستبرق معرّب آنست. (انجمن آرای ناصری) :
دو بازویش استبر و پشتش قوی
فروزان از آن فرّۀ خسروی.
دقیقی، گنگ گردیدن و حرف زدن نتوانستن. (منتهی الارب). بسته شدن سخن، پنهان گشتن، سخن پیدا و فصیح گفتن نتوانستن. (منتهی الارب). عاجز شدن در سخن
لغت نامه دهخدا
(اِ طَ)
اصطخر. بر وزن و معنی استخر باشد وآن قلعه ای است در ملک فارس، چون در آن قلعه تالاب بزرگی بوده است بنابر آن به این نام اشتهار یافته است. بعضی گویند معرب استخر است. (برهان). رجوع به استخرو رجوع بفهرست التفهیم بیرونی شود، اصلاح کردن میان دو تن یا جماعتی را. نیک کردن میان قومی. (تاج المصادر بیهقی). صلح دادن: اسا بین القوم، اصلاح کرد میان آن گروه
لغت نامه دهخدا
تصویری از ستخر
تصویر ستخر
استخر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استبر
تصویر استبر
کلفت، سطبر، گنده، ضخیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استور
تصویر استور
چارپا، چهار پا، عموماً اسب واستر را خصوصاً
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیر
تصویر استیر
مقداری باشد معین وآن شش درهم ونیم است
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ستر، پرده ها جمع ستر سترها پرده ها. یا استار کعبهء. پرده های کعبه. یا هتک استار. پرده دریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیر
تصویر استیر
((اِ))
یک چهلم من، سیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استار
تصویر استار
((اِ))
وزنی برابر چهار مثقال، یا چهار مثقال و نیم، استیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استبر
تصویر استبر
((اِ تَ))
بزرگ، گنده، سفت، محکم، فربه، چاق، ضخیم، کلفت، ستبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استار
تصویر استار
((اَ))
جمع ستر، پرده ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استور
تصویر استور
قیم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از استر
تصویر استر
قاطر
فرهنگ واژه فارسی سره