دست بر بالای چشم داشتن چنانکه عادت نگریستن است از دور. (منتهی الارب). دست بر ابرو نهادن تا آفتات بر چشم وی نیفتد. (زوزنی). دست بر ابرو نهادن نگریستن چیزی را.
دست بر بالای چشم داشتن چنانکه عادت نگریستن است از دور. (منتهی الارب). دست بر ابرو نهادن تا آفتات بر چشم وی نیفتد. (زوزنی). دست بر ابرو نهادن نگریستن چیزی را.
طرفه شمردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). طرفه داشتن. طریف شمردن. نو گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). طرفه و نو شمردن. (منتهی الارب) : چون فاتحۀ این محنت پیدا شد جمعی از معارف ماوراءالنهربلذت استطراف و استجداد مایل شدند و از تطاول و تمادی ایام آل سامان ملالت نمودند. (ترجمه تاریخ یمینی صص 112- 113). چون قاآن بدید استطراف را بر میان بست اتفاق را در کمرگاه قاآن امتلائی بوده ست بصحت بدل شده ست. (جهانگشای جوینی).
طرفه شمردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). طرفه داشتن. طریف شمردن. نو گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). طرفه و نو شمردن. (منتهی الارب) : چون فاتحۀ این محنت پیدا شد جمعی از معارف ماوراءالنهربلذت استطراف و استجداد مایل شدند و از تطاول و تمادی ایام آل سامان ملالت نمودند. (ترجمه تاریخ یمینی صص 112- 113). چون قاآن بدید استطراف را بر میان بست اتفاق را در کمرگاه قاآن امتلائی بوده ست بصحت بدل شده ست. (جهانگشای جوینی).
شگفت آمدن. غریب شمردن: فاستظرفت ذلک و عجبت منه. (معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ج 2 ص 45 س 7) ، ساختن. ساز. ساخت. عدّه: استعداد سفر، ساختن سفر: و اندک مدت مال بسیار جمع کرد و دیگر اسب و غلام بخرید و استعداد تمام حاصل کرد. (قصص الانبیاء ص 88) ، قابلیت. گنجایش. ظرفیت، ذوق. قریحه، مزاج، هو کون الشی ٔ بالقوه القریبه او البعیده الی الفعل. (تعریفات جرجانی). الاستعداد، هو الذی یحصل للشی ٔ بتحقق بعض الاسباب و الشرائط و ارتفاع بعض الموانع کما ذکر العلمی فی حاشیه شرح هدایه الحکمه فی تعریف موضوع الحکمه. و فی شرح القانونچه: النطفه انسان بالقوه یعنی ان من شأنها ان یحصل فیها صوره الانسان فبحسب ارتفاع الموانع و حصول الشرائط یحصل فیها کیفیه مهیئه لتلک الصوره. فتلک الکیفیهتسمی استعداد او القبول اللازم لها امکاناً استعدادیاً و قوه ایضاً - انتهی. و یسمی ایضاً بالقبول و امکان الاستعداد. و الاستعداد کما یجی ٔ فی لفظ الامکان. و للاستعداد علی هذا معنیان: الکیفیه المهیئه و القبول اللازم لها المقابل للفعل و یجی ٔ ایضاً فی لفظ القبول و لفظ القوه. قال فی شرح المواقف الکیفیات الاستعدادیه اما استعداد نحو القبول و الانفعال و یسمی ضعفاً ولاقوه کالممراضیه و اما استعداد نحو الدفع و اللاقبول و یسمی قوه و لاضعفاً کالمصحاحیه و اما قوه الفعل کالقوه علی المصارعه فلیست منها و ان ظنه قوم و جعلوا اقسامها ثلاثه فان ّ المصارعه مثلاً تتعلق بعلم هذه الصناعه و صلابه الاعضاء لئلایتأثر بسرعه و لایمکن عطفها بسهوله و تتعلق بالقدره علی هذا الفعل و شی ٔ من هذه الثلاثه التی تعلق بها المصارعه لیس من الکیفیات الاستعدادیه لأن العلم و القدره من الکیفیات النفسانیه و صلابه الأعضاء من الملموسات. (کشاف اصطلاحات الفنون). - استعداد تشنج. - استعداد خنازیری، مزاج خنازیری. - استعداد سرطانی، مزاج سرطانی. - استعداد سلّی، مزاج سلّی. - استعداد کردن، تهیه و آمادگی کاری یاسفری کردن: هر سال ایشان بگوی زدن میشدند و این پسران نیکو میزدند و ملک را خوش می آمد ایشان را استعدادکرده بودند تا روز گوی زدن آمد... (قصص الانبیاء ص 199). بعد از آن جنگ طالوت را استعداد کردند چون به لشکرگاه بیرون آمدند. (قصص الانبیاء ص 147). آن درویش استعداد کرد و بطرف خوارزم روان شد. (انیس الطالبین). - استعداد مرض، قابلیت قبول آن. - استعداد نزف الدم، آمادگی مزاج برای نزف الدم
شگفت آمدن. غریب شمردن: فاستظرفت ذلک و عجبت منه. (معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ج 2 ص 45 س 7) ، ساختن. ساز. ساخت. عُدّه: استعداد سفر، ساختن سفر: و اندک مدت مال بسیار جمع کرد و دیگر اسب و غلام بخرید و استعداد تمام حاصل کرد. (قصص الانبیاء ص 88) ، قابلیت. گنجایش. ظرفیت، ذوق. قریحه، مزاج، هو کون الشی ٔ بالقوه القریبه او البعیده الی الفعل. (تعریفات جرجانی). الاستعداد، هو الذی یحصل للشی ٔ بتحقق بعض الاسباب و الشرائط و ارتفاع بعض الموانع کما ذکر العلمی فی حاشیه شرح هدایه الحکمه فی تعریف موضوع الحکمه. و فی شرح القانونچه: النطفه انسان بالقوه یعنی ان من شأنها ان یحصل فیها صوره الانسان فبحسب ارتفاع الموانع و حصول الشرائط یحصل فیها کیفیه مهیئه لتلک الصوره. فتلک الکیفیهتسمی استعداد او القبول اللازم لها امکاناً استعدادیاً و قوه ایضاً - انتهی. و یسمی ایضاً بالقبول و امکان الاستعداد. و الاستعداد کما یجی ٔ فی لفظ الامکان. و للاستعداد علی هذا معنیان: الکیفیه المهیئه و القبول اللازم لها المقابل للفعل و یجی ٔ ایضاً فی لفظ القبول و لفظ القوه. قال فی شرح المواقف الکیفیات الاستعدادیه اما استعداد نحو القبول و الانفعال و یسمی ضعفاً ولاقوه کالممراضیه و اما استعداد نحو الدفع و اللاقبول و یسمی قوه و لاضعفاً کالمصحاحیه و اما قوه الفعل کالقوه علی المصارعه فلیست منها و ان ظنه قوم و جعلوا اقسامها ثلاثه فان ّ المصارعه مثلاً تتعلق بعلم هذه الصناعه و صلابه الاعضاء لئلایتأثر بسرعه و لایمکن عطفها بسهوله و تتعلق بالقدره علی هذا الفعل و شی ٔ من هذه الثلاثه التی تعلق بها المصارعه لیس من الکیفیات الاستعدادیه لأن العلم و القدره من الکیفیات النفسانیه و صلابه الأعضاء من الملموسات. (کشاف اصطلاحات الفنون). - استعداد تشنج. - استعداد خنازیری، مزاج خنازیری. - استعداد سرطانی، مزاج سرطانی. - استعداد سلّی، مزاج سلّی. - استعداد کردن، تهیه و آمادگی کاری یاسفری کردن: هر سال ایشان بگوی زدن میشدند و این پسران نیکو میزدند و ملک را خوش می آمد ایشان را استعدادکرده بودند تا روز گوی زدن آمد... (قصص الانبیاء ص 199). بعد از آن جنگ طالوت را استعداد کردند چون به لشکرگاه بیرون آمدند. (قصص الانبیاء ص 147). آن درویش استعداد کرد و بطرف خوارزم روان شد. (انیس الطالبین). - استعداد مرض، قابلیت قبول آن. - استعداد نزف الدم، آمادگی مزاج برای نزف الدم
پی بردن رفته خواستن رفته را خواستن، خرده یافتن، دریافتن اندریافتن اندر یافتی دریافتن درک کردن، خرده گرفتن خرده دریافتن غلط گرفتن بر جبران کردن تلافی کردن، دریافت اندریافت: استدراک مافات امکان ندارد، رفع توهم از کلام سابق، جمع استدراکات
پی بردن رفته خواستن رفته را خواستن، خرده یافتن، دریافتن اندریافتن اندر یافتی دریافتن درک کردن، خرده گرفتن خرده دریافتن غلط گرفتن بر جبران کردن تلافی کردن، دریافت اندریافت: استدراک مافات امکان ندارد، رفع توهم از کلام سابق، جمع استدراکات
گشتن خواه شدن (گشتن نرینه بارور کننده) آن مه که زپیدایی در چشم نم آید جان از مزه عشقش بی گشن همی زاید (مولانا جلال الدین)، بست خواستن گناهکاران و دادگریزان به گور یا آرامگاه پیشوا یا پیشوا زاده ای می گریختند و در آن جابست می نشستند و دست دیوانیان از آنان کوتاه می شد بست نشینی
گشتن خواه شدن (گشتن نرینه بارور کننده) آن مه که زپیدایی در چشم نم آید جان از مزه عشقش بی گشن همی زاید (مولانا جلال الدین)، بست خواستن گناهکاران و دادگریزان به گور یا آرامگاه پیشوا یا پیشوا زاده ای می گریختند و در آن جابست می نشستند و دست دیوانیان از آنان کوتاه می شد بست نشینی