جدول جو
جدول جو

معنی استظراف

استظراف(سَ)
شگفت آمدن. غریب شمردن: فاستظرفت ذلک و عجبت منه. (معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ج 2 ص 45 س 7) ، ساختن. ساز. ساخت. عدّه: استعداد سفر، ساختن سفر: و اندک مدت مال بسیار جمع کرد و دیگر اسب و غلام بخرید و استعداد تمام حاصل کرد. (قصص الانبیاء ص 88) ، قابلیت. گنجایش. ظرفیت، ذوق. قریحه، مزاج، هو کون الشی ٔ بالقوه القریبه او البعیده الی الفعل. (تعریفات جرجانی). الاستعداد، هو الذی یحصل للشی ٔ بتحقق بعض الاسباب و الشرائط و ارتفاع بعض الموانع کما ذکر العلمی فی حاشیه شرح هدایه الحکمه فی تعریف موضوع الحکمه. و فی شرح القانونچه: النطفه انسان بالقوه یعنی ان من شأنها ان یحصل فیها صوره الانسان فبحسب ارتفاع الموانع و حصول الشرائط یحصل فیها کیفیه مهیئه لتلک الصوره. فتلک الکیفیهتسمی استعداد او القبول اللازم لها امکاناً استعدادیاً و قوه ایضاً - انتهی. و یسمی ایضاً بالقبول و امکان الاستعداد. و الاستعداد کما یجی ٔ فی لفظ الامکان. و للاستعداد علی هذا معنیان: الکیفیه المهیئه و القبول اللازم لها المقابل للفعل و یجی ٔ ایضاً فی لفظ القبول و لفظ القوه. قال فی شرح المواقف الکیفیات الاستعدادیه اما استعداد نحو القبول و الانفعال و یسمی ضعفاً ولاقوه کالممراضیه و اما استعداد نحو الدفع و اللاقبول و یسمی قوه و لاضعفاً کالمصحاحیه و اما قوه الفعل کالقوه علی المصارعه فلیست منها و ان ظنه قوم و جعلوا اقسامها ثلاثه فان ّ المصارعه مثلاً تتعلق بعلم هذه الصناعه و صلابه الاعضاء لئلایتأثر بسرعه و لایمکن عطفها بسهوله و تتعلق بالقدره علی هذا الفعل و شی ٔ من هذه الثلاثه التی تعلق بها المصارعه لیس من الکیفیات الاستعدادیه لأن العلم و القدره من الکیفیات النفسانیه و صلابه الأعضاء من الملموسات. (کشاف اصطلاحات الفنون).
- استعداد تشنج.
- استعداد خنازیری، مزاج خنازیری.
- استعداد سرطانی، مزاج سرطانی.
- استعداد سلّی، مزاج سلّی.
- استعداد کردن، تهیه و آمادگی کاری یاسفری کردن: هر سال ایشان بگوی زدن میشدند و این پسران نیکو میزدند و ملک را خوش می آمد ایشان را استعدادکرده بودند تا روز گوی زدن آمد... (قصص الانبیاء ص 199). بعد از آن جنگ طالوت را استعداد کردند چون به لشکرگاه بیرون آمدند. (قصص الانبیاء ص 147). آن درویش استعداد کرد و بطرف خوارزم روان شد. (انیس الطالبین).
- استعداد مرض، قابلیت قبول آن.
- استعداد نزف الدم، آمادگی مزاج برای نزف الدم
لغت نامه دهخدا