جدول جو
جدول جو

معنی استطراف

استطراف((اِ تِ))
نو شمردن، تازه و نو یافتن، شگفت داشتن
تصویری از استطراف
تصویر استطراف
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با استطراف

استطراف

استطراف
تازه جویی، تازه یابی، شگفتیدن طرفه شمردن نو داشتن، نو پیدا کردن چیزی را، خوش کردن و شگفت داشتن بچیزی
فرهنگ لغت هوشیار

استطراف

استطراف
طرفه شمردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). طرفه داشتن. طریف شمردن. نو گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). طرفه و نو شمردن. (منتهی الارب) : چون فاتحۀ این محنت پیدا شد جمعی از معارف ماوراءالنهربلذت استطراف و استجداد مایل شدند و از تطاول و تمادی ایام آل سامان ملالت نمودند. (ترجمه تاریخ یمینی صص 112- 113). چون قاآن بدید استطراف را بر میان بست اتفاق را در کمرگاه قاآن امتلائی بوده ست بصحت بدل شده ست. (جهانگشای جوینی).
لغت نامه دهخدا

استطراد

استطراد
گریز دروغین، روانی کار، کناره پردازی: از زمینه سخن بیرون رفتن از پیش دشمن گریختن برای فریفتن او، شمول خواستن، از مطلب دور افتادن، گوینده یا نویسنده ضمن مدح یا هجو یا تغزل از مطلب اصلی خارج شود و بمضمون دیگر بپردازد آنگاه باز بمضمون نخستین باز گردد
فرهنگ لغت هوشیار

استطراد

استطراد
در بدیع خارج شدن شاعر از مطلب و سپس برگشتن به موضوع اول، برای مِثال حسن تو نادر است در این وقت و شعر من / من چشم بر تو و دگران گوش بر من اند (سعدی۲ - ۴۲۷) و یا عشق می ورزم و امّید که این فنّ شریف / چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود (حافظ - ۴۵۷)بیان کردن مطلب در زمان مناسب
استطراد
فرهنگ فارسی عمید

استطراد

استطراد
از پیش دشمن گریختن و فریفتن او، از مطلب دور افتادن
استطراد
فرهنگ فارسی معین

استعراف

استعراف
شناخته گردانیدن. (زوزنی). آشنائی فادادن. (تاج المصادر بیهقی). خود را شناسانیدن.
لغت نامه دهخدا