جدول جو
جدول جو

معنی استتاری - جستجوی لغت در جدول جو

استتاری
تمويهٌ
تصویری از استتاری
تصویر استتاری
دیکشنری فارسی به عربی
استتاری
Camouflaged
تصویری از استتاری
تصویر استتاری
دیکشنری فارسی به انگلیسی
استتاری
camouflé
تصویری از استتاری
تصویر استتاری
دیکشنری فارسی به فرانسوی
استتاری
迷彩の
تصویری از استتاری
تصویر استتاری
دیکشنری فارسی به ژاپنی
استتاری
getarnt
تصویری از استتاری
تصویر استتاری
دیکشنری فارسی به آلمانی
استتاری
замаскований
تصویری از استتاری
تصویر استتاری
دیکشنری فارسی به اوکراینی
استتاری
zamaskowany
تصویری از استتاری
تصویر استتاری
دیکشنری فارسی به لهستانی
استتاری
伪装的
تصویری از استتاری
تصویر استتاری
دیکشنری فارسی به چینی
استتاری
camuflado
تصویری از استتاری
تصویر استتاری
دیکشنری فارسی به پرتغالی
استتاری
camuffato
تصویری از استتاری
تصویر استتاری
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
استتاری
camuflado
تصویری از استتاری
تصویر استتاری
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
استتاری
gecamoufleerd
تصویری از استتاری
تصویر استتاری
دیکشنری فارسی به هلندی
استتاری
위장된
تصویری از استتاری
تصویر استتاری
دیکشنری فارسی به کره ای
استتاری
ปกปิด
تصویری از استتاری
تصویر استتاری
دیکشنری فارسی به تایلندی
استتاری
tersembunyi
تصویری از استتاری
تصویر استتاری
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
استتاری
छिपा हुआ
تصویری از استتاری
تصویر استتاری
دیکشنری فارسی به هندی
استتاری
מוסווה
تصویری از استتاری
تصویر استتاری
دیکشنری فارسی به عبری
استتاری
چھپایا ہوا
تصویری از استتاری
تصویر استتاری
دیکشنری فارسی به اردو
استتاری
ছদ্মবেশী
تصویری از استتاری
تصویر استتاری
دیکشنری فارسی به بنگالی
استتاری
imejificha
تصویری از استتاری
تصویر استتاری
دیکشنری فارسی به سواحیلی
استتاری
замаскированный
تصویری از استتاری
تصویر استتاری
دیکشنری فارسی به روسی
استتاری
kamuflajlı
تصویری از استتاری
تصویر استتاری
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استتار
تصویر استتار
پنهان شدن، پوشیدگی، پنهان کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استواری
تصویر استواری
محکمی، استحکام، محکم کاری، در امور نظامی درجۀ استوار داشتن. استوار، استقامت، ثبات، پایداری، اطمینان
فرهنگ فارسی عمید
(گَ نِهْ)
در پرده شدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). در پرده پنهان گردیدن. (غیاث). پوشیده گردیدن. (منتهی الارب). پوشیدگی. اختفاء. تواری، جید خواستن از کسی، جود خواستن از کسی، اسب نیکورو خواستن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تُ تا)
چارلز آلفرد. نقاش انگلیسی، مولد لندن. (1786- 1821 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
محکمی. قرصی. حصانت. رزانت. احکام. متانت. (مجمل اللغه) (زمخشری). استحکام. محکم کاری. دناج. رصافه. رصانت. طباخ. (منتهی الارب) : و او را (کابل را) حصاریست محکم و معروف به استواری. (حدود العالم).
به استواری جای و بپایداری کوه
فریفته شد و از راه راست کرد کران.
فرخی.
سالاری دیگر رفت جانب خراسان و ری، و استواری قدم این سالار در آن دیار آن باشد که خداوند در خراسان مقام کند. (تاریخ بیهقی ص 284). و فتح آمد کرد، کی به استواری آن شهری نباشد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 88). بعهد فرخان بزرگ با ترکان مصالحه رفت که ضریبه بستانند و بطبرستان تعرض نرسانند چون دو سال برآمد دربندها و مسالک را استواریها کردند و به اداء ضریبه و اتاوه تهاون نمودند. (تاریخ طبرستان).
آنچنان پاس دار جان عزیز
که تو خوش خسبی و ولایت نیز
گرچه صد پاسبان بوند ز پس
پاس تو به ز تو ندارد کس
با چنین مایه کاستواری تست
پاسبان تو هوشیاری تست
پاسبانی که بهر مزد بود
پاسبان نی که سیم دزد بود.
امیرخسرو.
کسی کاستواری نه کارش بود
همه کار نااستوارش بود.
امیرخسرو.
لغت نامه دهخدا
تصویری از استتار
تصویر استتار
پنهان کردن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استتارا
تصویر استتارا
پنهانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استواری
تصویر استواری
محکمی، قرصی، متانت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استتار
تصویر استتار
((اِ ت ِ))
پوشیده شدن، پنهان شدن، پنهان کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استواری
تصویر استواری
محکمی، سختی، ثبات، پایداری، امن یت، اطمینان
فرهنگ فارسی معین
اختفا، پنهان سازی، پوشش، مستورسازی، نهان سازی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رمزی، سمبلیک، کنایی، مجازی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
استحکام، استقامت، استقرار، پایداری، تایید، تثبیت، تحکیم، ثبات، ثبوت، حصانت، محکمی، مقاومت، وثاقت
متضاد: سستی، نااستواری
فرهنگ واژه مترادف متضاد