ویژگی هر چیزی که از طرف عموم به عنوان مبنایی برای مقایسه پذیرفته می شود، مجموعه مشخصات تعیین شده از طرف دولت از کمیت (وزن، طول، حجم) و کیفیت که هرگاه کالایی آن را داشته باشد، پذیرفتنی است، مؤسسه ای که مشخصات فنی قابل قبول هر کالا را تعیین می کند
ویژگی هر چیزی که از طرف عموم به عنوان مبنایی برای مقایسه پذیرفته می شود، مجموعه مشخصات تعیین شده از طرف دولت از کمیت (وزن، طول، حجم) و کیفیت که هرگاه کالایی آن را داشته باشد، پذیرفتنی است، مؤسسه ای که مشخصات فنی قابل قبول هر کالا را تعیین می کند
توماس ونتورث، کنت د... سیاستمدار انگلیسی، مولد لندن 1593 میلادی وی بسال 1641 میلادی اعدام شد. وی با مساعدت ارشوک لد، بسیاست مستبدانۀ شارل اول کمک میکرد، ارزان خواستن. (منتهی الارب). ارزان خریدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). رخصت خواستن. (غیاث). طلب رخصت کردن
توماس ونتورث، کنت دُ... سیاستمدار انگلیسی، مولد لندن 1593 میلادی وی بسال 1641 میلادی اعدام شد. وی با مساعدت ارشوک لُد، بسیاست مستبدانۀ شارل اول کمک میکرد، ارزان خواستن. (منتهی الارب). ارزان خریدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). رخصت خواستن. (غیاث). طلب رخصت کردن
قصبه ایست در کنت نشین وارویک انگلستان در 15 هزارگزی جنوب غربی شهر وارویک بر ساحل نهر آوونی. موطن شکسپیر شاعر بزرگ و مشهور و خانه ای راکه زادگاه او بوده تاکنون بدانجا محافظت کرده اند، نرم گشتن، سستی. نرمی. (منتهی الارب). سست شدن. (بحرالجواهر). لسی. رخوت. لمسی، فروهشتگی. (منتهی الارب). فروگذاشته شدن. (تاج المصادر بیهقی). فروهشته شدن. (غیاث) ، فروگذاشتن. (زوزنی). فروهشتن هر چیز: استرخی اللحم. (منتهی الارب). و استرخاء عندالاطبّاء، ترهّل و ضعف یظهر فی العضو عن عجز القوّه المحرّکه. و هو مرادف للفالج عندالقدماء و اما المتأخرون فیطلقون الفالج علی استرخاء یحدث فی احد شقّی البدن طولاً. و یضاف الاسترخاء بکل ّ عضو حدث فیه کاللثه و اللّهاه و اللسان و غیرها. کذا فی حدودالامراض. (کشاف اصطلاحات الفنون). استرخاء فالج که نه در شق ّ تن ونه در تمام تن باشد بلکه در اندامی از تن: اندر باب استرخاء زفان یاد کرده آید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - استرخاء اعصاب، سستی رگها و پی ها. - استرخاء اعضاء، سستی اندامها. - استرخاءجفن، سقوط جفن. - استرخاء جفن اعلی. - استرخاء مثانه، سیلان بی ارادۀ بول. خروج بلاارادۀ پیشاب: پسر چهارم هولاگوخان بیکین از قوتوی خاتون در وجود آمد و او را علت استرخای مثانه بود. (جامع التواریخ رشیدی). - استرخاء ناقه، فروهشته گشتن یارک آن. (منتهی الارب)
قصبه ایست در کنت نشین وارویک انگلستان در 15 هزارگزی جنوب غربی شهر وارویک بر ساحل نهر آوونی. موطن شکسپیر شاعر بزرگ و مشهور و خانه ای راکه زادگاه او بوده تاکنون بدانجا محافظت کرده اند، نرم گشتن، سستی. نرمی. (منتهی الارب). سست شدن. (بحرالجواهر). لسی. رخوت. لمسی، فروهشتگی. (منتهی الارب). فروگذاشته شدن. (تاج المصادر بیهقی). فروهشته شدن. (غیاث) ، فروگذاشتن. (زوزنی). فروهشتن هر چیز: استرخی اللحم. (منتهی الارب). و استرخاء عندالاطبّاء، ترهّل و ضعف یظهر فی العضو عن عجز القوّه المحرّکه. و هو مرادف للفالج عندالقدماء و اما المتأخرون فیطلقون الفالج علی استرخاء یحدث فی احد شقّی البدن طولاً. و یضاف الاسترخاء بکل ّ عضو حدث فیه کاللثه و اللّهاه و اللسان و غیرها. کذا فی حدودالامراض. (کشاف اصطلاحات الفنون). استرخاء فالج که نه در شق ّ تن ونه در تمام تن باشد بلکه در اندامی از تن: اندر باب استرخاء زفان یاد کرده آید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - استرخاء اعصاب، سستی رگها و پی ها. - استرخاء اعضاء، سستی اندامها. - استرخاءجفن، سقوط جفن. - استرخاء جفن اعلی. - استرخاء مثانه، سیلان بی ارادۀ بول. خروج بلاارادۀ پیشاب: پسر چهارم هولاگوخان بیکین از قوتوی خاتون در وجود آمد و او را علت استرخای مثانه بود. (جامع التواریخ رشیدی). - استرخاء ناقه، فروهشته گشتن یارک آن. (منتهی الارب)
استاذخرذ. یکی از قراء ری. (معجم البلدان) (مرآت البلدان) ، ’چهار مثقال’. (ابن سرافیون) ، وزنی که چهار مثقال و نیم باشد. (رشیدی) (غیاث اللغات) (مهذب الاسماء). چهار و نیم مثقال. (منتهی الارب). یعنی چهار بار و نیم. معادل شصت وهشت جو میانه و چهار قسمت از هفت قسمت یک جو، ده درم سنگ. (مؤید الفضلاء) ، شش درم سنگ. (فرهنگ اسدی نسخۀ مدرسه سپهسالار) ، ستیر. و آن شش درم سنگ و نیم است. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (اوبهی). در بعضی مواضع شش و نیم درم دارند. (مؤید الفضلاء). شش درهم و دو دانگ. شش درهم و سه سبع. وزنی معادل ربع عشر من. (مفاتیح). چهل یک من، و آن به وزن دراهم شش درهم و نیم است اصطلاحاً نه تحقیقاً. استیر. (جوهری در کلمه اوقیه). ج، اساتر، اساتیر. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). - استار طبی، شش درهم و دو ثلث. شش درهم و نیم: بگیرند آب خسک تر، ده استار. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، متعلق به کتاب خانه مؤلف). بگیرند خیارشنبر و مویز دانه بیرون کرده از هر یکی سه استار. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و ده استار لعاب اسپغول اندرین آب کنند و بقوام آرند... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بگیرند زیرۀ کرمانی دو مثقال... شکر هشت استار همه را بکوبند و به انگبین بسرشند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و داروها را اندر یک من آب بپزند تا بمقدار ده استار بازآید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
استاذخرذ. یکی از قراء ری. (معجم البلدان) (مرآت البلدان) ، ’چهار مثقال’. (ابن سرافیون) ، وزنی که چهار مثقال و نیم باشد. (رشیدی) (غیاث اللغات) (مهذب الاسماء). چهار و نیم مثقال. (منتهی الارب). یعنی چهار بار و نیم. معادل شصت وهشت جو میانه و چهار قسمت از هفت قسمت یک جو، ده درم سنگ. (مؤید الفضلاء) ، شش درم سنگ. (فرهنگ اسدی نسخۀ مدرسه سپهسالار) ، ستیر. و آن شش درم سنگ و نیم است. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (اوبهی). در بعضی مواضع شش و نیم درم دارند. (مؤید الفضلاء). شش درهم و دو دانگ. شش درهم و سه سبع. وزنی معادل ربع عشر من. (مفاتیح). چهل یک من، و آن به وزن دراهم شش درهم و نیم است اصطلاحاً نه تحقیقاً. استیر. (جوهری در کلمه اوقیه). ج، اساتر، اساتیر. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). - استار طبی، شش درهم و دو ثلث. شش درهم و نیم: بگیرند آب خسک تر، ده استار. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، متعلق به کتاب خانه مؤلف). بگیرند خیارشنبر و مویز دانه بیرون کرده از هر یکی سه استار. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و ده استار لعاب اسپغول اندرین آب کنند و بقوام آرند... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بگیرند زیرۀ کرمانی دو مثقال... شکر هشت استار همه را بکوبند و به انگبین بسرشند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و داروها را اندر یک من آب بپزند تا بمقدار ده استار بازآید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
دو قصبه است در کشور آلمان که یکی را استارگارد جدید و دیگری را استارگارد قدیم گویند. استارگارد جدید در خطّۀ پومرانیا از آلمان در 32 هزارگزی مشرق شهر اشتتن واقع شده. و آن زمانی مرکز ایالت پومرانی سفلی بود. استارگارد قدیم، قصبۀ کوچکی است درناحیت مکلنبورگ در 20 هزارگزی شمال شرقی استرلیج
دو قصبه است در کشور آلمان که یکی را استارگارد جدید و دیگری را استارگارد قدیم گویند. استارگارد جدید در خطّۀ پومرانیا از آلمان در 32 هزارگزی مشرق شهر اشتتن واقع شده. و آن زمانی مرکز ایالت پومرانی سفلی بود. استارگارد قدیم، قصبۀ کوچکی است درناحیت مکلنبورگ در 20 هزارگزی شمال شرقی استرلیج