جدول جو
جدول جو

معنی استافارد - جستجوی لغت در جدول جو

استافارد(اِ تافْ فا)
قصبه ای در ایتالیا، ازایالت کنی، دارای 500 تن سکنه. فتح کاتینا و غلبه بر دول ساوال بسال 1690 میلادی بدانجا روی داده است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ویژگی هر چیزی که از طرف عموم به عنوان مبنایی برای مقایسه پذیرفته می شود، مجموعه مشخصات تعیین شده از طرف دولت از کمیت (وزن، طول، حجم) و کیفیت که هرگاه کالایی آن را داشته باشد، پذیرفتنی است، مؤسسه ای که مشخصات فنی قابل قبول هر کالا را تعیین می کند
فرهنگ فارسی عمید
(اِ فُ)
شهری به انگلستان، دارای 30000 تن سکنه. کرسی استافردشایر است
لغت نامه دهخدا
(اِ فُرْ)
توماس ونتورث، کنت د... سیاستمدار انگلیسی، مولد لندن 1593 میلادی وی بسال 1641 میلادی اعدام شد. وی با مساعدت ارشوک لد، بسیاست مستبدانۀ شارل اول کمک میکرد، ارزان خواستن. (منتهی الارب). ارزان خریدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). رخصت خواستن. (غیاث). طلب رخصت کردن
لغت نامه دهخدا
(اِ فُرْ)
قصبه ایست در کنت نشین وارویک انگلستان در 15 هزارگزی جنوب غربی شهر وارویک بر ساحل نهر آوونی. موطن شکسپیر شاعر بزرگ و مشهور و خانه ای راکه زادگاه او بوده تاکنون بدانجا محافظت کرده اند، نرم گشتن، سستی. نرمی. (منتهی الارب). سست شدن. (بحرالجواهر). لسی. رخوت. لمسی، فروهشتگی. (منتهی الارب). فروگذاشته شدن. (تاج المصادر بیهقی). فروهشته شدن. (غیاث) ، فروگذاشتن. (زوزنی). فروهشتن هر چیز: استرخی اللحم. (منتهی الارب). و استرخاء عندالاطبّاء، ترهّل و ضعف یظهر فی العضو عن عجز القوّه المحرّکه. و هو مرادف للفالج عندالقدماء و اما المتأخرون فیطلقون الفالج علی استرخاء یحدث فی احد شقّی البدن طولاً. و یضاف الاسترخاء بکل ّ عضو حدث فیه کاللثه و اللّهاه و اللسان و غیرها. کذا فی حدودالامراض. (کشاف اصطلاحات الفنون). استرخاء فالج که نه در شق ّ تن ونه در تمام تن باشد بلکه در اندامی از تن: اندر باب استرخاء زفان یاد کرده آید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- استرخاء اعصاب، سستی رگها و پی ها.
- استرخاء اعضاء، سستی اندامها.
- استرخاءجفن، سقوط جفن.
- استرخاء جفن اعلی.
- استرخاء مثانه، سیلان بی ارادۀ بول. خروج بلاارادۀ پیشاب: پسر چهارم هولاگوخان بیکین از قوتوی خاتون در وجود آمد و او را علت استرخای مثانه بود. (جامع التواریخ رشیدی).
- استرخاء ناقه، فروهشته گشتن یارک آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ خُ رَ)
استاذخرذ. یکی از قراء ری. (معجم البلدان) (مرآت البلدان) ، ’چهار مثقال’. (ابن سرافیون) ، وزنی که چهار مثقال و نیم باشد. (رشیدی) (غیاث اللغات) (مهذب الاسماء). چهار و نیم مثقال. (منتهی الارب). یعنی چهار بار و نیم. معادل شصت وهشت جو میانه و چهار قسمت از هفت قسمت یک جو، ده درم سنگ. (مؤید الفضلاء) ، شش درم سنگ. (فرهنگ اسدی نسخۀ مدرسه سپهسالار) ، ستیر. و آن شش درم سنگ و نیم است. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (اوبهی). در بعضی مواضع شش و نیم درم دارند. (مؤید الفضلاء). شش درهم و دو دانگ. شش درهم و سه سبع. وزنی معادل ربع عشر من. (مفاتیح). چهل یک من، و آن به وزن دراهم شش درهم و نیم است اصطلاحاً نه تحقیقاً. استیر. (جوهری در کلمه اوقیه). ج، اساتر، اساتیر. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب).
- استار طبی، شش درهم و دو ثلث. شش درهم و نیم: بگیرند آب خسک تر، ده استار. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، متعلق به کتاب خانه مؤلف). بگیرند خیارشنبر و مویز دانه بیرون کرده از هر یکی سه استار. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و ده استار لعاب اسپغول اندرین آب کنند و بقوام آرند... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بگیرند زیرۀ کرمانی دو مثقال... شکر هشت استار همه را بکوبند و به انگبین بسرشند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و داروها را اندر یک من آب بپزند تا بمقدار ده استار بازآید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دو قصبه است در کشور آلمان که یکی را استارگارد جدید و دیگری را استارگارد قدیم گویند. استارگارد جدید در خطّۀ پومرانیا از آلمان در 32 هزارگزی مشرق شهر اشتتن واقع شده. و آن زمانی مرکز ایالت پومرانی سفلی بود. استارگارد قدیم، قصبۀ کوچکی است درناحیت مکلنبورگ در 20 هزارگزی شمال شرقی استرلیج
لغت نامه دهخدا
(اِ تُ)
چارلز. نقاش انگلیسی. مولد لندن (1786- 1821 میلادی)
لغت نامه دهخدا
بر صنعتگران از نجار و کفش دوز و یا کارگران فنی که در کار خبره و استاد باشند اطلاق میشود و زیر دستان آنان را شاگرد مینامند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استاندارد
تصویر استاندارد
نمونه، عیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استاندارد
تصویر استاندارد
((اِ))
نمونه تصویب شده، قاعده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استاندارد
تصویر استاندارد
استانده
فرهنگ واژه فارسی سره
مدل، معیار، مقیاس، میزان، نمونه
متضاد: غیراستاندارد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از استاندارد
تصویر استاندارد
معيارٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از استاندارد
تصویر استاندارد
Standard
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از استاندارد
تصویر استاندارد
standard
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از استاندارد
تصویر استاندارد
стандартний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از استاندارد
تصویر استاندارد
standart
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از استاندارد
تصویر استاندارد
стандартный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از استاندارد
تصویر استاندارد
معیاری
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از استاندارد
تصویر استاندارد
মানক
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از استاندارد
تصویر استاندارد
kiwango
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از استاندارد
تصویر استاندارد
표준
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از استاندارد
تصویر استاندارد
standardowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از استاندارد
تصویر استاندارد
標準的
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از استاندارد
تصویر استاندارد
תקן
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از استاندارد
تصویر استاندارد
मानक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از استاندارد
تصویر استاندارد
standar
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از استاندارد
تصویر استاندارد
standard
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از استاندارد
تصویر استاندارد
standaard
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از استاندارد
تصویر استاندارد
estándar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از استاندارد
تصویر استاندارد
standard
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از استاندارد
تصویر استاندارد
padrão
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از استاندارد
تصویر استاندارد
标准的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از استاندارد
تصویر استاندارد
มาตรฐาน
دیکشنری فارسی به تایلندی