استادسیس. یکی از مخالفین سلطۀ عرب در ایران. استاسیس بسال 150 هجری قمری در خراسان بنام ابومسلم قیام کرد و درمدتی اندک چنانکه طبری و ابن اثیر روایت کرده اند، سیصد هزار مرد بدو گرد آمدند. از نسب استاسیس در منابع موجوده چیزی بدست نمی آید، اما ابن اثیر در کامل التواریخ می نویسد: ’گفته اند که او جد مادری مأمون و پدر مراجل مادر مأمون است و پسرش غالب خال مأمون همان است که مأمون بهمدستی وی فضل بن سهل ذوالریاستین را کشت’. (کامل ج 6 ص 219). مراجل مادر مأمون را مورخان از بادغیس دانسته اند که استاسیس نیز گویا از آنجا برخاسته است. اما در صورتی که بتصریح ابن اثیر ولادت مأمون در نیمۀ ربیع الاول سنۀ 170 هجری قمری یعنی بیست سال پس از قیام استاسیس اتفاق افتاده مشکل است بتوان به صحت این خبر اعتماد کرد. شاید این نسبت را بعدها جعل کرده اند تا نسب مأمون را از طرف مادر به بزرگان و روحانیان ایرانی بپیوندند. از زندگی او نیز قبل از سال 150 که آغاز خروج اوست چیزی معلوم نیست فقط از فحوای قول سیوطی در تاریخ الخلفاء (چ مصر ص 174) چنین برمی آید که وی در خراسان امارت داشته و ظاهراً از حکم داران و فرمانروایان محتشم و بانفوذ آن سامان بشمار میرفته است، حتی وقتی بنا بقول یعقوبی از اینکه مهدی را به ولیعهدی خلیفه منصور بشناسد سر فروپیچیده است. از این دو نکته برمی آید که قبل از حادثۀ خروج نیز در میان مردم خراسان که روزی در فرمان بومسلم بوده اند، نفوذ وی بقدری بوده است که در اندک مدتی میتوانسته است صدها هزار سپاه را بمخالفت خلفا تجهیز کند. ماجرای جنگهای او را بیشتر مورخین، از طبری گرفته اند. وی در طی حوادث سال 150 مینویسد: دیگر از وقایع این سال خروج استادسیس با مردم هرات و بادغیس وسیستان و شهرهای دیگر خراسان بود. گویند با وی نزدیک سیصد هزار مرد جنگجو بود و چون بر مردم خراسان دست یافتند بسوی مرورود رفتند، اجثم مروروذی با مردم مروروذ بر آنان بیرون آمد و با وی جنگی سخت کردند. اجثم کشته شد و بسیاری از مردم مروروذ هلاک شدند و عده ای از سرداران نیز که معاذبن جبل و جبرئیل بن یحیی و حمادبن عمر و ابوالنجم سیستانی و داود بن کراز از جملۀآنان بودند هزیمت شدند. منصور که بدین هنگام در برذان مقیم بود خازم بن خزیمه را نزد مهدی فرستاد. مهدی وی را به جنگ استادسیس نامزد کرد و سردارانی با وی همراه کرد. گویند معاویه بن عبداﷲ وزیر مهدی کار خازم را خوارمایه میگرفت و در آن هنگام که مهدی به نیشابور بود معاویه بخازم و دیگر سران نامه ها می فرستاد و امر و نهی میکرد. خازم از لشکرگاه به نیشابور نزد مهدی رفت و خلوتی خواست تا سخن گوید، ابوعبداﷲ نزد مهدی بود، گفت از وی باک نیست، سخنی که داری بازنمای. خازم خاموش ماند و سخن نگفت. چون ابوعبداﷲ برخاست و برفت و خلوت دست داد از کار معاویه بن عبداﷲ بدو شکایت برد و اعلام کرد که وی بحرب استادسیس نخواهد رفت جز آنگاه که کار را یکسره به وی واگذارند و در گشودن لوای سردارانش مأذون دارند و آنانرا بشنوائی و فرمانبرداری وی فرمان نویسند. مهدی پذیرفت. خازم به لشکرگاه بازآمد و به رأی خود کار کردن گرفت. لوای هرکه خواست بگشود و ازآن هرکه خواست بربست. از سپاهیان هرکه گریخته بود بازآورد و بر یاران خود بیفزود لیکن آنانرا در پشت سپاه جای داد و بواسطۀ بیم و وحشتی که ازهزیمت در دلشان راه یافته بود در پیش سپاه ننهاد. پس ساز جنگ کرد و خندقها بکند. هیثم بن شعبه بن ظهیر رابر میمنه و نهاربن حصین سعدی را بر میسره گماشت و بکاربن مسلم عقیلی را بر مقدمه و ترارخدای را که از پادشاه زادگان عجمی خراسان بود بر ساقه بداشت. لوای وی با زبرقان و علم با غلامی از آن وی بسام نام بود. پس با آنان خدعه آغاز کرد و از جائی بجائی و از خندقی به خندقی میرفت، آنگاه بموضعی رسید و از آنجا فرودآمد و بر گرد سپاه خود خندقی کند و هرچه وی را دربایست بود با همه یاران خود اندرون خندق برد و خندق را چهار دروازه نهاد و بر هر یک از آنها چهار هزار کس ازیاران برگزیدۀ خویش بداشت و بکار را که صاحب مقدمه بود دو هزار تن افزون داد تا جملگی هجده هزار کس شدند. گروه دیگر که یاران استادسیس بودند با کلندها و بیلها و زنبه ها پیش آمدند تا خندق را بینبارند و بدان درآیند. پس بدروازه ای که بکار بر آن گماشته بود روی آوردند و آنجا چنان در حمله بسختی پای فشردند که یاران را ندا داد که ای فرومایگان میخواهید که اینان از دروازه ای که بمن سپرده اند بر مسلمانان چیره گردند. اندازۀ پنجاه کس از پیوندان وی که آنجا با وی بودند فرودآمدند و از آن دروازه دفاع کردند تا قوم را از آن سوی براندند پس مردی سگزی که از یاران استادسیس بود و او را حریش می گفتند و صاحب تدبیر آنان بشمار میرفت بسوی دروازه ای که خازم بر آن بود روی آورد. خازم چون آن بدید کس پیش هیثم بن شعبه که در میمنه بود فرستاد و پیام داد که تو از دروازۀ خویش بیرون آی وراه دیگری جز آنکه ترا به دروازۀ بکار رساند در پیش گیر اینان سرگرم جنگ و پیشروی هستند چون برآمدی و از دیدگاه آنان دور گشتی آنگاه از پس پشتشان درآی. در آن روزها سپاه وی خود رسیدن ابی عون و عمرو بن سلم بن قتیبه را از طخارستان می بیوسیدند. خازم نزد بکار نیز کس فرستاد که چون رایات هیثم را بینید که از پس پشت شما برآمد بانگ تکبیر برآورید و گوئید سپاه طخارستان فرارسیده. یاران هیثم چنین کردند و خازم بر حریش سگزی درآمد و شمشیر در یکدیگر نهادند. در این هنگام رایت هیثم و یارانش را بدیدند در میان خود بانگ برآوردند که اینک مردم طخارستان فرازآمدند. چون یاران حریش را تنها بدیدند یاران خازم بسختی بر آنها بتاختندمردان هیثم با نیزه و پیکان بدیدارشان شتافتند و نهاربن حصین و یارانش از سوی میسره و بکاربن مسلم با سپاه خود از جایگاه خویش بر آنان درافتادند و آنان راهزیمت کردند. پس شمشیر در آنها نهادند و بسیاری از آنان بر دست مسلمانان کشته شدند. نزدیک هفتاد هزار کس از آنها درین معرکه تباه شد و چهارده هزار تن اسیرگردید. استادسیس با عده اندکی از یاران به کوهی پناه برد. آنگاه آن چهارده هزار اسیر را نزد خازم بردند. بفرمود تا آنان را گردن زدند و از آنجا بر اثر استادسیس برفت تا بدان کوه که وی بدان پناه گرفته بود برسید. آنگاه خازم استادسیس و اصحاب وی را حصار داد تا وقتی که بحکم ابی فرعون آمدند و جز بدان راضی نشدند. خازم بپذیرفت. چون بر حکم ابی فرعون خرسند گشتند وی بفرمود تا استادسیس را با فرزندانش بند کنند و دیگران را آزاد نمایند. آنان سی هزار تن بودند و خازم این از حکم ابی فرعون اجرا کرد و هر مردی را از آنان دو جامه درپوشید و نامه ای بسوی مهدی نوشت که خدایش نصرت داد و دشمنش را تباه کرد و مهدی نیز این خبر را به امیر مؤمنان منصور نوشت. اما محمد بن عمر چنین یادکرده که بیرون آمدن استادسیس و حریش در سال 150 بود. و استادسیس در سال 151 هجری قمری بگریخت. (ج تاسع ص 278). همین روایت را که طبری در باب خدعه و نیرنگ خازم آورده پس از وی کسانی مانند ابن اثیر (تاریخ الکامل جزء سادس ص 219) و ابن خلدون (کتاب العبر ج 3 ص 198) و سیوطی (تاریخ الخلفاء ص 174) بی کم و کاست نقل کرده اند. با اینهمه فرجام کار وی درست روشن نیست. از این عبارت طبری که میگوید: ’خازم بمهدی نامه نوشت که خدایش پیروزی داد و دشمنش را هلاک گردانید’، چنین برمی آید که پس از گرفتاری وی را کشته باشند، اما مورخانی که روایت را از طبری گرفته اند مانند خود او، درباره کشته شدن استادسیس بتصریح چیزی نگفته اند. گویااو را با فرزندان به بغداد فرستادند و در آنجا هلاک کردند. حافظ ابرو در زبدهالتواریخ مینویسد: استادسیس پیش ابی فرعون آمد و ابی فرعون او را مقید ساخته پیش مهدی فرستاد و آن مردم را بگذاشتند و ابن خازم هر یکی را که بدان کوه رفته بودند دو جامه بداد و فتحنامه ای پیش مهدی فرستاد و مهدی فتحنامه را با سر استادسیس پیش منصور فرستاد. (زبده التواریخ نسخۀ خطی مجلس). از این قرار گویا خازم او را نزد مهدی فرستاده و مهدی بکشتن او فرمان داده باشد. روایات و اخبار پراکنده که در کتابهای تازی و فارسی دیده شد بر آنچه از طبری و ابن اثیر نقل گردید چیز تازه ای نمی افزاید. گویا تقدیر آن است که این سیمای باشکوه و پرمهابت در سایه روشن های دهلیز تاریخ همواره مبهم و اسرارآمیز اما درخشان و جالب باقی ماند. در پایان مقال این نکتۀ مهم را ناچار باید درافزود که نهضت استادسیس فقط سیاسی نبود، جنبۀ دینی آن نیز کمتر اهمیت نداشت. اینکه نوشته اند دعوی نبوت داشته و یارانش کفر و فسق ظاهر کرده اند تعبیریست از خشم و تعصب مورخان مسلمان از جنبۀ دینی این نهضت. بعضی از خاورشناسان خواسته اند او را یکی از موعودهائی که در سنن زرتشتی ظهور آنان را انتظار میبرند بشمارند درواقع وی در سرزمین سیستان، سرزمینی که ظهور موعودهای مزدیسنان همه از آنجا خواهد بود، یاران و هواخواهان بسیار داشت و در آنجا نیز مانند همه جا دعوت وی رابا شور و شوق پاسخ دادند، همان سالی که وی در خراسان قیام کرد، در بست نیز ظاهراً بیاری وی مردی برخاست نام وی محمد بن شداد و آذرویه المجوسی با گروهی بزرگ بدو پیوستند و چون قوی شد قصد سیستان کرد. (تاریخ سیستان ص 143). بعلاوه وی تقریباً در پایان هزاره ای که از ظهور پارتها میگذشت قیام کرده بود، با اینهمه بعید به نظر می آید که ایرانیان آن زمان با وجود اوصاف و شروطی که روایات و سنن زرتشتی درباره ’موعود’ دارند وی را بمثابۀ موعودی بجای ’هوشیدر’ و ’هوشیدر ماه’ و ’سوشیان’ تلقی کرده باشند. (استادسیس به قلم عبدالحسین زرین کوب، مجلۀ پشوتن سال اول شمارۀ 11). مؤلف مجمل التواریخ آرد: درین وقت (زمان منصور خلیفه) استادسیس از سجستان خروج کرد، و خراسان بشورید، و منصور باز مهدی را به خراسان فرستاد و مهدی حمید بن قحطبه را از آن جا بفرستاد تا با استادسیس حربها کرد... بعد از دو سال حمید بن قحطبه بر استادسیس ظفر یافت. (مجمل التواریخ والقصص ص 332). مآخذ: یعقوبی صص 457- 458، طبری ج 3 ص 354، 358، 773، مقدسی، در کتاب البدء و التّاریخ جزء ششم ص 76، گردیزی در زین الاخبار (نسخۀ کمبریج ص 74 الف) ، مجمل التواریخ و القصص چ بهار صص 328- 332، ابن الاثیر در کامل التواریخ ج 6، ابن خلدون در کتاب العبر ج 3 ص 198، نهضت های دینی ایران در مائۀ دوم و سوم هجری تألیف صدیقی (بفرانسه) چ پاریس سال 1938 صص 155- 162، آلتی حاوی رنگ یا سیاهی که برای رنگ دادن به مهر بکار برند: بر روی میز دفترکی خطکشیده بود چون لاشۀ برآمده ستخوانش از جسد پهلوی آن دواتی و در جنب آن دوات پاکت سه چار دانه و استامپ یک عدد. ادیب الممالک فراهانی
استادسیس. یکی از مخالفین سلطۀ عرب در ایران. استاسیس بسال 150 هجری قمری در خراسان بنام ابومسلم قیام کرد و درمدتی اندک چنانکه طبری و ابن اثیر روایت کرده اند، سیصد هزار مرد بدو گرد آمدند. از نسب استاسیس در منابع موجوده چیزی بدست نمی آید، اما ابن اثیر در کامل التواریخ می نویسد: ’گفته اند که او جد مادری مأمون و پدر مراجل مادر مأمون است و پسرش غالب خال مأمون همان است که مأمون بهمدستی وی فضل بن سهل ذوالریاستین را کشت’. (کامل ج 6 ص 219). مراجل مادر مأمون را مورخان از بادغیس دانسته اند که استاسیس نیز گویا از آنجا برخاسته است. اما در صورتی که بتصریح ابن اثیر ولادت مأمون در نیمۀ ربیع الاول سنۀ 170 هجری قمری یعنی بیست سال پس از قیام استاسیس اتفاق افتاده مشکل است بتوان به صحت این خبر اعتماد کرد. شاید این نسبت را بعدها جعل کرده اند تا نسب مأمون را از طرف مادر به بزرگان و روحانیان ایرانی بپیوندند. از زندگی او نیز قبل از سال 150 که آغاز خروج اوست چیزی معلوم نیست فقط از فحوای قول سیوطی در تاریخ الخلفاء (چ مصر ص 174) چنین برمی آید که وی در خراسان امارت داشته و ظاهراً از حکم داران و فرمانروایان محتشم و بانفوذ آن سامان بشمار میرفته است، حتی وقتی بنا بقول یعقوبی از اینکه مهدی را به ولیعهدی خلیفه منصور بشناسد سر فروپیچیده است. از این دو نکته برمی آید که قبل از حادثۀ خروج نیز در میان مردم خراسان که روزی در فرمان بومسلم بوده اند، نفوذ وی بقدری بوده است که در اندک مدتی میتوانسته است صدها هزار سپاه را بمخالفت خلفا تجهیز کند. ماجرای جنگهای او را بیشتر مورخین، از طبری گرفته اند. وی در طی حوادث سال 150 مینویسد: دیگر از وقایع این سال خروج استادسیس با مردم هرات و بادغیس وسیستان و شهرهای دیگر خراسان بود. گویند با وی نزدیک سیصد هزار مرد جنگجو بود و چون بر مردم خراسان دست یافتند بسوی مرورود رفتند، اجثم مروروذی با مردم مروروذ بر آنان بیرون آمد و با وی جنگی سخت کردند. اجثم کشته شد و بسیاری از مردم مروروذ هلاک شدند و عده ای از سرداران نیز که معاذبن جبل و جبرئیل بن یحیی و حمادبن عمر و ابوالنجم سیستانی و داود بن کراز از جملۀآنان بودند هزیمت شدند. منصور که بدین هنگام در برذان مقیم بود خازم بن خزیمه را نزد مهدی فرستاد. مهدی وی را به جنگ استادسیس نامزد کرد و سردارانی با وی همراه کرد. گویند معاویه بن عبداﷲ وزیر مهدی کار خازم را خوارمایه میگرفت و در آن هنگام که مهدی به نیشابور بود معاویه بخازم و دیگر سران نامه ها می فرستاد و امر و نهی میکرد. خازم از لشکرگاه به نیشابور نزد مهدی رفت و خلوتی خواست تا سخن گوید، ابوعبداﷲ نزد مهدی بود، گفت از وی باک نیست، سخنی که داری بازنمای. خازم خاموش ماند و سخن نگفت. چون ابوعبداﷲ برخاست و برفت و خلوت دست داد از کار معاویه بن عبداﷲ بدو شکایت برد و اعلام کرد که وی بحرب استادسیس نخواهد رفت جز آنگاه که کار را یکسره به وی واگذارند و در گشودن لوای سردارانش مأذون دارند و آنانرا بشنوائی و فرمانبرداری وی فرمان نویسند. مهدی پذیرفت. خازم به لشکرگاه بازآمد و به رأی خود کار کردن گرفت. لوای هرکه خواست بگشود و ازآن هرکه خواست بربست. از سپاهیان هرکه گریخته بود بازآورد و بر یاران خود بیفزود لیکن آنانرا در پشت سپاه جای داد و بواسطۀ بیم و وحشتی که ازهزیمت در دلشان راه یافته بود در پیش سپاه ننهاد. پس ساز جنگ کرد و خندقها بکند. هیثم بن شعبه بن ظهیر رابر میمنه و نهاربن حصین سعدی را بر میسره گماشت و بکاربن مسلم عقیلی را بر مقدمه و ترارخدای را که از پادشاه زادگان عجمی خراسان بود بر ساقه بداشت. لوای وی با زبرقان و علم با غلامی از آن وی بسام نام بود. پس با آنان خدعه آغاز کرد و از جائی بجائی و از خندقی به خندقی میرفت، آنگاه بموضعی رسید و از آنجا فرودآمد و بر گرد سپاه خود خندقی کند و هرچه وی را دربایست بود با همه یاران خود اندرون خندق برد و خندق را چهار دروازه نهاد و بر هر یک از آنها چهار هزار کس ازیاران برگزیدۀ خویش بداشت و بکار را که صاحب مقدمه بود دو هزار تن افزون داد تا جملگی هجده هزار کس شدند. گروه دیگر که یاران استادسیس بودند با کلندها و بیلها و زنبه ها پیش آمدند تا خندق را بینبارند و بدان درآیند. پس بدروازه ای که بکار بر آن گماشته بود روی آوردند و آنجا چنان در حمله بسختی پای فشردند که یاران را ندا داد که ای فرومایگان میخواهید که اینان از دروازه ای که بمن سپرده اند بر مسلمانان چیره گردند. اندازۀ پنجاه کس از پیوندان وی که آنجا با وی بودند فرودآمدند و از آن دروازه دفاع کردند تا قوم را از آن سوی براندند پس مردی سگزی که از یاران استادسیس بود و او را حریش می گفتند و صاحب تدبیر آنان بشمار میرفت بسوی دروازه ای که خازم بر آن بود روی آورد. خازم چون آن بدید کس پیش هیثم بن شعبه که در میمنه بود فرستاد و پیام داد که تو از دروازۀ خویش بیرون آی وراه دیگری جز آنکه ترا به دروازۀ بکار رساند در پیش گیر اینان سرگرم جنگ و پیشروی هستند چون برآمدی و از دیدگاه آنان دور گشتی آنگاه از پس پشتشان درآی. در آن روزها سپاه وی خود رسیدن ابی عون و عمرو بن سلم بن قتیبه را از طخارستان می بیوسیدند. خازم نزد بکار نیز کس فرستاد که چون رایات هیثم را بینید که از پس پشت شما برآمد بانگ تکبیر برآورید و گوئید سپاه طخارستان فرارسیده. یاران هیثم چنین کردند و خازم بر حریش سگزی درآمد و شمشیر در یکدیگر نهادند. در این هنگام رایت هیثم و یارانش را بدیدند در میان خود بانگ برآوردند که اینک مردم طخارستان فرازآمدند. چون یاران حریش را تنها بدیدند یاران خازم بسختی بر آنها بتاختندمردان هیثم با نیزه و پیکان بدیدارشان شتافتند و نهاربن حصین و یارانش از سوی میسره و بکاربن مسلم با سپاه خود از جایگاه خویش بر آنان درافتادند و آنان راهزیمت کردند. پس شمشیر در آنها نهادند و بسیاری از آنان بر دست مسلمانان کشته شدند. نزدیک هفتاد هزار کس از آنها درین معرکه تباه شد و چهارده هزار تن اسیرگردید. استادسیس با عده اندکی از یاران به کوهی پناه برد. آنگاه آن چهارده هزار اسیر را نزد خازم بردند. بفرمود تا آنان را گردن زدند و از آنجا بر اثر استادسیس برفت تا بدان کوه که وی بدان پناه گرفته بود برسید. آنگاه خازم استادسیس و اصحاب وی را حصار داد تا وقتی که بحکم ابی فرعون آمدند و جز بدان راضی نشدند. خازم بپذیرفت. چون بر حکم ابی فرعون خرسند گشتند وی بفرمود تا استادسیس را با فرزندانش بند کنند و دیگران را آزاد نمایند. آنان سی هزار تن بودند و خازم این از حکم ابی فرعون اجرا کرد و هر مردی را از آنان دو جامه درپوشید و نامه ای بسوی مهدی نوشت که خدایش نصرت داد و دشمنش را تباه کرد و مهدی نیز این خبر را به امیر مؤمنان منصور نوشت. اما محمد بن عمر چنین یادکرده که بیرون آمدن استادسیس و حریش در سال 150 بود. و استادسیس در سال 151 هجری قمری بگریخت. (ج تاسع ص 278). همین روایت را که طبری در باب خدعه و نیرنگ خازم آورده پس از وی کسانی مانند ابن اثیر (تاریخ الکامل جزء سادس ص 219) و ابن خلدون (کتاب العبر ج 3 ص 198) و سیوطی (تاریخ الخلفاء ص 174) بی کم و کاست نقل کرده اند. با اینهمه فرجام کار وی درست روشن نیست. از این عبارت طبری که میگوید: ’خازم بمهدی نامه نوشت که خدایش پیروزی داد و دشمنش را هلاک گردانید’، چنین برمی آید که پس از گرفتاری وی را کشته باشند، اما مورخانی که روایت را از طبری گرفته اند مانند خود او، درباره کشته شدن استادسیس بتصریح چیزی نگفته اند. گویااو را با فرزندان به بغداد فرستادند و در آنجا هلاک کردند. حافظ ابرو در زبدهالتواریخ مینویسد: استادسیس پیش ابی فرعون آمد و ابی فرعون او را مقید ساخته پیش مهدی فرستاد و آن مردم را بگذاشتند و ابن خازم هر یکی را که بدان کوه رفته بودند دو جامه بداد و فتحنامه ای پیش مهدی فرستاد و مهدی فتحنامه را با سر استادسیس پیش منصور فرستاد. (زبده التواریخ نسخۀ خطی مجلس). از این قرار گویا خازم او را نزد مهدی فرستاده و مهدی بکشتن او فرمان داده باشد. روایات و اخبار پراکنده که در کتابهای تازی و فارسی دیده شد بر آنچه از طبری و ابن اثیر نقل گردید چیز تازه ای نمی افزاید. گویا تقدیر آن است که این سیمای باشکوه و پرمهابت در سایه روشن های دهلیز تاریخ همواره مبهم و اسرارآمیز اما درخشان و جالب باقی ماند. در پایان مقال این نکتۀ مهم را ناچار باید درافزود که نهضت استادسیس فقط سیاسی نبود، جنبۀ دینی آن نیز کمتر اهمیت نداشت. اینکه نوشته اند دعوی نبوت داشته و یارانش کفر و فسق ظاهر کرده اند تعبیریست از خشم و تعصب مورخان مسلمان از جنبۀ دینی این نهضت. بعضی از خاورشناسان خواسته اند او را یکی از موعودهائی که در سنن زرتشتی ظهور آنان را انتظار میبرند بشمارند درواقع وی در سرزمین سیستان، سرزمینی که ظهور موعودهای مزدیسنان همه از آنجا خواهد بود، یاران و هواخواهان بسیار داشت و در آنجا نیز مانند همه جا دعوت وی رابا شور و شوق پاسخ دادند، همان سالی که وی در خراسان قیام کرد، در بست نیز ظاهراً بیاری وی مردی برخاست نام وی محمد بن شداد و آذرویه المجوسی با گروهی بزرگ بدو پیوستند و چون قوی شد قصد سیستان کرد. (تاریخ سیستان ص 143). بعلاوه وی تقریباً در پایان هزاره ای که از ظهور پارتها میگذشت قیام کرده بود، با اینهمه بعید به نظر می آید که ایرانیان آن زمان با وجود اوصاف و شروطی که روایات و سنن زرتشتی درباره ’موعود’ دارند وی را بمثابۀ موعودی بجای ’هوشیدر’ و ’هوشیدر ماه’ و ’سوشیان’ تلقی کرده باشند. (استادسیس به قلم عبدالحسین زرین کوب، مجلۀ پشوتن سال اول شمارۀ 11). مؤلف مجمل التواریخ آرد: درین وقت (زمان منصور خلیفه) استادسیس از سجستان خروج کرد، و خراسان بشورید، و منصور باز مهدی را به خراسان فرستاد و مهدی حمید بن قحطبه را از آن جا بفرستاد تا با استادسیس حربها کرد... بعد از دو سال حمید بن قحطبه بر استادسیس ظفر یافت. (مجمل التواریخ والقصص ص 332). مآخذ: یعقوبی صص 457- 458، طبری ج 3 ص 354، 358، 773، مقدسی، در کتاب البدء و التّاریخ جزء ششم ص 76، گردیزی در زین الاخبار (نسخۀ کمبریج ص 74 الف) ، مجمل التواریخ و القصص چ بهار صص 328- 332، ابن الاثیر در کامل التواریخ ج 6، ابن خلدون در کتاب العبر ج 3 ص 198، نهضت های دینی ایران در مائۀ دوم و سوم هجری تألیف صدیقی (بفرانسه) چ پاریس سال 1938 صص 155- 162، آلتی حاوی رنگ یا سیاهی که برای رنگ دادن به مُهر بکار برند: بر روی میز دفترکی خطکشیده بود چون لاشۀ برآمده ستخوانش از جسد پهلوی آن دواتی و در جنب آن دوات پاکت سه چار دانه و استامپ یک عدد. ادیب الممالک فراهانی
بزمان ساسانیان ساخلو استان (ایالت). (ایران در زمان ساسانیان ترجمه یاسمی ص 455) ، پیدا و آشکار کردن. (منتهی الارب) ، ابانت بجای آوردن. (تاج المصادر بیهقی). دانستن. شناختن
بزمان ساسانیان ساخلو استان (ایالت). (ایران در زمان ساسانیان ترجمه یاسمی ص 455) ، پیدا و آشکار کردن. (منتهی الارب) ، ابانت بجای آوردن. (تاج المصادر بیهقی). دانستن. شناختن
استانوز. قصبۀ کوچک ناحیۀ مرکزی، در انطالیه قضای مرکز سنجاق تکه از ولایت قونیه قریب 60 هزارگزی شمال غربی انطالیه، بساحل نهری بهمین نام. موقع آن مرتفع و هوایش معتدل و روح افزا و محل تابستانی انطالیه باشد. (قاموس الاعلام ترکی) ، کشتن کسی راعوض کسی. کشتن قاتل را بعوض مقتول: استباء القاتل بالقتیل، کشنده را بجای کشته کشت. (از منتهی الارب) استانوز. قصبه ایست در قضای مرکزی ولایت و سنجاق انقره (انگوریه) قریب به 25 هزارگزی غربی شهر آنقره، در محلی که نهر چارسو به شعبه آنقره از رود خانه سکاریه ریخته میشود، و وقتی در شمار مرکز ناحیۀ ملحق بقضای مرکز بوده است. (قاموس الاعلام ترکی)
استانوز. قصبۀ کوچک ناحیۀ مرکزی، در انطالیه قضای مرکز سنجاق تکه از ولایت قونیه قریب 60 هزارگزی شمال غربی انطالیه، بساحل نهری بهمین نام. موقع آن مرتفع و هوایش معتدل و روح افزا و محل تابستانی انطالیه باشد. (قاموس الاعلام ترکی) ، کشتن کسی راعوض کسی. کشتن قاتل را بعوض مقتول: استباء القاتل بالقتیل، کشنده را بجای کشته کشت. (از منتهی الارب) استانوز. قصبه ایست در قضای مرکزی ولایت و سنجاق انقره (انگوریه) قریب به 25 هزارگزی غربی شهر آنقره، در محلی که نهر چارسو به شعبه آنقره از رود خانه سکاریه ریخته میشود، و وقتی در شمار مرکز ناحیۀ ملحق بقضای مرکز بوده است. (قاموس الاعلام ترکی)
ژزف جوگاشویلی. سیاستمدار و پیشوای روسیه (اتحاد جماهیر شوروی سابق). مولد گرجستان بسال 1879 میلادی وی از زعمای انقلاب روسیه و از همکاران لنین است. در سال 1923 رئیس کمیساریاها بود و در جنگ جهانگیر دوم ملت شوروی را در مقاومت با سپاهیان آلمان هدایت کرد و فاتح شد. مرگ او بسال 1953 میلادی بود
ژزف جوگاشویلی. سیاستمدار و پیشوای روسیه (اتحاد جماهیر شوروی سابق). مولد گرجستان بسال 1879 میلادی وی از زعمای انقلاب روسیه و از همکاران لنین است. در سال 1923 رئیس کمیساریاها بود و در جنگ جهانگیر دوم ملت شوروی را در مقاومت با سپاهیان آلمان هدایت کرد و فاتح شد. مرگ او بسال 1953 میلادی بود
از یونانی استراکن، بمعنی صدف، زیرا مردم اثینه رأی خود را بر صدف می نوشتند، قضاوت ملت اثینه که بدان وسیله یک تن مدنی مظنون مدت ده سال نفی بلد میشد و این امر پس از سقوط پیزیسترات جبار و دو پسر وی معمول گردید. میلتیاد، تمیستوکل، آریستید، سیمن مشمول این قانون شدند. رجوع به استراکیسمس شود، پالان برکردن خواستن. (تاج المصادر بیهقی)
از یونانی استراکن، بمعنی صدف، زیرا مردم اثینه رأی خود را بر صدف می نوشتند، قضاوت ملت اثینه که بدان وسیله یک تن مدنی مظنون مدت ده سال نفی بلد میشد و این امر پس از سقوط پیزیسترات جبار و دو پسر وی معمول گردید. میلتیاد، تمیستوکل، آریستید، سیمُن مشمول این قانون شدند. رجوع به استراکیسمس شود، پالان برکردن خواستن. (تاج المصادر بیهقی)
صاحب مجمل التواریخ و القصص او را از پادشاهان روم پس از اسطینوش یاد کند و گوید: ملکت اسطاسیوس دو سال بود. (مجمل التواریخ و القصص ص 137). و در تاریخ حمزه، اسطاسینوس آمده. (مجمل التواریخ و القصص ج 4 ص 137).
صاحب مجمل التواریخ و القصص او را از پادشاهان روم پس از اسطینوش یاد کند و گوید: ملکت اسطاسیوس دو سال بود. (مجمل التواریخ و القصص ص 137). و در تاریخ حمزه، اسطاسینوس آمده. (مجمل التواریخ و القصص ج 4 ص 137).
یونانی شدۀ ’ست اسپ = صد اسب’ نام یکی از افراد خاندان هخامنشی معاصر خشایارشا (486- 465 قبل از میلاد) است، پدر او چیش پش و مادرش خواهر داریوش بزرگ بود، هرودوت گوید (کتاب 4، بند 43) : ساتاسپس بجرم تجاوزبه دختر زوپیتر پسر مگابیز محکوم به اعدام گردید، ولی مادر ساتاسپس از شاه خواست که بر او ببخشاید و برعهده گرفت که خود کیفری برای او تعیین نماید، مجازات این بود که ساتاسپس می بایست دور لیبیا بگردد تا اینکه وارد خلیج عربستان (بحر احمر) شود یعنی از دریای مغرب عزیمت نماید و بدریای سرخ باز گردد، ساتاسپس بمصر درآمد و یک کشتی گرفت و تا ستونهای هرقل پیش رفت، پس از آن که انتهای لیبیا را از طرف مغرب که سل انت نام داشت دور زد و بطرف مغرب راند، و در مدت چند ماه همواره در دریا سیر میکرد تا مسافتی بزرگ پیمود ولی از نیمۀ راه بازگشت و عذرش این بود که کشتی به گل نشسته است، خشایارشاه عذر او را نپذیرفت و چون مأموریت خود را انجام نداده بود او را بدار آویختند، رجوع به ایران باستان ج 1 ص 893 و ج 2 ص 1194 شود
یونانی شدۀ ’ست اسپ = صد اسب’ نام یکی از افراد خاندان هخامنشی معاصر خشایارشا (486- 465 قبل از میلاد) است، پدر او چیش پش و مادرش خواهر داریوش بزرگ بود، هرودوت گوید (کتاب 4، بند 43) : ساتاسپس بجرم تجاوزبه دختر زوپیتر پسر مگابیز محکوم به اعدام گردید، ولی مادر ساتاسپس از شاه خواست که بر او ببخشاید و برعهده گرفت که خود کیفری برای او تعیین نماید، مجازات این بود که ساتاسپس می بایست دور لیبیا بگردد تا اینکه وارد خلیج عربستان (بحر احمر) شود یعنی از دریای مغرب عزیمت نماید و بدریای سرخ باز گردد، ساتاسپس بمصر درآمد و یک کشتی گرفت و تا ستونهای هرقل پیش رفت، پس از آن که انتهای لیبیا را از طرف مغرب که سُل ُ اِنت نام داشت دور زد و بطرف مغرب راند، و در مدت چند ماه همواره در دریا سیر میکرد تا مسافتی بزرگ پیمود ولی از نیمۀ راه بازگشت و عذرش این بود که کشتی به گل نشسته است، خشایارشاه عذر او را نپذیرفت و چون مأموریت خود را انجام نداده بود او را بدار آویختند، رجوع به ایران باستان ج 1 ص 893 و ج 2 ص 1194 شود
مرکّب از: دست + اس + ین، منسوب به دستاس. آنچه با دست آس کنند و خرد و ریز نمایند مانند آرد. - نان دستاسین، نان که آرد آن با آسیای دستی تهیه شود: در غریبی نان دستاسین و دوغ به که در دوزخ زقوم و خون و ریم. ناصرخسرو
مُرَکَّب اَز: دست + اس + ین، منسوب به دستاس. آنچه با دست آس کنند و خرد و ریز نمایند مانند آرد. - نان دستاسین، نان که آرد آن با آسیای دستی تهیه شود: در غریبی نان دستاسین و دوغ به که در دوزخ زقوم و خون و ریم. ناصرخسرو
حصنی از اعمال وادی الحجاره در اندلس و آنرا محمد بن عبدالرحمن بن الحکم بن هشام الاموی صاحب اندلس احداث کرد و در نحرالعدو بعمارت آن پرداخت. (معجم البلدان). مؤلف قاموس الاعلام ترکی گوید: این کلمه بلفظ آستوریا که نام خطه ایست در شمال اسپانیا شباهت دارد و نزد عرب خود این کلمه به اشتوریش معروف به وده، شاید اصلاً بنام قلعۀ اشتوریش خوانده میشده است. و رجوع به استوریاس شود حصنی از ناحیۀوادی الحجاره به اندلس. (معجم البلدان).
حصنی از اعمال وادی الحجاره در اندلس و آنرا محمد بن عبدالرحمن بن الحکم بن هشام الاموی صاحب اندلس احداث کرد و در نحرالعدو بعمارت آن پرداخت. (معجم البلدان). مؤلف قاموس الاعلام ترکی گوید: این کلمه بلفظ آستوریا که نام خطه ایست در شمال اسپانیا شباهت دارد و نزد عرب خود این کلمه به اشتوریش معروف به وده، شاید اصلاً بنام قلعۀ اشتوریش خوانده میشده است. و رجوع به استوریاس شود حصنی از ناحیۀوادی الحجاره به اندلس. (معجم البلدان).
استاس. یکی از مشاهیر شعرای باستانی روم. مولد او بسال 61 میلادی در شهر ناپل و وفات در سنۀ 96 بوده است و او در زمان حیات بسیار مشهور بود و صلات گرانبها از ممدوحین خود درمی یافت. چندین منظومه و قصائد و مدایح بسیار دارد. آثار وی شامل چند مجلد در دست است و بارها طبع و نشر شده است یکی از شعرای هازل و فکاهی روم قدیم. او در مائۀ دوم قبل از میلاد میزیست و قریب 40 مضحکه نوشته است. از اینهمه بجز بعض جملات چیزی بجا نمانده است
اِستاس. یکی از مشاهیر شعرای باستانی روم. مولد او بسال 61 میلادی در شهر ناپل و وفات در سنۀ 96 بوده است و او در زمان حیات بسیار مشهور بود و صلات گرانبها از ممدوحین خود درمی یافت. چندین منظومه و قصائد و مدایح بسیار دارد. آثار وی شامل چند مجلد در دست است و بارها طبع و نشر شده است یکی از شعرای هازل و فکاهی روم قدیم. او در مائۀ دوم قبل از میلاد میزیست و قریب 40 مضحکه نوشته است. از اینهمه بجز بعض جملات چیزی بجا نمانده است
بمعنی سنبل گندم، یکی از مسیحیان رومی و رفیق پولس حواری. (رسالۀ رومیان 16: 9) (قاموس کتاب مقدس) ، استادعلم در اصطلاح امروز نام قسمتی از منسوج است که خیاطان فاضل آرند یا بسرقت برند. (امثال و حکم دهخدا). و رجوع به دم قیچی شود
بمعنی سنبل گندم، یکی از مسیحیان رومی و رفیق پولس حواری. (رسالۀ رومیان 16: 9) (قاموس کتاب مقدس) ، استادعلم در اصطلاح امروز نام قسمتی از منسوج است که خیاطان فاضل آرند یا بسرقت برند. (امثال و حکم دهخدا). و رجوع به دم قیچی شود
کاهن معبد وستا. نام کاهنۀ معبد وستا. (فرهنگ فارسی معین). وستالیسها کاهنان معبد وستابودند و وظیفۀ ایشان آن بود که آتش مقدس را پیوسته روشن نگاه دارند و هرگاه آتش بواسطۀ اهمال یکی از آنها خاموش میگشت رومیان او را زنده در گور می کردند. لیکن در عوض اگر وستالیسها در معبد به محکومی مصادف میشدند و از او شفاعت مینمودند حکومت روم فوراً آن محکوم را هر قدر هم که گناه وی عظیم بود، می بخشید
کاهن معبد وستا. نام کاهنۀ معبد وستا. (فرهنگ فارسی معین). وستالیسها کاهنان معبد وستابودند و وظیفۀ ایشان آن بود که آتش مقدس را پیوسته روشن نگاه دارند و هرگاه آتش بواسطۀ اهمال یکی از آنها خاموش میگشت رومیان او را زنده در گور می کردند. لیکن در عوض اگر وستالیسها در معبد به محکومی مصادف میشدند و از او شفاعت مینمودند حکومت روم فوراً آن محکوم را هر قدر هم که گناه وی عظیم بود، می بخشید
لاتینی نام نگهبانان زن نیاشگاه نام کاهنه معبد وستا. وظیفه این کاهنه ها روشن نگاهداشتن آتش مقدس بود و هر گاه آتش معبد در اثر اهمال یکی از اینها خاموش میشد او را زنده بگور میکردند. کاهنه های وستا مقامی ارجمندداشتند تا آنجا که اگر بمحکومی مصادف میشدند و از او شفاعت میکردند حکومت روم آن محکوم را هر چند هم گناه وی عظمیم بود می بخشید
لاتینی نام نگهبانان زن نیاشگاه نام کاهنه معبد وستا. وظیفه این کاهنه ها روشن نگاهداشتن آتش مقدس بود و هر گاه آتش معبد در اثر اهمال یکی از اینها خاموش میشد او را زنده بگور میکردند. کاهنه های وستا مقامی ارجمندداشتند تا آنجا که اگر بمحکومی مصادف میشدند و از او شفاعت میکردند حکومت روم آن محکوم را هر چند هم گناه وی عظمیم بود می بخشید
دراین چامه مولانا جلال الدین بلخی: آن یکی رومی بگفت این قیل را ترک کن خواهیم استافیل را یونانی دانه انگور انگور عنب: آن یکی رومی بگفت این فیل را ترک کن خواهیم استافیل را. (مثنوی)
دراین چامه مولانا جلال الدین بلخی: آن یکی رومی بگفت این قیل را ترک کن خواهیم استافیل را یونانی دانه انگور انگور عنب: آن یکی رومی بگفت این فیل را ترک کن خواهیم استافیل را. (مثنوی)
نام کاهنه معبد وستا. وظیفه این کاهنه ها روشن نگاه داشتن آتش مقدس بود و هرگاه آتش معبد در اثر اهمال یکی از این ها خاموش می شد او را زنده به گور می کردند. کاهنه های وستا مقامی ارجمند داشتند تا آنجا که اگر به محکومی مصادف می شدند و از او
نام کاهنه معبد وستا. وظیفه این کاهنه ها روشن نگاه داشتن آتش مقدس بود و هرگاه آتش معبد در اثر اهمال یکی از این ها خاموش می شد او را زنده به گور می کردند. کاهنه های وستا مقامی ارجمند داشتند تا آنجا که اگر به محکومی مصادف می شدند و از او