جدول جو
جدول جو

معنی استئخاذ - جستجوی لغت در جدول جو

استئخاذ(مَ / مِ خوا / خا رَ /رِ)
رجوع به استیخاذ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استحواذ
تصویر استحواذ
غالب شدن، دست یافتن و چیره شدن، غلبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استلذاذ
تصویر استلذاذ
لذت بردن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
سست گوش شدن. (منتهی الارب) (شرح قاموس).
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ گَ)
رجوع به استیماء شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
رجوع به استیمار شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ / مِ دِ وَ)
رجوع به استیماع شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ / مِ دِ نِهْ)
رجوع به استیمام شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ نَ / نِ)
رجوع به استیمان شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
رجوع به استیناء شود
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
رجوع به استیناس شود
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا رَ / رِ)
رجوع به استیناف شود
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ)
رجوع به استیهال شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
چیز فاخر خواستن.
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ / حِ سَ)
ستیهیدن.
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
رجوع به استیلاک شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ / لِ کَ)
گرفتن، حاضر آمدن بر آبخورد. (منتهی الارب). حاضر آمدن به مورد، حاضر کردن. (تاج المصادر بیهقی). فروآوردن، بسوی آب آوردن
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ وَ)
اتخاذ. گرفتن: استخذ ارضاً، گرفت زمین را، رهائی جستن. (منتهی الارب). رهائی یافتن. رهائی. یلگی. آزادی. رستگاری. رستن، رهانیدن خواستن، برای خود خالص کردن چیزی را. خاص ّ کردن چیزی را برای خود. (منتهی الارب). ویژه کردن از بهر خود. (تاج المصادر بیهقی). خالص گردانیدن. برای خویش ویژه کردن. (زوزنی). برگزیدن برای خود. مختص خویش ساختن: سلطان اگرچه بر استخلاص سیستان و استصفای آن نواحی جازم بود حالی بحکم مصلحت وقت... اطراف آن کار فراهم گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 244). خواست که بنصرت و معاونت و استخلاص مملکت او قیام نماید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 258). در جواب خصم او استخلاص ملک او را مدد دهد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 260). نصر با بابی دوست شد و هردو دل بر استخلاص آمل نهادند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 261). اسلاف ملوک آل سامان عمرهای دراز در آرزوی این ممالک بوده اند و بر آن مال بی اندازه بذل کرده و لشکرها فرستاده و بر امید استخلاص آن جانها فدا کرده و سرها بر باد داده و بدین مراد و آرزو نارسیده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 141). اصفهبد شهریاربن شروین را بناحیت کوه فرستاد به استخلاص آن ولایت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 261)
لغت نامه دهخدا
تصویری از استثخار
تصویر استثخار
واپسماندن، واپسین شدن، رزنگیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استئحال
تصویر استئحال
درنگی خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استفخار
تصویر استفخار
خودنمایی خود فروشی، گرانخواهی، سفالینگی
فرهنگ لغت هوشیار
از سرگیری باز آغازی، باز دادرسی باز رسیدگی (در داد گستری)، بازآوری باز گفت (در چامه سرایی)
فرهنگ لغت هوشیار
در زنهارآمدن، زنهار خواستن، استوانیدن (استوانی اعتماد) زینهار خواستن زنهار خواستن امان طلبیدن بزنهار کسی در آمدن، در امان آمدن خواستن، پناه بردن به، حالت کسی که مال غیر بطور مشروع نزد او باشد
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه کندن برکندن، برکنده گشتن برکندگی، درماندگی بیچارگی، بی چیزشدن بی چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استئساد
تصویر استئساد
شیر نمایی شیری نمودن (شیر اسد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استئثار
تصویر استئثار
نیکو خواست به خواست
فرهنگ لغت هوشیار
سست اندامی فروهشتگی (فلج) سست شدن نرم گشتن فروهشته گردیدن، سست اندامی سستی فروهشتگی، یا استرخا اعصاب. فالج عصبی. یا استرخا اعضا. فالج اعضا. یا استرخا جفن. فالج پلک. یا استرخا جفن اعلا. فالج پلک فوقانی یا استرخا مثانه. فالج مثانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استئباط
تصویر استئباط
مغاک کندن
فرهنگ لغت هوشیار
با مزه یافتن خوشمزه یافتن مزه کردن طلب مزه کردن مزه خاستن، مزه یافتن لذت بردن، خوش مزه دانستن با مزه یافتن خوش مزه شمردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استسخار
تصویر استسخار
افسون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرخاص
تصویر استرخاص
پروا خواستن، ارزان خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحواذ
تصویر استحواذ
چیرگی جستن چیرگی خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرخاء
تصویر استرخاء
((اِ تِ))
سست شدن، نرم گشتن، فروهشتن، سستی، فروهشتگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استلذاذ
تصویر استلذاذ
((اِ تِ))
لذت خواستن، لذت بردن، خوشمزه یافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استحواذ
تصویر استحواذ
((اِ تِ حْ))
غلبه کردن، چیره شدن
فرهنگ فارسی معین