جدول جو
جدول جو

معنی استحواذ

استحواذ((اِ تِ حْ))
غلبه کردن، چیره شدن
تصویری از استحواذ
تصویر استحواذ
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با استحواذ

استحواذ

استحواذ
دست یافتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). چیره شدن بر چیزی. (منتهی الارب). استیلاء. مستولی گردیدن. (منتهی الارب). غالب شدن: استحوذ علیهم الشیطان فانساهم ذکراﷲ اولئک حزب الشیطان الا ان ّ حزب الشیطان هم الخاسرون. (قرآن 19/58)
لغت نامه دهخدا

استحواض

استحواض
استحواض ماء، گرد آمدن آب. (تاج المصادر بیهقی). گرد آمدن آب و حوض ساختن برای خود. (از منتهی الارب). جمع شدن آب در حوض
لغت نامه دهخدا

استحواس

استحواس
پیوسته بند شدن و کاهلی کردن. (منتهی الارب) ، خوار داشتن. (منتهی الارب). سبکداشت. اهانت. تهکم. تهاون. استهانت. (مجمل اللغه) (زوزنی). استحقار: نیکوئی بزرگتر از استخفاف باشد. (تاریخ بیهقی ص 59) .بدو هر چیزی رسانید از انواع استخفاف. (تاریخ بیهقی ص 59). پس از آن چربک امیر خراسان بخورد و چندان استخفاف کرده ببخارا آمد. (تاریخ بیهقی ص 204). چون گفت: چاکر احمدم صد هزار دشنام احمد را در میان جمع کرد، بهیچ حال بنده به درگاه نیاید و شغل وزارت نراند که استخفاف چنین قوم کشیدن دشوار است. (تاریخ بیهقی ص 159). بوسهل زوزنی او را [حسنک] بعلی رایض چاکر خویش سپرد و رسید بدو از انواع استخفاف آنچه رسید. (تاریخ بیهقی ص 177). این مقدار شنیده ام [عبدوس] که یک روز بسرای حسنک شده بود [بوسهل] بروزگار وزارتش پیاده و بدراعۀ پرده داری بر وی استخفاف کرده بود و وی را بینداخته. (تاریخ بیهقی ص 178). علی رایض حسنک را ببند می برد و استخفاف میکرد. (تاریخ بیهقی ص 177). با خود گفتم [احمد بن ابی دواد] این چنین مرداری نیم کافری [افشین] بر من چنین استخفاف میکند. (تاریخ بیهقی ص 172). من [احمد بن ابی دواد] با خویشتن گفتم یا احمد سخن و توقیع تو در شرق و غرب روان است و تو از چنین سگ [افشین] چنین استخفاف کشی. (تاریخ بیهقی ص 172). این از جای نجنبید [افشین] و استخفافی بزرگ کرد. (تاریخ بیهقی ص 172). بخشم و استخفاف گفت [افشین] که نبخشیدم و نبخشم. (تاریخ بیهقی ص 172). هر وقتی که گفتی من سلیمانم استخفافی کردندی. (قصص الانبیاء ص 168). بدیگر ناصحان استخفاف روا داشت. (کلیله و دمنه). خصمان قاضی ابوالعلا را به استخفاف از بارگاه خویش براند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 434). بفرمود تا کسان خوارزمشاه را از ابیورد به استخفاف بیرون کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 130)، سبک شدن. (زوزنی). سبکی. (غیاث)، داشتن کسی رابر جهل و سبکی و از صواب بازداشتن. (منتهی الارب).
- استخفاف کردن، سبک و خوار داشتن. اهانت: مذهب زندقه داشتی و بر مسلمانی عظیم استخفاف کردی. (مجمل التواریخ و القصص)
لغت نامه دهخدا

استحناذ

استحناذ
بر پهلو خفتن در آفتاب عرق کردن را. بر پهلو خفتن در آفتاب تا عرق کند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا