گرفتن. (منتهی الارب). اخذ. - ازدکاء حق از کسی، گرفتن آن از وی، جفت کردن. تزویج. با هم جفت کردن مرد و زن را. (غیاث اللغات). و رجوع به نکاح شود، (اصطلاح علوم) تنظیم اشیاء است دو بدو، مانند چرخها و ستونها و غیره، در الکتریسیته، عمل اتحاد و الحاق دو یا چندین مولد برق مانند عناصر پیل، آکومولاترها و ماشینهای برقی را ازدواج گویند. ، پیوند کردن. جفت ساختن: خاک را بر سر زنی سر نشکند آب را بر بر زنی بر نشکند گر تو میخواهی که سر را بشکنی آب را و خاک را برهم زنی حکمتی که حق نمود از ازدواج گشت حاصل از نیاز و از لجاج باشد آنگه ازدواجات دگر لاسمع اذن و لاعین بصر. مولوی. - ازدواج کردن، زن کردن. شوهر کردن. مزاوجت کردن. - ازدواج کلام، شباهت کلام بیکدیگر. در اصطلاح نام صنعتی که در آخر ابیات دو لفظ متشابه الاّخر یا دو لفظ متحداللفظ و المعنی آرند، چنانکه درین شعر: ای ز لعل آتشینت در دل گلنار نار غیر دل بردن نداری ای بت مکار کار. (از غیاث اللغات)
گرفتن. (منتهی الارب). اخذ. - ازدکاء حق از کسی، گرفتن آن از وی، جفت کردن. تزویج. با هم جفت کردن مرد و زن را. (غیاث اللغات). و رجوع به نکاح شود، (اصطلاح علوم) تنظیم اشیاء است دو بدو، مانند چرخها و ستونها و غیره، در الکتریسیته، عمل اتحاد و الحاق دو یا چندین مولد برق مانند عناصر پیل، آکومولاترها و ماشینهای برقی را ازدواج گویند. ، پیوند کردن. جفت ساختن: خاک را بر سر زنی سر نشکند آب را بر بر زنی بر نشکند گر تو میخواهی که سر را بشکنی آب را و خاک را برهم زنی حکمتی که حق نمود از ازدواج گشت حاصل از نیاز و از لجاج باشد آنگه ازدواجات دگر لاسمع اذن و لاعین بصر. مولوی. - ازدواج کردن، زن کردن. شوهر کردن. مزاوجت کردن. - ازدواج کلام، شباهت کلام بیکدیگر. در اصطلاح نام صنعتی که در آخر ابیات دو لفظ متشابه الاَّخر یا دو لفظ متحداللفظ و المعنی آرند، چنانکه درین شعر: ای ز لعل آتشینت در دل گلنار نار غیر دل بردن نداری ای بت مکار کار. (از غیاث اللغات)
اذکاء نار، برافروختن آتش را. (منتهی الارب). تیز کردن آتش و چراغ را. (تاج المصادر بیهقی). روشن کردن آتش. برکردن چراغ، خوار داشتن. (منتهی الارب). خوار کردن. (تاج المصادر بیهقی) (غیاث) (مؤید الفضلاء). تذلیل. ذلیل کردن. اقماع. (تاج المصادر بیهقی) :5 ابوعلی را باکرام و احترام تمام بجرجانیه بردند و خوارزمشاه را در لباس اذلال و کسوت نکال بر مرکبی بستند و بجرجانیه رسانیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 161). و در اذلال صعاب و رقاب براهین معجز نموده... (جهانگشای جوینی). با خاندان خوارزمشاهیه و سلجوقیه... چه مایه اذلال رفت. (رشیدی). گفت بعد عزّت این اذلال چیست گفت آن داد است و اینت داوری است. مولوی. ، اذلال کسی، خوار یافتن اورا، خداوند یاران خوار شدن. (تاج المصادر بیهقی). صاحب یاران خوار گردیدن. (منتهی الارب). صاحب یاران خوار و ذلیل شدن، نرم گردانیدن. رام کردن. - اذلال بعیر صعب، رام کردن شتر سرکش را به برکشیدن کنه ها را از او. برکشیدن کنه از شتر سرکش تا لذّت یابد و انس و الفت گیرد. (منتهی الارب). ، اخلاق دیباجه. آب رو ریختن
اذکاء نار، برافروختن آتش را. (منتهی الارب). تیز کردن آتش و چراغ را. (تاج المصادر بیهقی). روشن کردن آتش. برکردن چراغ، خوار داشتن. (منتهی الارب). خوار کردن. (تاج المصادر بیهقی) (غیاث) (مؤید الفضلاء). تذلیل. ذلیل کردن. اقماع. (تاج المصادر بیهقی) :5 ابوعلی را باکرام و احترام تمام بجرجانیه بردند و خوارزمشاه را در لباس اذلال و کسوت نکال بر مرکبی بستند و بجرجانیه رسانیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 161). و در اذلال صعاب و رقاب براهین معجز نموده... (جهانگشای جوینی). با خاندان خوارزمشاهیه و سلجوقیه... چه مایه اذلال رفت. (رشیدی). گفت بعد عزّت این اذلال چیست گفت آن داد است و اینت داوری است. مولوی. ، اذلال کسی، خوار یافتن اورا، خداوند یاران خوار شدن. (تاج المصادر بیهقی). صاحب یاران خوار گردیدن. (منتهی الارب). صاحب یاران خوار و ذلیل شدن، نرم گردانیدن. رام کردن. - اذلال بعیر صعب، رام کردن شتر سرکش را به برکشیدن کنه ها را از او. برکشیدن کنه از شتر سرکش تا لذّت یابد و انس و الفت گیرد. (منتهی الارب). ، اخلاق دیباجه. آب رو ریختن
جمع واژۀ زکی. (منتهی الارب). پاکان. صاحبان ذهن صافی. (غیاث اللغات) : ازبس مکان که داده و تمکین که کرده اند خشنودم از کیای ری و ازکیای ری. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 454). تا این بشارت به امرا و اکابر و صدور معارف و قضاه و رؤساء و مشایخ و ازکیا و اعیان... (جهانگشای جوینی)
جَمعِ واژۀ زکی. (منتهی الارب). پاکان. صاحبان ذهن صافی. (غیاث اللغات) : ازبس مکان که داده و تمکین که کرده اند خشنودم از کیای ری و ازکیای ری. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 454). تا این بشارت به امرا و اکابر و صدور معارف و قضاه و رؤساء و مشایخ و ازکیا و اعیان... (جهانگشای جوینی)
مردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). درگذشتن. (از اقرب الموارد) ، کوه دراز یا عام است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : ابطال جهانگیر درآیند به ابطال اعلام صف آرای درآرند به اعلام. مسعودسعد. ، مشاهیر و بزرگان: جمعی دیگر از اعلام براعت و احداث صناعت در عداد کتاب و حساب منتظم بودند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 257). نیت غزری دیگر محقق کرد که اعلام اسلام بدان مرتفع گردد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 273). - علمای اعلام، عالمان بزرگ و مشهور. ، نشانهای لشکریان و اسمهای مردم و نامهای شهر و بمعنی کوهها. (آنندراج) (غیاث اللغات). جمع واژۀ علم، بمعنی شکافی است در لب پائین یا بطرفی از آن و نشانی که در راه برای شناختن برپا سازند و نشان و کوه دراز و یا مطلق کوه و نشان جامه و نگار و روگاه آن و مهتر قوم و نامی که مرد به وی معروف به اشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ علم، نام و نشان. (مؤید الفضلاء). ورجوع به علم شود، از اعلام است مر عربان را. (از منتهی الارب)
مردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). درگذشتن. (از اقرب الموارد) ، کوه دراز یا عام است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : ابطال جهانگیر درآیند به ابطال اعلام صف آرای درآرند به اعلام. مسعودسعد. ، مشاهیر و بزرگان: جمعی دیگر از اعلام براعت و احداث صناعت در عداد کتاب و حساب منتظم بودند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 257). نیت غزری دیگر محقق کرد که اعلام اسلام بدان مرتفع گردد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 273). - علمای اعلام، عالمان بزرگ و مشهور. ، نشانهای لشکریان و اسمهای مردم و نامهای شهر و بمعنی کوهها. (آنندراج) (غیاث اللغات). جَمعِ واژۀ عَلَم، بمعنی شکافی است در لب پائین یا بطرفی از آن و نشانی که در راه برای شناختن برپا سازند و نشان و کوه دراز و یا مطلق کوه و نشان جامه و نگار و روگاه آن و مهتر قوم و نامی که مرد به وی معروف به اشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جَمعِ واژۀ عَلَم، نام و نشان. (مؤید الفضلاء). ورجوع به عَلَم شود، از اعلام است مر عربان را. (از منتهی الارب)
دهی جزء دهستان دهشال بخش آستانۀ شهرستان لاهیجان است که در 1200گزی شمال خاور آستانه و 3000 گزی دهشال واقع است. محلی جلگه، معتدل، مرطوب و مالاریائی و سکنۀ آن 590 تن میباشد. مذهب مردم شیعه و زبان آنان گیلکی، فارسی است. آب آن از حشمت رود و سفیدرود تأمین میشود. محصولات آن برنج، ابریشم، کنف و شغل اهالی زراعت است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی جزء دهستان دهشال بخش آستانۀ شهرستان لاهیجان است که در 1200گزی شمال خاور آستانه و 3000 گزی دهشال واقع است. محلی جلگه، معتدل، مرطوب و مالاریائی و سکنۀ آن 590 تن میباشد. مذهب مردم شیعه و زبان آنان گیلکی، فارسی است. آب آن از حشمت رود و سفیدرود تأمین میشود. محصولات آن برنج، ابریشم، کنف و شغل اهالی زراعت است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)