جدول جو
جدول جو

معنی ازهد - جستجوی لغت در جدول جو

ازهد
زاهدتر، پارساتر
تصویری از ازهد
تصویر ازهد
فرهنگ فارسی عمید
ازهد(اَ هََ)
نعت تفضیلی از زهد. زاهدتر. پارساتر.
لغت نامه دهخدا
ازهد
زاهدتر، پارساتر، خود دارتر
تصویری از ازهد
تصویر ازهد
فرهنگ لغت هوشیار
ازهد((اَ هَ))
پارساتر
تصویری از ازهد
تصویر ازهد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ازهر
تصویر ازهر
روشن، درخشان، درخشان تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاهد
تصویر زاهد
کسی که دنیا را برای آخرت ترک گوید و به عبادت بپردازد، پارسا، پرهیزکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تزهد
تصویر تزهد
زاهد شدن، پارسا شدن، ترک دنیا کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ هَُ)
جمع واژۀ وهد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زمین پست و هموار. (آنندراج). رجوع به وهد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
نعت تفضیلی از زائد. بیشتر. زیاده تر. زائدتر. بسیارتر. بیش از:
نه معن زائده ای کز ید عطاده خود
ز معن زائده ای در عطادهی ازید.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
نعت تفضیلی از سهاد. بیدارتر: هو اسهد رأیاً منک، او بیدارعقل تر است از تو. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
در عربی متکلم وحده اشهد، شهادت می دهم. اما در فارسی به عنوان اسم هم بکار می رود و مراد از آن، شهادتین یعنی اشهد ان لا اله الاّ اﷲ و اشهد ان ّ محمداً رسول اﷲ است:
دور نبود کین زمان در مجلس حکم قضا
بر زبان چرخ و اختر لفظ اشهد می رود.
انوری.
از اشهد فصیح به است اشهد بلال.
قاآنی.
- اشهد گفتن، مراد گفتن اشهد ان لا اله الا اﷲ و اشهد ان محمداً رسول اﷲ است، یعنی گفتن شهادتین.
-
لغت نامه دهخدا
(اَ زْ/ زَ/ زِ دَ / دِ)
رنگ کرده. (برهان). رجوع به ازدن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ زِ دَ / دِ)
افعی: کشیش الافعی، آواز پوست ازده. کشکشه، از پوست بانگ برآوردن ازده. (منتهی الارب). و ظاهراً از ریشه اژی اوستائی به معنی مار است
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ / دِ)
رمص. خیم چشم که در گوشۀ چشم گرد آید: شعری دو است یکی را عبور خوانند برای آنکه مجره را عبره کند، دیگر غمیصا و آن تصغیر غمیص بود، من الغمص و هو الرمص، چنان روشن نیست، پنداری ازده درچشم دارد. (تفسیر ابوالفتوح رازی چ 1 ج 5 ص 188)
لغت نامه دهخدا
(اِ بِ)
یکی از قرای دمشق، بین آن و اذرعات سیزده میل است و یزید بن عبدالملک بن مروان خلیفه در شعبان و بقولی در رمضان سال 105 هجری قمری بدانجا درگذشت. و در سبب اقامت وی در آن قریه اختلاف است. (معجم البلدان) ، بسر بردن: ازجی به العیش، بسر برد با او زندگانی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
نعت تفضیلی از زاهر. روشن تر. (غیاث اللغات) (منتخب اللغات) (کنزاللغات) :
هست خورشید ازهر از انجم
تو ز خورشید ازهری ازهر.
سوزنی.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نوعی خرما در عراق و فلسطین: و بها (بالسافیه) رطب شبیه بالبرنی و الازاد بالعراق. (نخبه الدهر دمشقی ص 213)
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
موضعی است بمسافت سه میلی طایف. عرجی گوید:
یا دار عاتکه التی بالازهر
او فوقه بقفا الکثیب الأعفر
لم الق اهلک بعد عام لقیتهم
یالیت أن لقاءهم لم یقدر.
(معجم البلدان) (مراصد الاطلاع).
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
ابن عبداﷲ حرازی، از مردم روستا و قلعۀ حراز (یمن) . (منتهی الارب). و مؤلف تاج العروس گوید: حرازبن عوف بن عدی بطن من ذی الکلاع من حمیر و من نسله الحرازیون المحدثون و غیرهم، منهم ازهر الحرازی و غیره
لغت نامه دهخدا
(گَ شِ)
اندازه کردن. (منتهی الارب). اندازه گرفتن چیزی را.
لغت نامه دهخدا
(اَ نُ)
جمع واژۀ زند، دراز شدن، چنانکه نخل. (منتهی الارب) ، صاحب غورۀ رنگین شدن خرما. (از منتهی الارب) ، ازهاء بسر، رنگ گرفتن غورۀ خرما. (منتهی الارب). سرخ و زرد شدن غورۀ خرما. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
کوشنده تر
لغت نامه دهخدا
(اَ هَُ)
جمع واژۀ فهد. رجوع به فهد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ها)
نعت تفضیلی از زهو. نازنده تر. متکبرتر. خودپسندتر.
- امثال:
ازهی من ثعلب.
ازهی من ثور.
ازهی من دیک.
ازهی من ذباب.
ازهی من طاوس.
ازهی من غراب، لانه اذا مشی لایزال یختال و ینظر الی نفسه و قال:
الج ّ لجاجاً من الخنفساء
وازهی اذا ما مشی من غراب.
ازهی من وعل، قیل هو الشاء الجبلی و زعموا ان اسمه مشتق من الوعله و هی الیقعه المنیفه من الجبل. (مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تزهد
تصویر تزهد
عبادت کردن، زاهد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاهد
تصویر زاهد
آنکه چیزی را ترک گوید و از آن اعراض کند پارسا، پرهیزگار
فرهنگ لغت هوشیار
گواهی می دهم (فعل متکلم وحده از شهادت) گواهی میدهم. یا اشهد گفتن، بزبان راندن شهادتین (اشهدان لااله الا الله واشهدان محمدارسول الله)، یا اشهد خود راگفتن، (عم) منتظر مرگ بودن، یا اشهدان (امیرالمومنین) علیا ولی الله. گواهی میدهم که (امیرمومنان) علی دوست خداست. توضیح در اذن و اقامه شیعیان دوبار گفته شود. خواندن آن در اذان واقامه مستحب است بعنوان تیمن و تبرک. یا شهدان اله الا الله. گواهی میدهم که خدایی نیست جز خدای یگانه. توضیح در اذن و اقامه دوبار در هر دو گفته شود. یا اشهد ان محمدا رسول الله. گواهی میدهم که محمد فرستاده خداست. توضیح دراذان و اقامه دو بار در هر دو گفته شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازهاد
تصویر ازهاد
اندازه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازهر
تصویر ازهر
بسیار روشن، درخشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازید
تصویر ازید
زائد تروبیشتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از از هد
تصویر از هد
زاهدتر پارساتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزهد
تصویر تزهد
((تَ زَ هُّ))
زهد ورزیدن، پارسا شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازهر
تصویر ازهر
((اَ هَ))
روشن تر، روشن، درخشان، ماه، سفید رنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زاهد
تصویر زاهد
((هِ))
پارسا، عابد، آن که دنیا و خوشی های آن را برای آخرت ترک می گوید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زاهد
تصویر زاهد
پارسا
فرهنگ واژه فارسی سره