جدول جو
جدول جو

معنی ازقاق - جستجوی لغت در جدول جو

ازقاق
(اَ)
جمع واژۀ زق ّ
لغت نامه دهخدا
ازقاق
جمع زق، خیک های می
تصویری از ازقاق
تصویر ازقاق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زقاق
تصویر زقاق
کوچه، کوچۀ تنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازهاق
تصویر ازهاق
نیست و نابود کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احقاق
تصویر احقاق
مطالبۀ حق کردن
فرهنگ فارسی عمید
(گُ)
بلغزانیدن. لغزانیدن. (منتهی الارب). بخیزانیدن. (تاج المصادر بیهقی). لغزان گردانیدن جای. (منتهی الارب) ، گرفتن بدندان. بدندان گرفتن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) : ازم الفرس علی فاس اللجام، بگرفت اسب گام لگام را بدندان. (منتهی الارب) ، دندان برهم نهادن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، بریدن بدندان نیش. (منتهی الارب) ، از بیخ برکندن. استئصال: ازم القوم، از بیخ برکند قوم را. (منتهی الارب) ، بریدن بکارد. (منتهی الارب) ، بازایستادن از چیزی. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) ، امساک از غذا. وجبه. گذاشتن اکل. (منتهی الارب). ترک الاکل. (قطرالمحیط) ، تافتن چیزی. (تاج المصادر بیهقی). تافتن رسن و رشته. (زوزنی) ، سخت تافتن، چنانکه رسن را. مفتول کردن: ازم الحبل. (از منتهی الارب) ، ازم طعام، نخوردن طعام بر طعام. (منتهی الارب) ، ملازمت کردن. لازم گرفتن. (تاج المصادر). چنانکه جائی یا کسی را. ملازم جائی یا کسی شدن: ازم بصاحبه. ازم بالمکان. (منتهی الارب) ، مداومت کردن بر...: ازم علیه. (منتهی الارب) ، نگاهبانی و نگاهداری و محافظت کردن چیزیرا: ازم لضیعته. (از منتهی الارب) ، بند و قفل کردن، چنانکه در را: ازم الباب. (از منتهی الارب) ، سخت شدن قحط: ازم العام، سخت شد قحطسال. (منتهی الارب) ، تنگ شدن روزگار بر کسی. (تاج المصادر بیهقی). سخت شدن روزیگار (؟). (زوزنی) ، سخت شدن زمانه و کم شدن خیر آن: ازم علینا الدهر. (منتهی الارب) ، خاموشی گزیدن. صمت. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
ازریقاق. کبود شدن چشم. (منتهی الارب). کبودچشم شدن. گربه چشم شدن. (زوزنی) ، ترنجیده شدن و گرفته شدن، منقطع شدن گمیز و بازایستادن آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ازراق عین، برگردیدن چشم و ظاهر شدن سپیدی او.
لغت نامه دهخدا
(گَ گُ)
نیست کردن. (تاج المصادر بیهقی). هلاک کردن. نیست و ناپیدا گردانیدن: ازهق اﷲ الباطل .
لغت نامه دهخدا
(گُ)
تنگی کردن در نفقه بر عیال خود. (منتهی الارب). تقتیر. تضییق بر عیال
لغت نامه دهخدا
یاری دادن کسی را بر برداشتن بار. (منتهی الارب). مدد کردن کسی را در چیزی برداشتن
لغت نامه دهخدا
(اَزْ)
جمع واژۀ زیق. (دهار)
لغت نامه دهخدا
فروخوراندن چیزی بگلو. (تاج المصادر بیهقی). فروخورانیدن کسی را زقوم یا عام است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
بر حق بداشتن. (تاج المصادر). بحقیقت بدانستن. (تاج المصادر). درست دانستن و یقین کردن امری را. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حقّه
لغت نامه دهخدا
هرزه گوی، (آنندراج)، ایغاغ، نمام، سخن چین، ساعی، (فرهنگ فارسی معین) : و فرمود که با آن جماعت بگوئید که از روی استحقاق و یاسای چنگیزخان که ایقاق کذاب را بکشند تا دیگر کسان اعتبار گیرند، (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(غَ لَ کُ)
اخقاق بکره، فراخ سوراخ گردیدن چرخ چاه از محور، خرمای ناپخته. (شعوری)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ خق ّ. ج، اخاقیق
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ سَ)
ترسانیدن. (مجمل اللغه) (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(سَ)
فرزند بسیار آوردن.
لغت نامه دهخدا
(فُ بَ رَ دَ / دِ)
باریک کردن. (تاج المصادر بیهقی). باریک گردانیدن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ)
رقیق کردن. تنک گردانیدن. (منتهی الأرب). تنک کردن. (تاج المصادر بیهقی). مقابل تغلیظ.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
باردار گردیدن ناقه: اعقت الناقه، باردار گردید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، برآمدن بر بلندی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بر بلندی برآمدن. (از اقرب الموارد) ، بر جای بلند برآمدن. (آنندراج). بجاهای بلند برآمدن. (ناظم الاطباء). بعوالی درآمدن. (منتهی الارب). بر کوه بالا رفتن. (از متن اللغه) ، بزرگوار کردن. (از منتخب از غیاث اللغات) (آنندراج). بلندمرتبه ساختن و بزرگ گردانیدن خدا کسی را. (از اقرب الموارد) ، فرودآمدن از جایی، یقال: ’اعلا عنه اعلاءً’. (ناظم الاطباء). دور شدن. فرودآمدن. حاجت کسی را رد کردن. و قالوا فی الامر: اعل عنی، تنح. واعل عن الوساده، انزل. و اعل عنا، اطلب حاجتک عند غیرنا. (از متن اللغه). فرودآمدن از ستور. بدین معنی با ’عن’ متعدی شود: اعلی عن الدابه، نزل عنها. (از اقرب الموارد). فرودآمدن از: اعلی عنه اعلاءً، فرودآمد از آن. و یقال: اعل عنی، یعنی کناره کش از من. و اعل عن الوساده کذلک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ازلاق
تصویر ازلاق
لغزانیدن، نیکویی کردن، بخشیدن، به گناه برانگیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زقاق
تصویر زقاق
خیک ساز خیک فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احقاق
تصویر احقاق
حق گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادقاق
تصویر ادقاق
باریک کردن، نیکو کوفتن، گوسبند بخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازهاق
تصویر ازهاق
در گذرانیدن تیر از نشانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازرقاق
تصویر ازرقاق
کبود شدن چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازقام
تصویر ازقام
فرو خوراندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازعاق
تصویر ازعاق
ترسانیدن، شور کردن، به آب شور رسیدن، به شتاب رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
خوارزمی چاپلوس، انیشه (جاسوس) سخن چین (نمام)، هرزه گوی نمام سصخن چین ساعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احقاق
تصویر احقاق
((اِ))
مطالبه حق کردن، به حق حکم کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازهاق
تصویر ازهاق
((اِ))
نیست کردن، نابود کردن، گذراندن تیر از هدف، شناختن در رفتار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احقاق
تصویر احقاق
دادرسی، دادگری
فرهنگ واژه فارسی سره