- ازدواج
- جفت گرفتن، زن گرفتن، شوهر کردن، زناشوئی، پیوند کردن
معنی ازدواج - جستجوی لغت در جدول جو
- ازدواج
- زناشویی، پیوند زناشویی، همسرگیری
- ازدواج
- پیمان بستن یک زن و مرد به صورت رسمی و دینی برای زندگی مشترک، زناشویی، جفت شدن،
در ادبیات در فن بدیع آوردن دو کلمۀ متشابه الآخر یا دو کلمۀ هم نویسه و مختلف المعنی در انتهای مصراع یا بیت مانند کلمات «گلنار»، «نار»، «مکار» و «کار»، برای مثالای ز لعل آتشینت در دل گلنار نار / غیر دل بردن نداری ای بت مکار کار (غیاث اللغات - ازدواج) ،
- ازدواج ((اِ دِ))
- زن گرفتن، شوهر کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جمع ازدواج، ترکیب خاص عناصر را با یکدیگر که محصل مزاج و سبب تکوین موالید است ازدواجات عناصر نامیده اند
زیارت کردن
جمع زوج، جفتها، زنان، شوهران
زوج ها، شوهرها، قرین ها، جفت ها، جمع واژۀ زوج
جمع زوج، زوج ها، جفت ها
آراسته شدن
دورکردن از جایی دور کردن
افزایش یافتن، زیاد شدن
شتاب در رفتن، به زور تو رفتن، گزافه گفتن، درستگویی، دشمنی ورزیدن
شادمان شدن به چیزی، گردآوردن چیزی، در دل داشتن چیزی را، درخشیدن روی روشن گردیدن
کوچک انگاشتن که شمردن
سبک داشت دست کم گرفتن آسان گرفتن وا داشتن
ازفر از سر
یکباره برداشتن ازدواج جفت جویی زناشویی شوهر کردن زن گرفتن پیوند دادن
پیشی گرفتن پیش افتادن، پراکندیدن، نزدیکی جستن نزدیک گردیدن
به گلو فرو بردن
به شوی فرستادن دختر به خانه شوی فرستادن، بار بلند کردن
گرانباری، راندن دور کردن، بریدن
هر دو شانه: شانه ها
کشت تخم افشانی
فرو خوردن به گلو بردن
کوچک داشت خرد شمردن، آک گرفتن (آک عیب)
انبوهی کردن، تزاحم
به سوی کسی رفتن گرایش چمیدن گام سنگین برداشتن
بازداشتن، بازایستادن، شکنجه دادن سگ را
بارکردن از پس راندن
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
یاری کننده درستکاران، نام پادشاهان معروف اشکانی، از شخصیتهای شاهنامه، نام چند تن از پادشاهان اشکانی
انبوهی
درآمدن، یگانگی در آمدن در امری داخل شدن، استوار شدن
ضروری و لازم
زیاد شدن، افزون شدن، افزونی، افزایش