- ازدهار
- شادمان شدن به چیزی، گردآوردن چیزی، در دل داشتن چیزی را، درخشیدن روی روشن گردیدن
معنی ازدهار - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
شتاب در رفتن، به زور تو رفتن، گزافه گفتن، درستگویی، دشمنی ورزیدن
کوچک انگاشتن که شمردن
سبک داشت دست کم گرفتن آسان گرفتن وا داشتن
زیارت کردن
به شوی فرستادن دختر به خانه شوی فرستادن، بار بلند کردن
فرو خوردن به گلو بردن
بازداشتن، بازایستادن، شکنجه دادن سگ را
شکوفه ها
شکوفه ها، گل درخت میوه دار که پیش از روییدن برگ شکفته می شود، غنچه مثلاً شکوفۀ هلو و زردآلو
جمع زهر و زهره، شکوفه ها، گل ها
حیلت کردن
بی پرده دیدن دیدار یافتن
گلها، شکوفه ها
آزاد
آنکه دلی چون اژدها دارد قوی دل پر جرات
اژدها، ضحاک
گل آذینش شکوفگی
سخت سرد شدن، خون به چشم آمدن، روی در هم کشیدن ترشرویی، درخشیدن ستارگان
آراسته شدن
دورکردن از جایی دور کردن
افزایش یافتن، زیاد شدن
جفت گرفتن، زن گرفتن، شوهر کردن، زناشوئی، پیوند کردن
یکباره برداشتن ازدواج جفت جویی زناشویی شوهر کردن زن گرفتن پیوند دادن
پیشی گرفتن پیش افتادن، پراکندیدن، نزدیکی جستن نزدیک گردیدن
به گلو فرو بردن
گرانباری، راندن دور کردن، بریدن
هر دو شانه: شانه ها
کشت تخم افشانی
کوچک داشت خرد شمردن، آک گرفتن (آک عیب)
انبوهی کردن، تزاحم
به سوی کسی رفتن گرایش چمیدن گام سنگین برداشتن
بارکردن از پس راندن