جدول جو
جدول جو

معنی ازدراء - جستجوی لغت در جدول جو

ازدراء
(کُ نَ / نِ)
حقیر داشتن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (زوزنی). احتقار. کم شمردن. تحقیر. خوار داشتن. استزراء: و لااقول لکم عندی خزائن اﷲ و لااعلم الغیب و لااقول انی ملک و لااقول للذین تزدری اعینکم لن یؤتیهم اﷲ خیراً اﷲ اعلم بما فی انفسهم انی اذاً لمن الظالمین. (قرآن 31/11) ، نمیگویم بشما که نزد من است خزینه های خدا و نمیدانم غیب را و نمیگویم منم فرشته و نمیگویم به آنان بخواری مینگرند چشمهایتان را، ندهد ایشان را خدا خیری، خدا داناتر است به آنچه در نفسهایشان است که منم آگاه از ستمکاران. (تفسیر ابوالفتوح چ 1ج 3 ص 62).
لغت نامه دهخدا
ازدراء
کوچک داشت خرد شمردن، آک گرفتن (آک عیب)
تصویری از ازدراء
تصویر ازدراء
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کَ / کِ نِ)
از حلق فروبردن (چنانکه لقمه را) . (منتهی الارب). ابتلاع. بحلق فروبردن
لغت نامه دهخدا
(کِ تَ نَ)
از پس راندن.
لغت نامه دهخدا
(کَهْ خوا /خا)
احسان کردن. (منتهی الارب). احسان
لغت نامه دهخدا
(فَ)
خشم گرفتن بر: ازری علیه.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
خصیۀ ادراء، خصیۀ کلان بی ناخوشی ادره و فتق
لغت نامه دهخدا
(رِ)
شانه کردن زن موی را.
لغت نامه دهخدا
(صِ لَ / لِ)
آگاهانیدن. آگاه کردن. (زوزنی). دریابانیدن. آموزانیدن. اعلام کردن. آگاهانیدن کسی را حیله ای یا عام است. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اِ بِءْ)
از دور رسیدن توجبه (سیل). (از منتهی الارب). برخاستن سیل از جایی نامعلوم. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(وَ)
کبر و ناز کردن. تکبر کردن. (منتهی الارب) ، افزون شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب). زیاده شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج).
- ازدیاد ترشح، افزونی ترابیدن.
- ازدیاد ترشح شیر، بسیاری ترابیدن شیر.
- ازدیاد تنمیه، فزونی بالش و گوالش.
- ازدیاد تنمیۀ بافتۀ زنبوری، بیماری ای است در چشم.
- ازدیاد تنمیۀ غدۀوزی، بزرگ شدن پرستات.
- ازدیاد خون حیض، کثرهالطمث.
- ازدیاد قوت، فزونی غیرعادی نیرو
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ گُ)
گرفتن. (منتهی الارب). اخذ.
- ازدکاء حق از کسی، گرفتن آن از وی، جفت کردن. تزویج. با هم جفت کردن مرد و زن را. (غیاث اللغات). و رجوع به نکاح شود، (اصطلاح علوم) تنظیم اشیاء است دو بدو، مانند چرخها و ستونها و غیره، در الکتریسیته، عمل اتحاد و الحاق دو یا چندین مولد برق مانند عناصر پیل، آکومولاترها و ماشینهای برقی را ازدواج گویند.
، پیوند کردن. جفت ساختن:
خاک را بر سر زنی سر نشکند
آب را بر بر زنی بر نشکند
گر تو میخواهی که سر را بشکنی
آب را و خاک را برهم زنی
حکمتی که حق نمود از ازدواج
گشت حاصل از نیاز و از لجاج
باشد آنگه ازدواجات دگر
لاسمع اذن و لاعین بصر.
مولوی.
- ازدواج کردن، زن کردن. شوهر کردن. مزاوجت کردن.
- ازدواج کلام، شباهت کلام بیکدیگر. در اصطلاح نام صنعتی که در آخر ابیات دو لفظ متشابه الاّخر یا دو لفظ متحداللفظ و المعنی آرند، چنانکه درین شعر:
ای ز لعل آتشینت در دل گلنار نار
غیر دل بردن نداری ای بت مکار کار.
(از غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(اَدَ)
بصیغۀ تثنیه، مادر و پدر بطریق ابوان، یا مادر و خاله. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کُ نَ / نِ فُ)
کاشتن تخم را. (منتهی الارب). کشت کردن. (تاج المصادر بیهقی). تخم کشتن. زرع. (زوزنی). کشتن. کاشتن، ازدلاع حق، پاره ای از حق خود را جدا کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کُ نَ / نِ)
فروبردن لقمه و جز آن را بگلو. (از منتهی الارب). بگلو فروبردن. (غیاث اللغات). فروخوردن. ابتلاع. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
شادمان شدن به چیزی، گردآوردن چیزی، در دل داشتن چیزی را، درخشیدن روی روشن گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از از جاء
تصویر از جاء
راندن، پیش بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدهاد
تصویر ازدهاد
کوچک انگاشتن که شمردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدوار
تصویر ازدوار
زیارت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدواج
تصویر ازدواج
جفت گرفتن، زن گرفتن، شوهر کردن، زناشوئی، پیوند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
یکباره برداشتن ازدواج جفت جویی زناشویی شوهر کردن زن گرفتن پیوند دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدلاف
تصویر ازدلاف
پیشی گرفتن پیش افتادن، پراکندیدن، نزدیکی جستن نزدیک گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدقام
تصویر ازدقام
به گلو فرو بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدهان
تصویر ازدهان
شتاب در رفتن، به زور تو رفتن، گزافه گفتن، درستگویی، دشمنی ورزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازداء
تصویر ازداء
دهش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتراء
تصویر اجتراء
دلیر شدن بر کسی، دلیری دلیر شدن دلیر گردیدن برکسی، دلیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازراء
تصویر ازراء
خشم گرفتن، سرزنش کردن، آک کردن (اک عیب)، خوار داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندراء
تصویر اندراء
از دور رسیدن، پراکنیدن پراکنده شدن، دور رفتن تندابه (سیل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدباء
تصویر ازدباء
بارکردن از پس راندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدرار
تصویر ازدرار
فرو خوردن به گلو بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدراع
تصویر ازدراع
کشت تخم افشانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدران
تصویر ازدران
هر دو شانه: شانه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدهاء
تصویر ازدهاء
سبک داشت دست کم گرفتن آسان گرفتن وا داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدفار
تصویر ازدفار
به شوی فرستادن دختر به خانه شوی فرستادن، بار بلند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از از راه
تصویر از راه
از طریق
فرهنگ واژه فارسی سره