جدول جو
جدول جو

معنی ازداب - جستجوی لغت در جدول جو

ازداب(اَ)
جمع واژۀ زدب
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اهداب
تصویر اهداب
مژه ها، موی پلک چشم
فرهنگ فارسی عمید
(کُهْ کَ)
بازگردانیدن. (منتهی الارب). اصدار، نام دو رگست میان دنبال چشم و گوش
لغت نامه دهخدا
(پَ)
بریدن چیزی را.
لغت نامه دهخدا
(کُ نَ / نِ پَ رَ)
ازدباب قربه، پر گردیدن مشک. پر شدن مشک. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کُهْ گُ)
برداشتن. (زوزنی). چیزی چون مشک یا باری معتدل برداشته شتافتن. بار بر حسب طاقت خود برداشته شتافتن: ازداءب القربه، برداشت مشک را و شتافت. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ازدار. رجوع به آزاد (قسمی درخت جنگلی) شود
لغت نامه دهخدا
(کُهْ)
ازداف لیل، تاریک شدن شب. (منتهی الارب). اسداف، نان لواش را گویند که روی ساج پخته باشند
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نامی است که در لاهیجان بدرخت آزاد دهند و نامی است که در علی آباد - حاجیلر به ((زلگووا (پلانیرا) کرناتا)) میدهند و نامهای دیگر آن در آستارا نیل، و در گردنۀ چناران آقچه آغاچ است و چوب آن نهایت قابل انحنا است و در رشت چانچو از آن کنند. رجوع به ازاد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ زب ّ
لغت نامه دهخدا
(کَهْ خوا /خا)
احسان کردن. (منتهی الارب). احسان
لغت نامه دهخدا
(طَ رَسَ)
مهربان گردانیدن: احدب علیه.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ زَ)
به مهمانی خواندن، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
دراز وفروهشته شاخ گردیدن درخت. (منتهی الارب) (آنندراج). دراز گردیدن و فروهشته شاخ گردیدن. (ناظم الاطباء) ، ترسانیدن. (آنندراج) (المصادر زوزنی) ، شتافتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). شتابانیدن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). شتاب رفتن. (المصادر زوزنی). بشتافتن. (تاج المصادر بیهقی) : و جأه قومه یهرعون الیه. (قرآن 78/11) ، راست کردن نیزه بسوی کسی و گذاشتن بدان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، در بازکردن، راه را پاک نمودن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ هدب.
لغت نامه دهخدا
(شُ رَ / رِ)
بی بر شدن زمین. (تاج المصادر) (زوزنی). خشک و بی نبات گردیدن (مکان). (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِپَ / پِ)
ربودن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(پَرْ وَ)
برداشتن چیزی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نزدیک بفروشدن آفتاب. قریب بغروب کردن آفتاب: ازبت الشمس.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ندبه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نشانهای جراحت که بر پوست باقی باشند. (آنندراج). جمع واژۀ ندب، و ندب، جمع واژۀ ندبه است. (از اقرب الموارد). و رجوع به ندبه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ)
سخت گنده شدن نشان زخم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). سخت شدن ندبه (نشان زخم که بر پوست باقی ماند). (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رجوع به ایداب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان اهر با 517 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) ، اعتبار. (تاریخ بیهقی از یادداشت مؤلف). و رجوع به اندازه گرفتن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ وَ)
ازغاب کرم، برگ برآوردن گرفتن رز بعد سیرابی و بعد جاری شدن آب در آن. (منتهی الارب). غبارگونه چیزی برآوردن بلگ رز. به تندیدن زر. (تاج المصادر بیهقی) ، غمگین گردیدن، تنگ آمدن در جنگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
یا ارزآب. موضعی در حوالی رود ارس. (حبیب السیر جزو سیم از ج 3 ص 197 متن و حاشیه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اجداب
تصویر اجداب
خشکسالی بی بارانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهداب
تصویر اهداب
مژه چشم
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ندبه، داغ ها، نشان ها، بر پوست کندگی زخم، خود به سیج افکندن، به رنج افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الداب
تصویر الداب
خوی، کار، شیوه
فرهنگ لغت هوشیار
فرو رفتن خور مویزکردن کشمش ساختن از در برای نمونه: به جای از باب آشتی از در آشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازداء
تصویر ازداء
دهش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدعاب
تصویر ازدعاب
گرانباری، راندن دور کردن، بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازغاب
تصویر ازغاب
برگ نو آوردن: رز موی زرد بر آوردن جوجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهداب
تصویر اهداب
جمع هدب، مژه های چشم، برگ های نازک و باریک، ریشه باریک جامه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احداب
تصویر احداب
((اِ))
گوژپشت گردانیدن، مهربانی کردن
فرهنگ فارسی معین