برداشتن. (زوزنی). چیزی چون مشک یا باری معتدل برداشته شتافتن. بار بر حسب طاقت خود برداشته شتافتن: ازداءب القربه، برداشت مشک را و شتافت. (از منتهی الارب)
برداشتن. (زوزنی). چیزی چون مشک یا باری معتدل برداشته شتافتن. بار بر حسب طاقت خود برداشته شتافتن: اِزْدَاءَب َالقربه، برداشت مشک را و شتافت. (از منتهی الارب)
نامی است که در لاهیجان بدرخت آزاد دهند و نامی است که در علی آباد - حاجیلر به ((زلگووا (پلانیرا) کرناتا)) میدهند و نامهای دیگر آن در آستارا نیل، و در گردنۀ چناران آقچه آغاچ است و چوب آن نهایت قابل انحنا است و در رشت چانچو از آن کنند. رجوع به ازاد شود
نامی است که در لاهیجان بدرخت آزاد دهند و نامی است که در علی آباد - حاجیلر به ((زلگووا (پلانیرا) کرناتا)) میدهند و نامهای دیگر آن در آستارا نیل، و در گردنۀ چناران آقچه آغاچ است و چوب آن نهایت قابل انحنا است و در رشت چانچو از آن کنند. رجوع به ازاد شود
جمع واژۀ ندبه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نشانهای جراحت که بر پوست باقی باشند. (آنندراج). جمع واژۀ ندب، و ندب، جمع واژۀ ندبه است. (از اقرب الموارد). و رجوع به ندبه شود
جَمعِ واژۀ نَدْبه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نشانهای جراحت که بر پوست باقی باشند. (آنندراج). جَمعِ واژۀ نَدْب، و نَدْب، جَمعِ واژۀ نَدْبه است. (از اقرب الموارد). و رجوع به نَدْبه شود
دهی است از بخش مرکزی شهرستان اهر با 517 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) ، اعتبار. (تاریخ بیهقی از یادداشت مؤلف). و رجوع به اندازه گرفتن شود
دهی است از بخش مرکزی شهرستان اهر با 517 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) ، اعتبار. (تاریخ بیهقی از یادداشت مؤلف). و رجوع به اندازه گرفتن شود
ازغاب کرم، برگ برآوردن گرفتن رز بعد سیرابی و بعد جاری شدن آب در آن. (منتهی الارب). غبارگونه چیزی برآوردن بلگ رز. به تندیدن زر. (تاج المصادر بیهقی) ، غمگین گردیدن، تنگ آمدن در جنگ. (منتهی الارب)
ازغاب کَرْم، برگ برآوردن گرفتن رز بعد سیرابی و بعد جاری شدن آب در آن. (منتهی الارب). غبارگونه چیزی برآوردن بلگ رز. به تندیدن زر. (تاج المصادر بیهقی) ، غمگین گردیدن، تنگ آمدن در جنگ. (منتهی الارب)