معنی احداب
احداب
((اِ))
گوژپشت گردانیدن، مهربانی کردن
تصویر احداب
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با احداب
احداب
احداب
مهربان گردانیدن: احدب علیه.
لغت نامه دهخدا
احلاب
احلاب
یاری در شیر دوشی یاری، شیر دوشیدن، گرد آمدن برای جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
احقاب
احقاب
بر ترک خود سوار کردن، جمع حقیق، سزاواران، جمع حقب، زمان های دراز
فرهنگ لغت هوشیار
احساب
احساب
جمع حسب، گوهرها
فرهنگ لغت هوشیار
احزاب
احزاب
جمع حزب، گروه ها، فوجها
فرهنگ لغت هوشیار
اجداب
اجداب
خشکسالی بی بارانی
فرهنگ لغت هوشیار
احراب
احراب
تاراجاندن، جنگیدن
فرهنگ لغت هوشیار
احدان
احدان
یگان یگان
فرهنگ لغت هوشیار
احداق
احداق
جمع حدقه، مردمکها سیاهی های چشم، جمع حدقه. سیاهی های چشم مردمکهای چشم
فرهنگ لغت هوشیار