فوطه. لنگ. (غیاث اللغات). لنگی. (برهان). قطیفه. تنکه: دو تن را بفرمود زورآزمای بکشتی که دارند با دیو پای برفتند شایسته مردان کار ببستندشان بر میانها ازار. فردوسی. بشنگل چنین گفت کای شهریار بفرمای تا من ببندم ازار چو با زورمندان بکشتی شوم نه اندر خرابی و مستی شوم. فردوسی. فرستاده آمد بر شهریار ز بیخ گیا بر میانش ازار. فردوسی. ازار از یکی چرم نخجیر بود گیا خوردن و پوشش آژیر بود. فردوسی. به آیین خویش از گیا بست ازار خروشان شد از پیش یزدان بزار. اسدی. از تمتع شده فارغ بوثاق آیم زود مرد جویم که بگرمابه برد سطل و ازار. ابوالمعالی رازی. رفت و بربست ازاری و بجیحون در رفت زود بی خوفی و بگذشت بیک دم بشناه. انوری. مسعود قزل، مست نه ای هشیاری یک دم چه بود که مطربی بگذاری زر بستانی ازار کی برداری ما را گل و باقلی و ریواج آری. انوری. بل قرص آفتاب بصابون زند مسیح کاحرام را ازار سپید است در خورش. خاقانی. شیخ گفت این ساعت برو و موی محاسن و سر را پاک بستره کن و این جامه که داری برکش و ازاری از گلیم بر میان بند و توبرۀ پرجوز بر گردن آویز و ببازار بیرون شو. (تذکرهالاولیاء عطار). ، پدر صنعأبن ازال بن یقطن بن عابربن شالخ بن ارفحشد و او نخستین کسی بود که مدینۀ مزبوره را بنا کرد و سپس به نام پسر وی شهرت یافت زیرا صنعاء پس از پدر بر آنجا حکومت کرد و نام او غلبه یافت. والله اعلم. (معجم البلدان). و خوندمیر گوید: بانی صنعا، صنعأبن ازال بن عبیربن عابر است و هو هود النبی علیه السلام. (حبیب السیر اختتام کتاب ص 395)
فوطه. لنگ. (غیاث اللغات). لنگی. (برهان). قطیفه. تنکه: دو تن را بفرمود زورآزمای بکشتی که دارند با دیو پای برفتند شایسته مردان کار ببستندشان بر میانها ازار. فردوسی. بشنگل چنین گفت کای شهریار بفرمای تا من ببندم ازار چو با زورمندان بکشتی شوم نه اندر خرابی و مستی شوم. فردوسی. فرستاده آمد بر شهریار ز بیخ گیا بر میانش ازار. فردوسی. ازار از یکی چرم نخجیر بود گیا خوردن و پوشش آژیر بود. فردوسی. به آیین خویش از گیا بست ازار خروشان شد از پیش یزدان بزار. اسدی. از تمتع شده فارغ بوثاق آیم زود مرد جویم که بگرمابه برد سطل و ازار. ابوالمعالی رازی. رفت و بربست ازاری و بجیحون در رفت زود بی خوفی و بگذشت بیک دم بشناه. انوری. مسعود قزل، مست نه ای هشیاری یک دم چه بود که مطربی بگذاری زر بستانی ازار کی برداری ما را گل و باقلی و ریواج آری. انوری. بل قرص آفتاب بصابون زند مسیح کاحرام را ازار سپید است در خورش. خاقانی. شیخ گفت این ساعت برو و موی محاسن و سر را پاک بستره کن و این جامه که داری برکش و ازاری از گلیم بر میان بند و توبرۀ پرجوز بر گردن آویز و ببازار بیرون شو. (تذکرهالاولیاء عطار). ، پدر صنعأبن ازال بن یقطن بن عابربن شالخ بن ارفحشد و او نخستین کسی بود که مدینۀ مزبوره را بنا کرد و سپس به نام پسر وی شهرت یافت زیرا صنعاء پس از پدر بر آنجا حکومت کرد و نام او غلبه یافت. والله اعلم. (معجم البلدان). و خوندمیر گوید: بانی صنعا، صنعأبن ازال بن عبیربن عابر است و هو هود النبی علیه السلام. (حبیب السیر اختتام کتاب ص 395)
چادر. دقرور. دقروره. دقراره. خصار. (منتهی الارب). چادری که بر میان بندند. ملحفه. لنگ. جامۀ نادوخته که بدان نیم زیرین تن پوشند و رداء آنچه بدان نیم زبرین پوشند. قال اﷲ تعالی: العظمه ازاری و الکبریاء ردائی. (حدیث قدسی). و لباس ایشان (مردم مهجر) ازار است. (حدود العالم). و ایشان همه (شهر سریر بعربستان) ازار و ردا پوشند. (حدود العالم)، برگردانیدن. (منتهی الارب). از جائی گردانیدن، بر طرف کردن. از بین بردن: غلام فریاد برداشت و بمراعات دل زن و تسکین جانب و ازالت خوف و استشعار او مشغول شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 346). شطری از ایناس وحشت و ازالت عارضۀ ریبت و نبذی از استمالت و استعطاف ایراد کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 341)، هلاک کردن. نیست گردانیدن، ستردن: ازالۀ موی، نسخ کردن، بردن. برداشتن. زائل کردن: ازالۀ نجاست. - ازالۀ بکارت، بسودن دختر. مهر برداشتن. طمث. تصرف. - ازاله شدن، دفع شدن. - ازاله کردن، دور کردن. زایل کردن. راندن. قلع کردن. دفع کردن. بیرون بردن
چادر. دقرور. دقروره. دقراره. خصار. (منتهی الارب). چادری که بر میان بندند. ملحفه. لنگ. جامۀ نادوخته که بدان نیم زیرین تن پوشند و رداء آنچه بدان نیم زبرین پوشند. قال اﷲ تعالی: العظمه ازاری و الکبریاء ردائی. (حدیث قدسی). و لباس ایشان (مردم مهجر) ازار است. (حدود العالم). و ایشان همه (شهر سریر بعربستان) ازار و ردا پوشند. (حدود العالم)، برگردانیدن. (منتهی الارب). از جائی گردانیدن، بر طرف کردن. از بین بردن: غلام فریاد برداشت و بمراعات دل زن و تسکین جانب و ازالت خوف و استشعار او مشغول شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 346). شطری از ایناس وحشت و ازالت عارضۀ ریبت و نبذی از استمالت و استعطاف ایراد کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 341)، هلاک کردن. نیست گردانیدن، ستردن: ازالۀ موی، نسخ کردن، بردن. برداشتن. زائل کردن: ازالۀ نجاست. - ازالۀ بکارت، بسودن دختر. مُهر برداشتن. طمث. تصرف. - ازاله شدن، دفع شدن. - ازاله کردن، دور کردن. زایل کردن. راندن. قلع کردن. دفع کردن. بیرون بردن
آبی است در بادیه. عدی بن رقاع گوید: حتی وردن من الازارق منهلاً و له علی آثارهن ّ سحیل فاستفنه و رؤوسهن ّ مطارهٌ تدنو فتغشی الماء ثم تحول. (معجم البلدان)
آبی است در بادیه. عدی بن رقاع گوید: حتی وردن من الازارق منهلاً و له علی آثارهن ّ سحیل ُ فاستفنه و رؤوسهن ّ مطارهٌ تدنو فتغشی الماء ثم تحول. (معجم البلدان)
برابر، جا، روبه روی، برابری برابرانه مقابل برابر روبروی رویاروی قبال، سبب زندگانی یا سبب فراخی عیش و افزونی آن یا به ازاء. عوض بجای. یا در ازاء. بجای عوض بدل
برابر، جا، روبه روی، برابری برابرانه مقابل برابر روبروی رویاروی قبال، سبب زندگانی یا سبب فراخی عیش و افزونی آن یا به ازاء. عوض بجای. یا در ازاء. بجای عوض بدل
سوفار بن چوبه تیر که در چله کمان گذاشته می شود، چنبر چرخ (لاستیک)، موی زهار، انگور کیسه کرده، چنبر پرویزن (پرویزن هر ابزار سوراخدار که با آن چیزی بیخته شود)، چارچوب، فرآویز (قاب)
سوفار بن چوبه تیر که در چله کمان گذاشته می شود، چنبر چرخ (لاستیک)، موی زهار، انگور کیسه کرده، چنبر پرویزن (پرویزن هر ابزار سوراخدار که با آن چیزی بیخته شود)، چارچوب، فرآویز (قاب)