جدول جو
جدول جو

معنی ازار - جستجوی لغت در جدول جو

ازار
پایین هر چیز، ازاره
شلوار، لنگی که به کمر می بستند، لنگی، فوطه، هر چیزی که با آن بدن را می پوشاندند، پوشاک
تصویری از ازار
تصویر ازار
فرهنگ فارسی عمید
ازار
(اِ)
فوطه. لنگ. (غیاث اللغات). لنگی. (برهان). قطیفه. تنکه:
دو تن را بفرمود زورآزمای
بکشتی که دارند با دیو پای
برفتند شایسته مردان کار
ببستندشان بر میانها ازار.
فردوسی.
بشنگل چنین گفت کای شهریار
بفرمای تا من ببندم ازار
چو با زورمندان بکشتی شوم
نه اندر خرابی و مستی شوم.
فردوسی.
فرستاده آمد بر شهریار
ز بیخ گیا بر میانش ازار.
فردوسی.
ازار از یکی چرم نخجیر بود
گیا خوردن و پوشش آژیر بود.
فردوسی.
به آیین خویش از گیا بست ازار
خروشان شد از پیش یزدان بزار.
اسدی.
از تمتع شده فارغ بوثاق آیم زود
مرد جویم که بگرمابه برد سطل و ازار.
ابوالمعالی رازی.
رفت و بربست ازاری و بجیحون در رفت
زود بی خوفی و بگذشت بیک دم بشناه.
انوری.
مسعود قزل، مست نه ای هشیاری
یک دم چه بود که مطربی بگذاری
زر بستانی ازار کی برداری
ما را گل و باقلی و ریواج آری.
انوری.
بل قرص آفتاب بصابون زند مسیح
کاحرام را ازار سپید است در خورش.
خاقانی.
شیخ گفت این ساعت برو و موی محاسن و سر را پاک بستره کن و این جامه که داری برکش و ازاری از گلیم بر میان بند و توبرۀ پرجوز بر گردن آویز و ببازار بیرون شو. (تذکرهالاولیاء عطار).
، پدر صنعأبن ازال بن یقطن بن عابربن شالخ بن ارفحشد و او نخستین کسی بود که مدینۀ مزبوره را بنا کرد و سپس به نام پسر وی شهرت یافت زیرا صنعاء پس از پدر بر آنجا حکومت کرد و نام او غلبه یافت. والله اعلم. (معجم البلدان). و خوندمیر گوید: بانی صنعا، صنعأبن ازال بن عبیربن عابر است و هو هود النبی علیه السلام. (حبیب السیر اختتام کتاب ص 395)
لغت نامه دهخدا
ازار
(اِ)
چادر. دقرور. دقروره. دقراره. خصار. (منتهی الارب). چادری که بر میان بندند. ملحفه. لنگ. جامۀ نادوخته که بدان نیم زیرین تن پوشند و رداء آنچه بدان نیم زبرین پوشند. قال اﷲ تعالی: العظمه ازاری و الکبریاء ردائی. (حدیث قدسی). و لباس ایشان (مردم مهجر) ازار است. (حدود العالم). و ایشان همه (شهر سریر بعربستان) ازار و ردا پوشند. (حدود العالم)، برگردانیدن. (منتهی الارب). از جائی گردانیدن، بر طرف کردن. از بین بردن: غلام فریاد برداشت و بمراعات دل زن و تسکین جانب و ازالت خوف و استشعار او مشغول شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 346). شطری از ایناس وحشت و ازالت عارضۀ ریبت و نبذی از استمالت و استعطاف ایراد کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 341)، هلاک کردن. نیست گردانیدن، ستردن: ازالۀ موی، نسخ کردن، بردن. برداشتن. زائل کردن: ازالۀ نجاست.
- ازالۀ بکارت، بسودن دختر. مهر برداشتن. طمث. تصرف.
- ازاله شدن، دفع شدن.
- ازاله کردن، دور کردن. زایل کردن. راندن. قلع کردن. دفع کردن. بیرون بردن
لغت نامه دهخدا
ازار
((اِ))
زیرجامه، شلوار، دستار، فوطه
تصویری از ازار
تصویر ازار
فرهنگ فارسی معین
ازار
((اَ))
ازاره، ایزاره، هزاره، پایاب، قعر آب
تصویری از ازار
تصویر ازار
فرهنگ فارسی معین
ازار
قطیفه، لنگ، پیجامه، تنبان، زیرجامه، زیرشلواری، دستار، مندیل، پایاب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ازار
رنج و عذاب، درخت آزاد با نام علمی: chema zekora ddest
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انار
تصویر انار
(دخترانه)
میوه ای خوراکی با دانه های قرمز یا سفید فراوان و مزه ترش یا شیرین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ازاره
تصویر ازاره
پایین دیوار که از قسمت های دیگر متمایز است و آن را با سنگ، آجر، کاشی یا موزاییک نماسازی می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(اَ رِ)
آبی است در بادیه. عدی بن رقاع گوید:
حتی وردن من الازارق منهلاً
و له علی آثارهن ّ سحیل
فاستفنه و رؤوسهن ّ مطارهٌ
تدنو فتغشی الماء ثم تحول.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
جمع واژۀ ازرق. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
ازار. چادر.
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ / رِ)
ازار. ایزار. ایزاره. هزاره. آن قسمت از دیواراطاق و یا ایوان که از کف طاقچه تا روی زمین بود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ خَ)
بزیارت برانگیختن کس را. (منتهی الارب). بر زیارت داشتن. (تاج المصادر بیهقی). بزیارت بردن. (مؤید الفضلاء).
لغت نامه دهخدا
تصویری از ازعر
تصویر ازعر
تنکموی، تنکدست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازرار
تصویر ازرار
جمع زر، گویک های گریبان گویک گوی کوچک تکمه دار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازام
تصویر ازام
خشکسال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازبر
تصویر ازبر
مردبزرگ گوش بلبله گوش، چارشانه، گزنده آزارنده
فرهنگ لغت هوشیار
رنج عذاب شکنجه اذیت، تعب مشقت، کین کینه بغض عداوت، رنجیدگی رنجش شکراب، اندوه غم تیمار، تاء لم توجع، ضرب کوب صدمه، آفت، بیماری مرض ناخوشی بیماری مانند جنون و هاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازوار
تصویر ازوار
رویگردانی، کر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازهار
تصویر ازهار
شکوفه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازهر
تصویر ازهر
بسیار روشن، درخشان
فرهنگ لغت هوشیار
برابر، جا، روبه روی، برابری برابرانه مقابل برابر روبروی رویاروی قبال، سبب زندگانی یا سبب فراخی عیش و افزونی آن یا به ازاء. عوض بجای. یا در ازاء. بجای عوض بدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازاز
تصویر ازاز
درخت کرم دانه
فرهنگ لغت هوشیار
سوفار بن چوبه تیر که در چله کمان گذاشته می شود، چنبر چرخ (لاستیک)، موی زهار، انگور کیسه کرده، چنبر پرویزن (پرویزن هر ابزار سوراخدار که با آن چیزی بیخته شود)، چارچوب، فرآویز (قاب)
فرهنگ لغت هوشیار
دوال افسار بند بنده کردن دستگیر کردن اسیر کردن، به دوال بستن چیزی را بستن، اسیری بردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتار
تصویر اتار
تارها و زهها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابزار
تصویر ابزار
آلت، افزار
فرهنگ لغت هوشیار
لنگ چادر بر گرفته از پارسی ازار ایزار ایزاره هزاره آن قسمتد از دیوار اطاق و یا ایوان که از کف طاقچه تا روی زمین بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازاره
تصویر ازاره
((اِ رِ))
آن قسمت از دیوار اطاق یا ایوان که از کف طاقچه تا روی زمین باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افزار
تصویر افزار
وسیله، لوازم، آلت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابزار
تصویر ابزار
وسیله، لوازم، آلت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آزار
تصویر آزار
اذیت
فرهنگ واژه فارسی سره
روستایی از دهستان رامسر تنکابن، روستایی در کنار رودخانه
فرهنگ گویش مازندرانی
نرده ی چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی