نام کتاب مانی که دارای انواع نقش و نگار بوده، برای مثال در جنب جمال تو بود صورت دیدار / هر نقش که صورتگر ارژنگ نگارد (خواجو - ۴۱۷)، به تیشه صورت شیرین بر آن سنگ / چنان برزد که مانی نقش ارژنگ (نظامی۲ - ۲۲۳)کنایه از جایی یا چیزی که دارای نقش و نگار زیبا باشد، کنایه از نقش و نگار
نام کتاب مانی که دارای انواع نقش و نگار بوده، برای مِثال در جنب جمال تو بُوَد صورت دیدار / هر نقش که صورتگر ارژنگ نگارد (خواجو - ۴۱۷)، به تیشه صورت شیرین بر آن سنگ / چنان برزد که مانی نقش ارژنگ (نظامی۲ - ۲۲۳)کنایه از جایی یا چیزی که دارای نقش و نگار زیبا باشد، کنایه از نقش و نگار
جانوری سخت پوست با چنگال های دراز، لاک خارجی پهن و سخت، یک یا دو زوج آرواره و دو چشم پایه دار که به یک پهلو حرکت می کند و معمولاً در دریا و گاه در خشکی زندگی می کند پیچپا، کلنجک، پنج پا، کلنجار، در علم نجوم سرطان
جانوری سخت پوست با چنگال های دراز، لاک خارجی پهن و سخت، یک یا دو زوج آرواره و دو چشم پایه دار که به یک پهلو حرکت می کند و معمولاً در دریا و گاه در خشکی زندگی می کند پیچپا، کُلَنجَک، پنج پا، کِلِنجار، در علم نجوم سرطان
محرّف ارثنگ. ارژنگ. (برهان) (جهانگیری). نگار خانه مانی. (جهانگیری). و در جهانگیری این بیت شاهد آمده: همی تافت از پرنیان روی خوبش نگاریست گوئی پر ارسنگ مانی. فرخی. و در دیوان چ عبدالرسولی ((ارتنگ)) است
محرّف ارثنگ. ارژنگ. (برهان) (جهانگیری). نگار خانه مانی. (جهانگیری). و در جهانگیری این بیت شاهد آمده: همی تافت از پرنیان روی خوبش نگاریست گوئی پر ارسنگ مانی. فرخی. و در دیوان چ عبدالرسولی ((ارتنگ)) است
نام پهلوانی تورانی پسر زره و او بدست طوس کشته شد. (برهان). یکی از پهلوانان تورانی است و بر دست طوس بن نوذر کشته شد. (جهانگیری) : به پور زره گفت نام تو چیست ز گردان جنگی ترا نام کیست بدو گفت ارژنگ جنگی منم سرافراز شیر درنگی منم. فردوسی
نام پهلوانی تورانی پسر زره و او بدست طوس کشته شد. (برهان). یکی از پهلوانان تورانی است و بر دست طوس بن نوذر کشته شد. (جهانگیری) : به پور زره گفت نام تو چیست ز گردان جنگی ترا نام کیست بدو گفت ارژنگ جنگی منم سرافراز شیر درنگی منم. فردوسی
چاه ارژنگ، چاهی بتوران زمین که افراسیاب بیژن را در آن بند کرد. چاه بیژن: به پیلان گردنکش آن سنگ را که پوشد سر چاه ارژنگ را. فردوسی. که یارد آنجا رفتن مگر کسی که کند پسند بر گه شاهنشهی چه ارژنگ. فرخی. مخالفانش چون بیژن اندر اول کار ز گه فتاده بچاه سراچۀ ارژنگ. فرخی. بیژن ار بستۀ تو بودی رسته نشدی بحیل ساختن رستم نیو از ارژنگ. فرخی. نشستگاه تو بر تخت خسروانی باد نشستگاه عدوی تو در چه ارژنگ. فرخی
چاه ارژنگ، چاهی بتوران زمین که افراسیاب بیژن را در آن بند کرد. چاه بیژن: به پیلان گردنکش آن سنگ را که پوشد سر چاه ارژنگ را. فردوسی. که یارد آنجا رفتن مگر کسی که کند پسند بر گه شاهنشهی چه ارژنگ. فرخی. مخالفانش چون بیژن اندر اول کار ز گه فتاده بچاه سراچۀ ارژنگ. فرخی. بیژن ار بستۀ تو بودی رسته نشدی بحیل ساختن رستم نیو از ارژنگ. فرخی. نشستگاه تو بر تخت خسروانی باد نشستگاه عدوی تو در چه ارژنگ. فرخی
ارتنگ. ارثنگ. کتاب مانی که بتصاویر دلکش منقش بود: بخاقان یکی نامه ارژنگ وار نوشتند پر بوی و رنگ و نگار. فردوسی. هزار یک که نهان در سرشت او هنر است نگار و نقش همانا که نیست در ارژنگ. فرخی. و کتابی کرد (مانی) به انواع تصاویر که آنرا ارژنگ مانی خوانند و در خزائن غزنین هست. (بیان الادیان). به تیشه صورت شیرین بر آن سنگ چنان برزد که مانی نقش ارژنگ. نظامی. ز بس جادوئیها و فرهنگ او (مانی) بدو بگرویدند و ارژنگ او عجب ماند از آن کار نظارگی بعبرت فروماند یکبارگی که چون کرده اند این دو صورت بکار دو ارژنگ را بر یکی سان نگار. نظامی. صحیفه های چمن چون دماغ مانی شد که می بزاید از او نقشهای چون ارژنگ. نجیب الدین جرفادقانی.
ارتنگ. ارثنگ. کتاب مانی که بتصاویر دلکش منقش بود: بخاقان یکی نامه ارژنگ وار نوشتند پر بوی و رنگ و نگار. فردوسی. هزار یک که نهان در سرشت او هنر است نگار و نقش همانا که نیست در ارژنگ. فرخی. و کتابی کرد (مانی) به انواع تصاویر که آنرا ارژنگ مانی خوانند و در خزائن غزنین هست. (بیان الادیان). به تیشه صورت شیرین بر آن سنگ چنان برزد که مانی نقش ارژنگ. نظامی. ز بس جادوئیها و فرهنگ او (مانی) بدو بگرویدند و ارژنگ او عجب ماند از آن کار نظارگی بعبرت فروماند یکبارگی که چون کرده اند این دو صورت بکار دو ارژنگ را بر یکی سان نگار. نظامی. صحیفه های چمن چون دماغ مانی شد که می بزاید از او نقشهای چون ارژنگ. نجیب الدین جرفادقانی.
نام دیوی از سالاران دیو سپید به مازندران گاه جنگ کیخسرو، و او را رستم بکشت: سپرد آنچه بود (دیو سپید) از کران تا کران به ارژنگ سالار مازندران. فردوسی. چو ارژنگ بشنید گفتار اوی به مازندران شاه بنهاد روی. فردوسی. نه ارژنگ ماندم نه دیو سپید نه سنجه نه پولاد غندی نه بید. فردوسی. ارزنی باشد به پیش حمله اش ارژنگ دیو پشه ای باشد به پیش گرزه اش پور پشنگ. منوچهری. هزار لشکر داری که هر یکی ز ایشان فزونترندز دیو سفید وز ارژنگ. ازرقی. از غبار سم اسبت فلکی سازد طبع ملکی گردد با لطف تو دیو ارژنگ. مختاری. یک دو روز این سگدلان انگیخته در شیرلان شورشی کارژنگ در مازندران انگیخته. خاقانی. و رجوع به ارتنگ شود
نام دیوی از سالاران دیو سپید به مازندران گاه جنگ کیخسرو، و او را رستم بکشت: سپرد آنچه بود (دیو سپید) از کران تا کران به ارژنگ سالار مازندران. فردوسی. چو ارژنگ بشنید گفتار اوی به مازندران شاه بنهاد روی. فردوسی. نه ارژنگ ماندم نه دیو سپید نه سنجه نه پولاد غندی نه بید. فردوسی. ارزنی باشد به پیش حمله اش ارژنگ دیو پشه ای باشد به پیش گرزه اش پور پشنگ. منوچهری. هزار لشکر داری که هر یکی ز ایشان فزونترندز دیو سفید وز ارژنگ. ازرقی. از غبار سم اسبت فلکی سازد طبع ملکی گردد با لطف تو دیو ارژنگ. مختاری. یک دو روز این سگدلان انگیخته در شیرلان شورشی کارژنگ در مازندران انگیخته. خاقانی. و رجوع به ارتنگ شود
صفحه و تختۀ نقاشان. (غیاث) (آنندراج) ، ارته باذ (آرداوازت - آرتاوازت) پسر اردشیر (آرداشس). وی پس از پدر پادشاه ارمنستان شد. وی از آرارات (آغری داغ) همه برادرانش را راند، تا آنان در صفحه ای که متعلق بپادشاه است سکنی نکنند. او فقط ’دیران’ را، که جانشینش بود، نگاه داشت زیرا پسر نداشت. پس از چند روز سلطنت، ارداوازت، هنگامی که بشکار میرفت بعلت دوار که او را دست داد بچاهی افتاد و درگذشت. (ایران باستان ص 2587 و 2588)
صفحه و تختۀ نقاشان. (غیاث) (آنندراج) ، ارته باذ (آرداوازت - آرتاوازت) پسر اردشیر (آرداشس). وی پس از پدر پادشاه ارمنستان شد. وی از آرارات (آغری داغ) همه برادرانش را راند، تا آنان در صفحه ای که متعلق بپادشاه است سکنی نکنند. او فقط ’دیران’ را، که جانشینش بود، نگاه داشت زیرا پسر نداشت. پس از چند روز سلطنت، ارداوازت، هنگامی که بشکار میرفت بعلت دوار که او را دست داد بچاهی افتاد و درگذشت. (ایران باستان ص 2587 و 2588)
قصبه ای از بدخشان. (جهانگیری). و در آن قصبه زیارتگاهی است و باعتقاد مردم آنجا سر امام حسین علیه السلام درآنجا مدفون است و آنرا ارهنگ حسین هم میگویند. (برهان) (شعوری) (آنندراج) (مؤید الفضلاء). و رجوع بحبیب السیر جزو 3 از ج 3 ص 195 و 214 و 224 شود، باران بزرگ قطره: القت السحابه علی الارض ارواقها، ابر آنچه باران داشت بر زمین فروریخت، آب صافی. (منتهی الارب) : کاینچنین اندر همه آفاق نیست جز رحیق و مایۀ ارواق نیست. مولوی. ، ارواق لیل، اثنای تاریک شب، ارواق عین، جوانب چشم، اسبال ارواق، جاری شدن اشکهای چشم، رمی بارواقه علی الدّابه، سوار ستور شد، رمی بارواقه عن الدابه، فرودآمد از ستور، القی ارواقه، سخت دوید و آرمید بجائی. کأنّه من الاضداد، القی فلان علیک ارواقه، نیک دوست میداری تو او را. (منتهی الارب)
قصبه ای از بدخشان. (جهانگیری). و در آن قصبه زیارتگاهی است و باعتقاد مردم آنجا سر امام حسین علیه السلام درآنجا مدفون است و آنرا ارهنگ حسین هم میگویند. (برهان) (شعوری) (آنندراج) (مؤید الفضلاء). و رجوع بحبیب السیر جزو 3 از ج 3 ص 195 و 214 و 224 شود، باران بزرگ قطره: القت السحابه علی الارض ارواقها، ابر آنچه باران داشت بر زمین فروریخت، آب صافی. (منتهی الارب) : کاینچنین اندر همه آفاق نیست جز رحیق و مایۀ ارواق نیست. مولوی. ، اَرواق لیل، اثنای تاریک شب، ارواق عین، جوانب چشم، اِسبال ارواق، جاری شدن اشکهای چشم، رمی بارواقه علی الدّابه، سوار ستور شد، رمی بارواقه عن الدابه، فرودآمد از ستور، القی ارواقه، سخت دوید و آرمید بجائی. کأنّه من الاضداد، القی فلان علیک ارواقه، نیک دوست میداری تو او را. (منتهی الارب)
جانوریست معروف که دست و پای بزرگ و ناهموار دارد و بعربی سرطان خوانند. (از برهان قاطع). بزرگ چنگال که نام عربی او سرطان است. (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). پیچا. چنگار. (از ناظم الاطباء). پنجپایه. (ازغیاث اللغات). پنجپایک. خرچنگ از نظر جانورشناسان: خرچنگ که نام دسته ای از جانوران ’سخت پوست’ است بیشتر بنوع ’تنهاگرد’ آن یا گروه شبیه به این نوع اطلاق میشود. خرچنگها که بزیست در آب بیش از خشکی علاقه دارند اغلب در سواحل دریاها زندگی می کنند، گرچه بعضی ازانواع آنها بجزایر دوردست می روند و بعضی دیگر در داخل آبهای تازه اقامت می کنند ولی اغلب آنها در سواحل دریا کنار آبهای شور کم عمق می زیند، البته گونه هایی از آنها دیده شده است که جرأت را بجایی رسانده اند که دل بدریا زده و تا وسط آبهای دریاها پیش رفته اند. شکل ظاهری خرچنگ: شکل خرچنگ معمولاً مثلثی یا بیضویست و شکم آن که شبیه دنباله ای می باشد در زیر بدن حیوان قرار دارد، خرچنگ مانند اغلب حیوانات پوسته دار بروی خود زره شاخی دارد و این زره در اوقات معینی می افتد و دوباره بیرون می آید چه اگر یک زره همواره بروی پوست حیوان باقی بماند پس از چندی آنچنان محکم میشود که دیگر رشد حیوان امکان ناپذیر می شود. چشم خرچنگ در بدن آن قرار داردو قادر است بهمه جهات بگردد و حتی در چشم کاسه فرورود. خرچنگ را یک جفت چنگل بزرگ است و چون بیشتر کارهایی که با این چنگل انجام می دهد کارهایی است که دیگرجانوران با دستهای خود انجام می دهند بهتر است این چنگل ها را بازوان خرچنگ بدانیم تا پاهای او. هر خرچنگ با چنگل های خود بشکار می پردازد و گاهی با آن بصورت دشمن چنگ می زند و جای این سلاح در ناحیۀ سر جانور است. در وراء چنگلها چهار جفت پا برای راه رفتن وجود دارد و این پاها چنانست که اگر در لای سنگی قرار گیرد یا در جنگ با جانوری بچنگ دشمن بیفتد به آسانی حیوان آن پا را رها می کند و خود را از مخمصه نجات می دهد وپای دیگر بر جای پای از دست رفته دوباره خواهد رویید. در بعضی از انواع خرچنگ دیده شده که یک جفت پا یاهمه پایهای حیوان در آب تغییر شکل داده و بصورت وسیله ای برای شنا کردن درآمده است. اندازۀ چنگال کوچکترین خرچنگ ها 12 اینچ و بزرگترین آنها نوع عظیم الجثۀ ژاپونی است و در بین نوع اخیر انواعی دیده شده اند که طول چنگلهای آنها به یازده پا می رسد. خرچنگ رنگ ثابتی ندارد و برنگهای گوناگون ازجمله سفید و سیاه دیده شده است. تغذیه و تکثیر خرچنگ: خرچنگ ازجمله جانورانی است که همه چیز می خورد و بیک نوع خوردنی عادت ندارد. نوع مادۀ آن صدها تخم در زیر شکم خود دارد و همواره در کنار آبها تخم گذاری میکند و این نوع تخم گذاری برای همه خرچنگ ها حتی نوع بری آن عمومیت دارد چه خرچنگ های برّی هم برای تخم گذاری همواره راه آبها را در پیش می گیرندو در آنجا تخم می ریزند. هنگامی که بچه خرچنگها از تخم بیرون می آیند بصورت ’لارو’ و شکل کاملاً نامتشابه باخرچنگ اند. خرچنگها در سطح آبها تا مدتها شنا می کنندو بعبارت دیگر اوایل عمر خود را به این زندگی آبزیستی می گذرانند. اغلب خرچنگها برای خوردن مناسب اند و در اتازونی خرچنگهای آبی رنگی در کنار اقیانوس اطلس و خلیج مکزیک یافت میشود که بهترین نوع خرچنگ خوردنی است. دولتها با فروش انواع خرچنگهای خوردنی بسیار از تجارت خرچنگ نفع می برند: که خرچنگ را نیست پرّ عقاب نپرّد عقاب از بر آفتاب. فردوسی. همه کژدم وش و خرچنگ کردار گوزن شیرچهر و گاوپیکر. ناصرخسرو. ز گاو و کژدم و خرچنگ وماهی نیاید کار کردن زین نکوتر. ناصرخسرو. خرچنگ او رااز دور بدید. (کلیله و دمنه). نیروده تست ناف خرچنگ عشرتگه تو دهان ضیغم. خاقانی. همچو خرچنگ طالع خویشم که همه راه بازپس سپرم. خاقانی. در چشمۀ شرع کج روم چون خرچنگ در بیشۀ دین چو روبهم پرنیرنگ بر منبر وعظ همچو در کوه پلنگ در دلق کبودهمچو در نیل نهنگ. شرف الدین علی یزدی. همه در پیش سر فکنده چو چنگ همه واپس دویده چون خرچنگ. ؟ - امثال: به خرچنگ گفتند چرا عقب عقب میروی گفت جوانی است و هزار چم و خم، مثل است برای کسانی که مناسب جوانی کردن نیستند و جوانی می کنند. - خرچنگ دریایی، سرطان بحری. - مثل خرچنگ قورباغه، کنایه ای است از نهایت بدی خطی ولایقرء بودن آن. ، یکی از بروج دوازده گانه فلک که برج چهارم و خانه ماه باشد. (از برهان قاطع). در آسمان برجی است که بصورت سرطان باشد. (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). برج سرطان که میان برج جوزاء و اسد است. رجوع به برج سرطان شود: یک رخ تو ماه و آن دگر رخ زهره زهره بعقرب نهفته ماه بخرچنگ. ابوطاهر (از لغت فرس). چو برزد ز خرچنگ تیغ آفتاب بفرسود زنگ وبپالود خواب. فردوسی. چو برزد سر از برج خرچنگ هور جهان پر شد از چنگ و آهنگ و شور. فردوسی. چو برزد سر از برج خرچنگ شید جهان گشت چون روی رومی سپید. فردوسی. سرای دولت او باد دار ملک زمین چنانکه خانه ما هست بر فلک خرچنگ. فرخی. بسی نماند که شاه جهان برادر او سر علامت او بگذراند از خرچنگ. فرخی. عالمی را بهم آورد و سوی جنگ آمد برکشیده سر رایات ببرج خرچنگ. فرخی. نهاد بزرگ و نوای چکاو ز ایوان برآمد بخرچنگ گاو. ؟ (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). عقیقین شد از خون بفرسنگ سنگ فروریخت از چرخ خرچنگ چنگ. (گرشاسب نامه). بودی آن روز بکردار چو خورشید به ثور هستی امروز بمقدار چو مه در خرچنگ. سنائی. مهر است با زرین صدف خرچنگ را یار آمده خرچنگ ناپروازتف پروانۀ نار آمده. خاقانی. کجاست رکن بساط خدایگان تا من برم چو شعری ارکان شعر بر خرچنگ. ظهیر فاریابی. خرچنگ بچنگل ذراعی انداخته ناخن سباعی. نظامی. ز ثورش زهره وز خرچنگ برجیس سعادت داده از تثلیث و تسدیس. نظامی. - خرچنگ فلک، برج سرطان. (ناظم الاطباء). ، یک قسم گیاهی است. (از ناظم الاطباء) ، یک نوع بیماری خطرناکی است که بنزد قدما این بیماری در بدن چو خرچنگ پنجه می انداخته و تاکنون نیز علاج قطعی آن بدست نیامده است. رجوع به سرطان (مرض) شود. - خرچنگ در مغز داشتن، دیوانه بودن: خیالش خرف کرد و کالیورنگ بمغزش فروبرد خرچنگ چنگ. سعدی (بوستان). وز آنجا شدم بر ره مولتان نشینم ابوالفتح گیتی ستان که با شاه محمود در جنگ بود بمغز اندرش نیز خرچنگ بود. حضرت ادیب (از امثال و حکم دهخدا)
جانوریست معروف که دست و پای بزرگ و ناهموار دارد و بعربی سرطان خوانند. (از برهان قاطع). بزرگ چنگال که نام عربی او سرطان است. (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). پیچا. چنگار. (از ناظم الاطباء). پنجپایه. (ازغیاث اللغات). پنجپایک. خرچنگ از نظر جانورشناسان: خرچنگ که نام دسته ای از جانوران ’سخت پوست’ است بیشتر بنوع ’تنهاگرد’ آن یا گروه شبیه به این نوع اطلاق میشود. خرچنگها که بزیست در آب بیش از خشکی علاقه دارند اغلب در سواحل دریاها زندگی می کنند، گرچه بعضی ازانواع آنها بجزایر دوردست می روند و بعضی دیگر در داخل آبهای تازه اقامت می کنند ولی اغلب آنها در سواحل دریا کنار آبهای شور کم عمق می زیند، البته گونه هایی از آنها دیده شده است که جرأت را بجایی رسانده اند که دل بدریا زده و تا وسط آبهای دریاها پیش رفته اند. شکل ظاهری خرچنگ: شکل خرچنگ معمولاً مثلثی یا بیضویست و شکم آن که شبیه دنباله ای می باشد در زیر بدن حیوان قرار دارد، خرچنگ مانند اغلب حیوانات پوسته دار بروی خود زره شاخی دارد و این زره در اوقات معینی می افتد و دوباره بیرون می آید چه اگر یک زره همواره بروی پوست حیوان باقی بماند پس از چندی آنچنان محکم میشود که دیگر رشد حیوان امکان ناپذیر می شود. چشم خرچنگ در بدن آن قرار داردو قادر است بهمه جهات بگردد و حتی در چشم کاسه فرورود. خرچنگ را یک جفت چنگل بزرگ است و چون بیشتر کارهایی که با این چنگل انجام می دهد کارهایی است که دیگرجانوران با دستهای خود انجام می دهند بهتر است این چنگل ها را بازوان خرچنگ بدانیم تا پاهای او. هر خرچنگ با چنگل های خود بشکار می پردازد و گاهی با آن بصورت دشمن چنگ می زند و جای این سلاح در ناحیۀ سر جانور است. در وراء چنگلها چهار جفت پا برای راه رفتن وجود دارد و این پاها چنانست که اگر در لای سنگی قرار گیرد یا در جنگ با جانوری بچنگ دشمن بیفتد به آسانی حیوان آن پا را رها می کند و خود را از مخمصه نجات می دهد وپای دیگر بر جای پای از دست رفته دوباره خواهد رویید. در بعضی از انواع خرچنگ دیده شده که یک جفت پا یاهمه پایهای حیوان در آب تغییر شکل داده و بصورت وسیله ای برای شنا کردن درآمده است. اندازۀ چنگال کوچکترین خرچنگ ها 12 اینچ و بزرگترین آنها نوع عظیم الجثۀ ژاپونی است و در بین نوع اخیر انواعی دیده شده اند که طول چنگلهای آنها به یازده پا می رسد. خرچنگ رنگ ثابتی ندارد و برنگهای گوناگون ازجمله سفید و سیاه دیده شده است. تغذیه و تکثیر خرچنگ: خرچنگ ازجمله جانورانی است که همه چیز می خورد و بیک نوع خوردنی عادت ندارد. نوع مادۀ آن صدها تخم در زیر شکم خود دارد و همواره در کنار آبها تخم گذاری میکند و این نوع تخم گذاری برای همه خرچنگ ها حتی نوع بری آن عمومیت دارد چه خرچنگ های برّی هم برای تخم گذاری همواره راه آبها را در پیش می گیرندو در آنجا تخم می ریزند. هنگامی که بچه خرچنگها از تخم بیرون می آیند بصورت ’لارو’ و شکل کاملاً نامتشابه باخرچنگ اند. خرچنگها در سطح آبها تا مدتها شنا می کنندو بعبارت دیگر اوایل عمر خود را به این زندگی آبزیستی می گذرانند. اغلب خرچنگها برای خوردن مناسب اند و در اتازونی خرچنگهای آبی رنگی در کنار اقیانوس اطلس و خلیج مکزیک یافت میشود که بهترین نوع خرچنگ خوردنی است. دولتها با فروش انواع خرچنگهای خوردنی بسیار از تجارت خرچنگ نفع می برند: که خرچنگ را نیست پرّ عقاب نپرّد عقاب از بر آفتاب. فردوسی. همه کژدم وش و خرچنگ کردار گوزن شیرچهر و گاوپیکر. ناصرخسرو. ز گاو و کژدم و خرچنگ وماهی نیاید کار کردن زین نکوتر. ناصرخسرو. خرچنگ او رااز دور بدید. (کلیله و دمنه). نیروده تست ناف خرچنگ عشرتگه تو دهان ضیغم. خاقانی. همچو خرچنگ طالع خویشم که همه راه بازپس سپرم. خاقانی. در چشمۀ شرع کج روم چون خرچنگ در بیشۀ دین چو روبهم پرنیرنگ بر منبر وعظ همچو در کوه پلنگ در دلق کبودهمچو در نیل نهنگ. شرف الدین علی یزدی. همه در پیش سر فکنده چو چنگ همه واپس دویده چون خرچنگ. ؟ - امثال: به خرچنگ گفتند چرا عقب عقب میروی گفت جوانی است و هزار چم و خم، مثل است برای کسانی که مناسب جوانی کردن نیستند و جوانی می کنند. - خرچنگ دریایی، سرطان بحری. - مثل خرچنگ قورباغه، کنایه ای است از نهایت بدی خطی ولایقرء بودن آن. ، یکی از بروج دوازده گانه فلک که برج چهارم و خانه ماه باشد. (از برهان قاطع). در آسمان برجی است که بصورت سرطان باشد. (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). برج سرطان که میان برج جوزاء و اسد است. رجوع به برج سرطان شود: یک رخ تو ماه و آن دگر رخ زهره زهره بعقرب نهفته ماه بخرچنگ. ابوطاهر (از لغت فرس). چو برزد ز خرچنگ تیغ آفتاب بفرسود زنگ وبپالود خواب. فردوسی. چو برزد سر از برج خرچنگ هور جهان پر شد از چنگ و آهنگ و شور. فردوسی. چو برزد سر از برج خرچنگ شید جهان گشت چون روی رومی سپید. فردوسی. سرای دولت او باد دار ملک زمین چنانکه خانه ما هست بر فلک خرچنگ. فرخی. بسی نماند که شاه جهان برادر او سر علامت او بگذراند از خرچنگ. فرخی. عالمی را بهم آورد و سوی جنگ آمد برکشیده سر رایات ببرج خرچنگ. فرخی. نهاد بزرگ و نوای چکاو ز ایوان برآمد بخرچنگ گاو. ؟ (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). عقیقین شد از خون بفرسنگ سنگ فروریخت از چرخ خرچنگ چنگ. (گرشاسب نامه). بودی آن روز بکردار چو خورشید به ثور هستی امروز بمقدار چو مه در خرچنگ. سنائی. مهر است با زرین صدف خرچنگ را یار آمده خرچنگ ناپروازتف پروانۀ نار آمده. خاقانی. کجاست رکن بساط خدایگان تا من برم چو شعری ارکان شعر بر خرچنگ. ظهیر فاریابی. خرچنگ بچنگل ذراعی انداخته ناخن سباعی. نظامی. ز ثورش زهره وز خرچنگ برجیس سعادت داده از تثلیث و تسدیس. نظامی. - خرچنگ فلک، برج سرطان. (ناظم الاطباء). ، یک قسم گیاهی است. (از ناظم الاطباء) ، یک نوع بیماری خطرناکی است که بنزد قدما این بیماری در بدن چو خرچنگ پنجه می انداخته و تاکنون نیز علاج قطعی آن بدست نیامده است. رجوع به سرطان (مرض) شود. - خرچنگ در مغز داشتن، دیوانه بودن: خیالش خرف کرد و کالیورنگ بمغزش فروبرد خرچنگ چنگ. سعدی (بوستان). وز آنجا شدم بر ره مولتان نشینم ابوالفتح گیتی ستان که با شاه محمود در جنگ بود بمغز اندرش نیز خرچنگ بود. حضرت ادیب (از امثال و حکم دهخدا)
دهی است از دهستان طبس از بخش صفی آباد شهرستان سبزوار. محلی کوهستانی و سردسیر است و 1720 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و قنات تأمین میشود و محصول آن غلات، پنبه، زیره، میوه و ابریشم و شغل اهالی زراعت است و راه مالرو و چند باب دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9). از دهات طبس است. (از تاریخ بیهقی ص 36)
دهی است از دهستان طبس از بخش صفی آباد شهرستان سبزوار. محلی کوهستانی و سردسیر است و 1720 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و قنات تأمین میشود و محصول آن غلات، پنبه، زیره، میوه و ابریشم و شغل اهالی زراعت است و راه مالرو و چند باب دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9). از دهات طبس است. (از تاریخ بیهقی ص 36)
لغتی در ارژنگ. نگار خانه مانی را گویند. (برهان قاطع) (آنندراج). رجوع به ارژنگ و ارتنگ شود، بیت کوتاه. (ربنجنی) (مهذب الاسماء). شعر کوتاه. ج، اراجیز. (مهذب الاسماء). - ارجوزه خواندن، شعر خواندن در معرکه و جنگ. خودستائی کردن
لغتی در ارژنگ. نگار خانه مانی را گویند. (برهان قاطع) (آنندراج). رجوع به ارژنگ و ارتنگ شود، بیت کوتاه. (ربنجنی) (مهذب الاسماء). شعر کوتاه. ج، اَراجیز. (مهذب الاسماء). - ارجوزه خواندن، شعر خواندن در معرکه و جنگ. خودستائی کردن
ارژنگ. ارثنگ. (آنندراج). ارزنگ. (آنندراج). نام کتاب مصور منسوب به مانی. کتابی است در اشکال مانی بصورتهای عجیب. (فرهنگ اسدی نخجوانی). و مانی را بخطا از نقاشان چین دانسته اند. نگارنامۀ مانی. (غیاث اللغات). کتابی که اشکال مانوی تمام در آن نقش است. (آنندراج). کارنامۀ مانی. در جزو مؤلفات مانی کتابی بدین نام بدست نیفتاده است و مهمترین کتاب او ’شاپورگان’ است: نامۀ فتح تو ای شاه بچین باید برد تا چو آن نامه بخوانند نخوانند ارتنگ. فرخی. خسروا خوبترز صورت تو صورتی نیست در همه ارتنگ. فرخی. همی تافت از پرنیان روی خویش نگاریست گوئی ز ارتنگ مانی. فرخی. به بت پرستی بر مانوی ملامت نیست اگر چو صورت او صورتی است در ارتنگ. فرخی. سرایهاش چو ارتنگ مانوی پرنقش بهارهاش چو دیبای خسروی بنگار. فرخی. یکی همچو دیبای چینی منقش یکی همچو ارتنگ مانی مصور. فرخی. باغی نهاده هم بر او با چهار بخش پرنقش و پرنگار چو ارتنگ مانوی. فرخی. هزاریک زان کاندر سرشت او هنر است نگار خوب همانا که نیست در ارتنگ. فرخی. چه کنی ریش و سبلت مانی چون بدیدی عجایب ارتنگ. سنائی. بنام قیصران سازم تصانیف به از ارتنگ چین و تنگلوشا. خاقانی نگار خانه طبع او (تاج الدین آبی) رونق خورنق شکسته و تصاویر خط موزون او از ارتنگ ننگ داشته. (لباب الالباب ج 1 ص 145). مؤلف بیان الأدیان گوید: مانی... کتابی کرد به أنواع تصاویر که آنرا ارژنگ مانی خواندند و در خزاین غزنین هست. و رجوع به ارثنگ و ارژنگ و شاپورگان و مانی شود.
ارژنگ. ارثنگ. (آنندراج). ارزنگ. (آنندراج). نام کتاب مصور منسوب به مانی. کتابی است در اشکال مانی بصورتهای عجیب. (فرهنگ اسدی نخجوانی). و مانی را بخطا از نقاشان چین دانسته اند. نگارنامۀ مانی. (غیاث اللغات). کتابی که اشکال مانوی تمام در آن نقش است. (آنندراج). کارنامۀ مانی. در جزو مؤلفات مانی کتابی بدین نام بدست نیفتاده است و مهمترین کتاب او ’شاپورگان’ است: نامۀ فتح تو ای شاه بچین باید برد تا چو آن نامه بخوانند نخوانند ارتنگ. فرخی. خسروا خوبترز صورت تو صورتی نیست در همه ارتنگ. فرخی. همی تافت از پرنیان روی خویش نگاریست گوئی ز ارتنگ مانی. فرخی. به بت پرستی بر مانوی ملامت نیست اگر چو صورت او صورتی است در ارتنگ. فرخی. سرایهاش چو ارتنگ مانوی پرنقش بهارهاش چو دیبای خسروی بنگار. فرخی. یکی همچو دیبای چینی منقش یکی همچو ارتنگ مانی مصور. فرخی. باغی نهاده هم بر او با چهار بخش پرنقش و پرنگار چو ارتنگ مانوی. فرخی. هزاریک زان کاندر سرشت او هنر است نگار خوب همانا که نیست در ارتنگ. فرخی. چه کنی ریش و سبلت مانی چون بدیدی عجایب ارتنگ. سنائی. بنام قیصران سازم تصانیف به از ارتنگ چین و تنگلوشا. خاقانی نگار خانه طبع او (تاج الدین آبی) رونق خورنق شکسته و تصاویر خط موزون او از ارتنگ ننگ داشته. (لباب الالباب ج 1 ص 145). مؤلف بیان الأدیان گوید: مانی... کتابی کرد به أنواع تصاویر که آنرا ارژنگ مانی خواندند و در خزاین غزنین هست. و رجوع به ارثنگ و ارژنگ و شاپورگان و مانی شود.
کتاب اشکال مانی بود و اندر لغت دری همین یک ثاء دیده ام که آمده است. (لغت فرس اسدی). ارتنگ. خانه ایست که مانی در چین نقاشی کرده بود. (از فرهنگ خطی). در رسالۀ حسین وفائی ارثنگ بثاء مثلثه آمده است و گفته بمعنی صورتهای مانی است و بتخانه هم گویند. دیگر کتابی است که در آن اشکال مانی بوده و این اصح معانی است و حکیم اسدی گفته که در لغت دری این کتاب را جز این نام بیش ندیدمی و باید دانست که در لغات فرس حرف ثاء جز ارثنگ و ثغ نیامده است و بدین سبب ثاء ارثنگ به زاء فارسی تبدیل پذیرفته است که ارژنگ باشد و شمس فخری گوید که ارژنگ نام دیوی است. (از فرهنگی خطی) : هزاریک زان کاندر سرشت او هنر است نگار خوب همانا که نیست در ارثنگ. فرخی. رجوع به ارتنگ و ارژنگ شود
کتاب اشکال مانی بود و اندر لغت دری همین یک ثاء دیده ام که آمده است. (لغت فرس اسدی). ارتنگ. خانه ایست که مانی در چین نقاشی کرده بود. (از فرهنگ خطی). در رسالۀ حسین وفائی ارثنگ بثاءِ مثلثه آمده است و گفته بمعنی صورتهای مانی است و بتخانه هم گویند. دیگر کتابی است که در آن اشکال مانی بوده و این اصح معانی است و حکیم اسدی گفته که در لغت دری این کتاب را جز این نام بیش ندیدمی و باید دانست که در لغات فرس حرف ثاء جز ارثنگ و ثغ نیامده است و بدین سبب ثاء ارثنگ به زاء فارسی تبدیل پذیرفته است که ارژنگ باشد و شمس فخری گوید که ارژنگ نام دیوی است. (از فرهنگی خطی) : هزاریک زان کاندر سرشت او هنر است نگار خوب همانا که نیست در ارثنگ. فرخی. رجوع به ارتنگ و ارژنگ شود
نوعی از سرپا زدن باشد و آن را زه کونی گویند و آن چنان است که شخصی پشت پای خود را بزور هرچه تمامتر بر نشستنگاه دیگری زند. (برهان). اردنگ. زهکونی. تی پا. (یادداشت مؤلف) ، کنایه از تعب و آزار. (برهان) ، دست را بزور بر سر کسی زدن. (غیاث اللغات). ضرب دستی که بزور تمام بر سر کسی زنند. (آنندراج) : جهان بازیچۀ طفلان بود عزت چه میخواهی که سرچنگ جفای آسمان تاج است شاهش را. سراج المحققین (از آنندراج). ، سرانگشتان. (آنندراج)
نوعی از سرپا زدن باشد و آن را زه کونی گویند و آن چنان است که شخصی پشت پای خود را بزور هرچه تمامتر بر نشستنگاه دیگری زند. (برهان). اردنگ. زهکونی. تی پا. (یادداشت مؤلف) ، کنایه از تعب و آزار. (برهان) ، دست را بزور بر سر کسی زدن. (غیاث اللغات). ضرب دستی که بزور تمام بر سر کسی زنند. (آنندراج) : جهان بازیچۀ طفلان بود عزت چه میخواهی که سرچنگ جفای آسمان تاج است شاهش را. سراج المحققین (از آنندراج). ، سرانگشتان. (آنندراج)
درختی از تیره عنابها که دارای گونه های متعدد است (تقریبا 6 گونه) که بعضی از گونه ها بصورت درختچه اند. برگهایش متناوب است و در بعضی از گونه ها دندانه دار و در بعضی صاف اند و برخی از گونه ها دارای برگهای پایا میباشند. آرایش گلهایش خوشه و یا گرزن محدود یا نامحدود است و در مناطق گرم و یا معتدل آسیا و آمریکا و اروپا میروید و چهار گونه آن در جنگلهای شمالی ایران و استپهای اطراف کرج باسامی گوناگون شناخته شده
درختی از تیره عنابها که دارای گونه های متعدد است (تقریبا 6 گونه) که بعضی از گونه ها بصورت درختچه اند. برگهایش متناوب است و در بعضی از گونه ها دندانه دار و در بعضی صاف اند و برخی از گونه ها دارای برگهای پایا میباشند. آرایش گلهایش خوشه و یا گرزن محدود یا نامحدود است و در مناطق گرم و یا معتدل آسیا و آمریکا و اروپا میروید و چهار گونه آن در جنگلهای شمالی ایران و استپهای اطراف کرج باسامی گوناگون شناخته شده
جانوری است دوزیست با چنگال های بلند که به یک پهلو حرکت می کند، یکی از صورت های فلکی منطقه البروج، چهارمین برج از بروج دوازده گانه که خورشید تیرماه در این برج دیده می شود، چنگار
جانوری است دوزیست با چنگال های بلند که به یک پهلو حرکت می کند، یکی از صورت های فلکی منطقه البروج، چهارمین برج از بروج دوازده گانه که خورشید تیرماه در این برج دیده می شود، چنگار